انسان شناسی ۲۱۶.mp3
11.77M
#انسان_شناسی ۲۱۶
#آیتالله_فاطمینیا
#استاد_شجاعی
- من باید حتماً روزی یک جزء قرآن بخونم!
- من باید حتماً روزی یک بار زیارت عاشورا بخونم!
- من باید حتماً هر روز برم زیارت!
هر جوری هست ...
و به هر قیمتی باید این کارها رو انجام بدم.
💥 شما سخت در اشتباهید!
@montazeraan_zohorr
جلسه پانزدهم مکیال المکارم.mp3
43.07M
#جلسه_پانزدهم مباحث مهدویت با محوریت کتاب شریف #مکیال_المکارم
۱۴۰۳/۹/۸
بخش دوم کتاب / اثبات امامت حضرت حجة بن الحسن "سلام الله علیهما"
فصل اول: قسمتی از احادیث متواتره که به طور خاص بر امامت آن حضرت دلالت دارد
روایت چهارم (روایت ریان بن صلت از امام رضا سلام الله علیه در کمال الدین: ... ذَاكَ اَلرَّابِعُ مِنْ وُلْدِي):
تصریح امام رضا سلام الله علیه بر امامت چهارمین فرزند خود (فرزند امام عسکری سلام الله علیه)
روایت پنجم (روایت ابوهاشم جعفری از امام هادی سلام الله علیه در کافی: اَلْخَلَفُ مِنْ بَعْدِي اَلْحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ اَلْخَلَفِ):
روایت ششم (روایت جناب عثمان بن سعید از امام عسکری سلام الله علیه در کمال الدین: اِبْنِي مُحَمَّدٌ هُوَ اَلْإِمَامُ وَ اَلْحُجَّةُ بَعْدِي):
🔻حجة الاسلام #شیخ_محمد_توحیدی_اسدآبادی
تدریس مباحث مهدویت
@montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
#داستان_واقعی #ایلماه #قسمت_پنجم🎬: ایلماه بار دیگر از جا برخاست، انگار اختیار پاهایش به دست خودش
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_ششم 🎬:
آن زمان اینقدر برای ایلماه سخت می گذشت که هر روزش برابر یک سال برای او بود، حالا خانواده سید باقر هم متوجه درد بی درمان دختر عزیز کرده و ته تغاریشان شده بودند، ایلماه چهار برادر بزرگتر داشت که یکی از بردارها چند سال پیش بر اثر بیماری میمیرد، سه برادر دیگر و همچنین پدرشان سید باقر، ایلماه را همچون پری زادی دوست داشتند، اصلا همه اهالی میدانستند که بند جان سید باقر و پسرانش به جان دختر خانواده، ایلماه بسته است و وقتی ایلماه بیمار و تب دار بود، خانه سید باقر هم مملو از سکوت و دلتنگی بود.
سید باقر و یکی از پسرانش، ایلماه را برای درمان به تبریز بردند، اما انگار مرض ایلماه ناشناخته بود ولی خانواده اش خوب می دانستند که او را چه می شود چون از شدت علاقه او به همبازی اش خبر داشتند.
شش ماه از رفتن ناصر میرزا می گذشت که قاصدی از طرف او به خانه سید باقر آمد، همراه او گردنبد و انگشتری طلا و زیبا بود که انگار برای دست کوچک و ظریف ایلماه ساخته شده بود و این هدایا از طرف ناصرمیرزا برای ایلماه بود و هیچ کس نفهمید که آن قاصد در خلوت چه به این کودک گفت که بعد از آن حال ایلماه روز به روز بهتر شد و درست پنج ماه بعد از آمدن آن قاصد، دوباره زندگی ایلماه سرشار از شور و شوق کودکی شد، چرا که ناصر میرزا به آنجا برگشته بود و اینبار نه در قالب پسر شاه، بلکه در قالب ولیعهد ایران بود.
گویا تلاش های ملک جهان خانم به ثمر نشسته بود و پسرش ناصر میرزا علی رغم مخالفان زیادی که در دربار داشت به جانشینی محمد شاه برگزیده شده بود.
حکم شاهانه بر این امر تعلق گرفته بود که ناصرالدین میرزا دوباره به تبریز برگردد و دور از پایتخت و حیله های درباریان، پرورش یابد تا برای پادشاهی ایران بعد از پدرش آماده شود.
و دوباره روزگار خوش ایلماه و ناصرالدین میرزا شروع شده بود.
حالا کلاس های آموزش علوم مختلف هم به ناصرالدین میرزا شروع شده بود و ایلماه هم بنا به خواسته ولیعهد در کنارش حضور داشت و این دختر زیرک تمام آموزش هایی که به ولیعهد میدادند به سرعت فرا می گرفت و گاهی اوقات در حل مسائل از ناصر میرزا هم جلو می افتاد.
روزها و ماه ها پشت سر هم می آمد و می گذشت و ایلماه و ناصر بزرگ و بزرگتر میشدند و ایلماه هر روز که میگذشت، زیباتر از قبل می شد.
چشمان درشت و کشیده و ابروهای سیاه و بهم پیوسته و صورت گرد و سفید و تپلش که همراه با لباس های زر دوزی و اعیونی بر تنش میشد او را به بزرگ زاده ها شبیه کرده بود و کم کم این مهر کودکی که بین ایلماه و ناصرالدین میرزا بود، رنگ و بویی دیگر گرفت.
ناصرالدین میرزا به دور از خانواده و دلخوش به ایلماه بود، حالا دیگر ملک جهان خانم هم در پایتخت به سر می برد، اما هیچ کس به وجود ایلماه در کنار ناصرمیرزا اعتراضی نمی کرد، انگار یک قانون نانوشته بود که این دو باید در کنار هم باشند و هیچ کس به این بودن اعتراضی نمی کرد تا اینکه هر دو به سن سیزده سالگی رسیدند و خبر آمد خبری در راه است، خبری که بار دیگر روح و روان ایلماه را بهم ریخت
ادامه دارد
✏️به قلم:طاهره_سادات حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_ششم 🎬:
آن زمان اینقدر برای ایلماه سخت می گذشت که هر روزش برابر یک سال برای او بود، حالا خانواده سید باقر هم متوجه درد بی درمان دختر عزیز کرده و ته تغاریشان شده بودند، ایلماه چهار برادر بزرگتر داشت که یکی از بردارها چند سال پیش بر اثر بیماری میمیرد، سه برادر دیگر و همچنین پدرشان سید باقر، ایلماه را همچون پری زادی دوست داشتند، اصلا همه اهالی میدانستند که بند جان سید باقر و پسرانش به جان دختر خانواده، ایلماه بسته است و وقتی ایلماه بیمار و تب دار بود، خانه سید باقر هم مملو از سکوت و دلتنگی بود.
سید باقر و یکی از پسرانش، ایلماه را برای درمان به تبریز بردند، اما انگار مرض ایلماه ناشناخته بود ولی خانواده اش خوب می دانستند که او را چه می شود چون از شدت علاقه او به همبازی اش خبر داشتند.
شش ماه از رفتن ناصر میرزا می گذشت که قاصدی از طرف او به خانه سید باقر آمد، همراه او گردنبد و انگشتری طلا و زیبا بود که انگار برای دست کوچک و ظریف ایلماه ساخته شده بود و این هدایا از طرف ناصرمیرزا برای ایلماه بود و هیچ کس نفهمید که آن قاصد در خلوت چه به این کودک گفت که بعد از آن حال ایلماه روز به روز بهتر شد و درست پنج ماه بعد از آمدن آن قاصد، دوباره زندگی ایلماه سرشار از شور و شوق کودکی شد، چرا که ناصر میرزا به آنجا برگشته بود و اینبار نه در قالب پسر شاه، بلکه در قالب ولیعهد ایران بود.
گویا تلاش های ملک جهان خانم به ثمر نشسته بود و پسرش ناصر میرزا علی رغم مخالفان زیادی که در دربار داشت به جانشینی محمد شاه برگزیده شده بود.
حکم شاهانه بر این امر تعلق گرفته بود که ناصرالدین میرزا دوباره به تبریز برگردد و دور از پایتخت و حیله های درباریان، پرورش یابد تا برای پادشاهی ایران بعد از پدرش آماده شود.
و دوباره روزگار خوش ایلماه و ناصرالدین میرزا شروع شده بود.
حالا کلاس های آموزش علوم مختلف هم به ناصرالدین میرزا شروع شده بود و ایلماه هم بنا به خواسته ولیعهد در کنارش حضور داشت و این دختر زیرک تمام آموزش هایی که به ولیعهد میدادند به سرعت فرا می گرفت و گاهی اوقات در حل مسائل از ناصر میرزا هم جلو می افتاد.
روزها و ماه ها پشت سر هم می آمد و می گذشت و ایلماه و ناصر بزرگ و بزرگتر میشدند و ایلماه هر روز که میگذشت، زیباتر از قبل می شد.
چشمان درشت و کشیده و ابروهای سیاه و بهم پیوسته و صورت گرد و سفید و تپلش که همراه با لباس های زر دوزی و اعیونی بر تنش میشد او را به بزرگ زاده ها شبیه کرده بود و کم کم این مهر کودکی که بین ایلماه و ناصرالدین میرزا بود، رنگ و بویی دیگر گرفت.
ناصرالدین میرزا به دور از خانواده و دلخوش به ایلماه بود، حالا دیگر ملک جهان خانم هم در پایتخت به سر می برد، اما هیچ کس به وجود ایلماه در کنار ناصرمیرزا اعتراضی نمی کرد، انگار یک قانون نانوشته بود که این دو باید در کنار هم باشند و هیچ کس به این بودن اعتراضی نمی کرد تا اینکه هر دو به سن سیزده سالگی رسیدند و خبر آمد خبری در راه است، خبری که بار دیگر روح و روان ایلماه را بهم ریخت
ادامه دارد
✏️به قلم:طاهره_سادات حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧 تقویم امروز:
📌 سهشنبه
☀️ ۱۸ دی ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۶ رجب ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 7 ژانویه 2025 میلادی
📖 حدیث امروز:
✳️ امام على عليه السلام فرمود :
شادى خود را براى كارهاى نيكى كه پيشاپيش (براى آخرت) فرستاده اى زياد كن و اندوه فراوانت را براى نيكيهايى قرار بده كه از دستت رفته است.
📚 غرر الحكم، ج 2، ص 592
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
سلام امام زمانم✋🌸
ما چشم براهان بیقرار، دیرگاهی است که همچون زورقی شکسته اسیر امواج پُرتلاطم اندوهیم ...
عمریے است که حسرت داشتن یک ساحل امن و یک جان پناهی آرام بر دوشِ دلهایمان سنگینی میکند ...
و تنها تویی که میتوانی این امواج بلاخیز را فرو بنشانی و زنگار اندوه را از قلبهایمان بزدایی ...
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز سه شنبه💠
🔹صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔸دعای عهد با مولایمان حضرت ولی عصر (عج)
🔹صلوات و دعاهای مجرب و روزانه
🔸نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را تلاوت نکنید
🔹عهد ثابت روز سه شنبه
🔸نماز و دعا و زیارت مخصوص روز سه شنبه
خشنودی قلب نازنین مولایمان صلوات🙏❤️🙏