⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #خدا_انسان_را_متمدن_آفرید 🔴قسمت نهم↻ زندگی با سختی و شیرینی هایش می گذشت که این خان
📌#روایت_انسان
#زهر_تلخ_دشمنی
🔴قسمت دهم↻
ابلیس سال ها عملکرد هر دوی آنها را از دور بررسی می کرد. زمانی که از نیت قابیل مطلع شد فرصت را مناسب 😈 دید. به فرزندان خود گفت: الآن نوبت ماست انتقام بگیریم.👹
او شروع کرد به ریختن زهر 🗡 خود در فرزندان خلیفه الهی. او با انواع حیله های سنگین و بلند مدت این فکر را در ذهن قابیل کاشت که قطعا خلیفه الهی بعد از آدم اوست؛ چرا که قابیل برادر بزرگ هابیل بود.
قابیل در نتیجه این افکار کم کم نسبت به انتخاب بهترین گندم ها سست 🤤 شد. از گندم های نامرغوب استفاده می کرد و وقتی می دید اتفاق خاصی نمی افتد 🤔 بیشتر ترغیب شد این کار را ادامه دهد.
ابلیس 👺 کم کم این فکر را نیز در ذهن او کاشت که گندم های خوب را برای خود نگهدارد. اینگونه هم خلیفه الهی 😇 می شود و هم صاحب بهترین گندم های زمین 🌾. اینگونه هم جانشین پدر می شود و هم سرمایه دارترین فرد دنیا 🤑.
اما در مقابل هابیل تن به وسوسه های ابلیس نمی داد و برای رضای الهی ✨ بهترین گوسفندان را به قربانگاه می برد. این رقابت ادامه داشت تا زمانی که خداوند مشخص کرد جانشین آدم، هابیل است و به آدم دستور داد اسم اعظم 🤲🏻 را به او یاد بدهد.
این خبر به قابیل که رسید شوکه 😱 شد. گویا که به قابیل برق ⚡️ وصل کرده باشند. به پدرش گفت: چی؟! 😳 هابیل جانشین شما باشد؟! من برادر بزرگم، من پسر ارشدم، من لیاقت جانشینی را دارم. من باید پیامبر باشم. 😤 اصلا از کجا معلوم این فرمان الهی است؟! 😏 اصلا از کجا معلوم شما از جانب خودتان هابیل را انتخاب نکرده باشید؟! 😤
قابیل می دانست پیامبر بودن چه معنیای دارد. او می دانست پیامبری صرفا به معنی نصیحت کردن 🗣 نیست. می دانست کسی که پیامبر می شود صاحب قدرت الهی 💪🏻 خواهد شد. می دانست پیامبری رئیس و رهبری 👑 کل مردم است. او می دانست اگر پیامبر نشود باید تا آخر عمر گوش به فرمان برادر کوچکش باشد و در برابر اوامر او سر تعظیم فرود بیاورد.
آدم که دید قابیل تسلیم فرمان الهی نمی شود 😒 گفت: هر کدامتان قربانیای آماده کنید. قربانی هر کس قبول ✅ شود او خلیفه الهی بعدی و جانشین من است.
قابیل دوست داست در رقابت اول 🥇 شود و از شکست خوردن مقابل برادر کوچک خود بسیار نگران 😰 بود. اما او تصور خود ساخته خود را بسیار دوست می داشت. خیلی علاقه داشت صاحب قدرت بی نهایت 😍 شود و هر کاری که دوست دارد انجام دهد. اما نتوانست ❌ این تصور و علاقه را کنار بزند. نتوانست ❌ خود را مجاب کند که تنها خلیفه الهی باشد نه فردی قدرتمند و ثروتمند.
او دائما خود را فریب می داد که خلیفه الهی حتما خود اوست. برای همین فکر کرد اگر باز هم گندم های 🌾 نامرغوب را به قربانگاه ببرد مشکلی پیش نمی آید. او هر طور شده بود می خواست هم سرمایه دارترین فرد 🤑 بشود هم قدرتمندترین فرد 😎 و هر دو را در جانشینی پدرش می دید.
هابیل که دل به چنین تصوراتی نداده بود و تنها به رضای الهی 😇 فکر می کرد و آرزو داشت تنها خداوند اعمال او را ستایش کند، بهترین گوسفند خود را برد. گوسفند آتش گرفت و قربانی هابیل پذیرفته شد.
با آتش گرفتن گوسفند دل قابیل نیز آتش ❤️🔥 گرفت. او آرزوهایش را بر باد رفته دید و همه چیز را از دست داد. قابیل کینه و حسادت برادرش را در دل گرفت 😡 و هابیل را مقصر این اتفاقات می دانست. اما مقصر اصلی ابلیس 👹 بود که با آرزوهای دراز، حس رقابت در دل قابیل ایجاد کرد و حسادت او را برانگیخت. این حسادت موجب اتفاقات عجیبی در زمین شد.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #زهر_تلخ_دشمنی 🔴قسمت دهم↻ ابلیس سال ها عملکرد هر دوی آنها را از دور بررسی می کرد. زم
📌#روایت_انسان
#زهر_تلخ_دشمنی
🔴قسمت یازدهم↻
با آتش گرفتن گوسفند دل قابیل نیز آتش ❤️🔥 گرفت. او آرزوهایش را بر باد رفته دید و همه چیز را از دست داد. قابیل کینه و حسادت برادرش را در دل گرفت 😡 و هابیل را مقصر این اتفاقات می دانست. اما مقصر اصلی ابلیس 👹 بود که با آرزوهای دراز، حس رقابت در دل قابیل ایجاد کرد و حسادت او را برانگیخت. این حسادت موجب اتفاقات عجیبی در زمین شد.
قابیل که نمی توانست با غم از دست دادن قدرت کنار بیاید 😭 دنبال مقصر می گشت. او آماده بود هر چیزی که علیه قابیل وجود دارد را قبول کند تا به مقام پیامبری برگزیده شود.
ابلیس 😈 فرصت را مغتنم شمرد. نزدیک قابیل شد و گفت: حال و روزت را درک می کنم😢، واقعا بسیار تلخ و دردناک است کسی در یک قدمی آرزوهایش باشد و به یکباره همه را از دست رفته ببیند😔. اما با غصه خوردن چیزی حل نمی شود. تو باید بدانی چرا برادرت پیامبر شد؟🤔 باید بدانی راز پیامبری او چه بود؟🧐
قابیل گوش هایش 👂🏻 را تیز کرد. ابلیس گفت: او قبلا با آتش 🔥 ارتباط نزدیکی داشت. این خدا نبود که آتش را فرستاد، بلکه هابیل آتش را فراخواند تا قربانی اش را بسوزاند و پیامبر شود.
قابیل که راه جدیدی یافته بود بسیار خوشحال شد😃 و گفت: الآن باید چه کنم؟ ابلیس گفت: همان کاری که هابیل می کرد. با آتش رابطه برقرار کن، او را عبادت کن🙇🏻 تا قربانی تو را قبول کند.
قابیل برای آتش، خانه ای ساخت و اولین آتشکده🛕 توسط قابیل بنا نهاده شد. او مدت ها مشغول عبادت آتش بود و به آتش می گفت: آنقدر تو را عبادت می کنم تا قربانی مرا هم قبول کنی.😭
ابلیس که با سوء استفاده از شکست قابیل، او را به سمت عبادت خود فراخوانده بود احساس لذت می کرد.👹 زمانی که قابیل سمت آتش سجده می کرد، ابلیس به یاد حقارت های خود می افتاد و احساس سبکی می کرد. احساس می کرد دلش دارد خنک می شود.😍
اما این کافی نبود. ابلیس دوباره سراغ قابیل رفت. به او گفت: قابیل، عبادت آتش به تنهایی کافی نیست.☹️ فردا روزی اگر فرزندان هابیل در مقابل فرزندان تو قرار گرفتند آن وقت می خواهی چه کنی؟😨 آن زمان اگه فرزندان او فخر فروختند می خواهی چه کنی؟😰 اگر بارها و بارها تحقیرت کردند چطور می توانی تحملشان کنی؟😱
قابیل که بسیار نگران و سراسیمه شده بود گفت: چه کنم؟😓 ابلیس گفت: اگر میخواهی این مشکل حل بشود و فقط تو پیامبر شوی تنها یک راه وجود دارد؛ برادرت را بکش.🗡 آن وقت چون گزینه دیگری غیر از تو وجود ندارد، پدرت مجبور می شود تو را انتخاب کند.😇 از طرف دیگر برادرت هم نیست که بچه دار بشود و برای تو فخر فروشی کند.😏
قابیل همه چیز را منطقی می دید.🤔 فکر می کرد واقعا این کار تنها راه ممکن است. از ابلیس پرسید: چگونه او را بکشم؟ ابلیس که زمانی جنگ نسناس ها را دیده بود به او یاد داد. قابیل منتظر فرصت مناسبی شد، نقشه خود را عملی کند.👿
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #زهر_تلخ_دشمنی 🔴قسمت یازدهم↻ با آتش گرفتن گوسفند دل قابیل نیز آتش ❤️🔥 گرفت. او آرزو
📌#روایت_انسان
#زهر_تلخ_دشمنی
🔴قسمت دوازدهم↻
قابیل همه چیز را منطقی می دید.🤔 فکر می کرد واقعا این کار تنها راه ممکن است. از ابلیس پرسید: چگونه او را بکشم؟ ابلیس که زمانی جنگ نسناس ها را دیده بود به او یاد داد. قابیل منتظر فرصت مناسبی شد، نقشه خود را عملی کند.👿
در یکی از روزها هابیل گوسفندانش 🐑 را به چراگاه برده بود. در جایی دراز کشید و خواست کمی استراحت کند. قابیل دست به کار شد. سنگ بزرگی 🪨 برداشت و سر هابیل را نشانه رفت.
بعد از کشتن 🗡 برادر ناگهان فضا متحول شد. حیوانات به این سو و آن سو فرار کردند. از آن روز به بعد حیوانات به اهلی 🐑 و وحشی 🐆 تقسیم شدند. از آن روز به بعد حیواناتی به حیوانات دیگر حمله میکردند و همدیگر را می خوردند.
قابیل که برادرش را کشت و حسادتش را جامه عمل پوشاند دیگر راه بازگشتی ⛔️ نداشت. میخواست برادرش را رها کند و برود اما وجدانش آرام نمی گرفت. چشمش به دو کلاغ 🧐 گره خورد. مشاهده کرد یکی دیگری را کشت و او را خاک کرد.
بعد از مشاهده این اتفاق به خودش گفت: یعنی من از این کلاغ کمترم که جنازه برادرم را رها کنم؟ 😕 شروع کرد به کندن قبر. جنازه هابیل را که دفن کرد دلش گرفت 😢 و پشیمان شد ولی دیگر سودی نداشت.
به سمت خانه پدر راهی شد. آدم از او درباره هابیل پرسید. در جواب گفت: مگر او را به من سپرده بودی که از من می خواهی؟😒 خودت دنبالش بگرد. آدم با راهنمایی جبرائیل 🧚🏻 قبر هابیل را پیدا کرد و بسیار اندوهگین 😞 و گریان 😭 شد.
قابیل که می دانست کار تمام است از قبل درباره افکار خود با دیگران صحبت کرده بود. 👿 عده ای را فریب و با خود همراه کرده بود.
آدم به خانه برگشت. متوجه شد عده ای فریب او را خورده اند. 😧 قابیل نفرات داشت. برای همین آدم نتوانست قصاص کند. 😖 آدم می ترسید در همین ابتدا خونریزی وسیعی شود، قتل عام صورت بگیرد و غایت الهی از خلقت انسان ناتمام بماند. برای همین قابیل و منحرفان را از شهر اخراج کرد. 😡
قابیل خانواده و افراد خود را برداشت و شهر دیگری 🏘 برای خود بنا کرد. آدم و حوا تا ۴۰ روز در فراق هابیل گریه 😭 می کردند. بعد از ۴۰ روز سوگواری جبرائیل نازل شد و مژده فرزند دیگری 😃 را به آنها داد. آن فرزند شبیه هابیل بود. اسمش شیث بود و به او هبة الله (هدیه خدا) نیز می گفتند. او نیز در زمان ازدواجش مانند هابیل و قابیل با فرشته ای که انسان شده بود ازدواج 💍 کرد.
بعد از ۹۳۰ سال عمر آدم، زمان وفات او نزدیک شد. جبرائیل نازل شد و به آدم گفت: هبة الله را به عنوان جانشین و وصی خود انتخاب کن. لوح 📖 خودت را به او بده و آماده رفتن باش.
آدم، شیث را خواست. به همه مردم گفت: «هر کس که من مولا و ولی او بودم، از امروز شیث مولا و ولی اوست.» مردم نیز لبیک ✋🏻 گفتند و قبول کردند.
آدم، امانت و وصیت های خود را به هبة الله سپرد. در آخرین وصیت هایش گفته بود: هیچ گاه به شهر قابیلیان نزدیک نشوید. ❌ با آنها وصلت نکنید. ❌ با آنها معامله نکنید. ❌ با آنها هیچ رابطه ای نداشته باشید.
آدم که از دنیا رفت، هبة الله بر پیکر او نماز خواند و او را دفن کرد. (بعد از طوفان نوح جنازه آدم دوباره آشکار شد که توسط حضرت نوح در سرزمین نجف به خاک سپرده شد.)
سالهای سال قابیلیان و هابیلیان از هم جدا بودند. مدت های زیادی به وصیت آدم عمل شد. ✅ اما شهرها کم کم گسترش یافتند. قابیلیان خانه های خود را نزدیک و نزدیک تر می کردند. 😈 طوری به هم نزدیک شدند که هر دو شهر می توانستند صدای همدیگر را بشنوند. 🗣 در این هنگام اتفاق غیر منتظره ای افتاد. 😨
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #زهر_تلخ_دشمنی 🔴قسمت دوازدهم↻ قابیل همه چیز را منطقی می دید.🤔 فکر می کرد واقعا این ک
📌#روایت_انسان
#پروژه_خدا
🔴قسمت سیزدهم↻
سالهای سال قابیلیان و هابیلیان از هم جدا بودند. مدت های زیادی به وصیت آدم عمل شد. ✅ اما شهرها کم کم گسترش یافتند. قابیلیان خانه های خود را نزدیک و نزدیک تر می کردند. 😈 طوری به هم نزدیک شدند که هر دو شهر می توانستند صدای همدیگر را بشنوند. 🗣 در این هنگام اتفاق غیر منتظره ای افتاد. 😨
یک ملاقات بین قابیل و هبة الله صورت گرفت. قابیل گفت: یه نفری ادعای پیامبری کرد، ادعای حکومت کرد، کشتمش.😏 شنیدم پدر بهت وصیت کرده و همون راه رو برا تو هم در نظر گرفته.😒 حواست باشه، اگه همون راهی که برادرم هابیل شروع کرد تو هم شروع کنی، تو رو هم می کشم.😡
هبة الله می دانست قابیل توان انجام همچین کاری را دارد. بدون آنکه جوابی بدهد برگشت.🚶🏻 او که خلیفه الهی در روی زمین بود مجبور بود سکوت 🤭 کند تا زنده بماند. او مجبور شد تقیه کند و فرامین الهی را تنها در شهر خود اجرا کند.
بعد از این ماجرا هبة الله پروژهای را آغاز کرد. او شروع کرد به افزایش عقل 🧠 مردم. هبة الله به عنوان خلیفه الهی باید اختیار انسان ها را به رسمیت ✅ می شناخت تا مردم خودشان راه حق را به اختیار خودشان انتخاب کنند.
(برای همین بود که پیامبران بارها و بارها شکست 😢 خوردند چون مردم راه حق را یا انتخاب نمی کردند یا بعد از انتخاب رها می کردند)
تنها وسیلهای که قابیل نمی توانست در برابر آن مقاومت کند عقل و فطرت جمعی مردم 😃 بود؛ چرا که اگر عقل و فطرت مردم رشد می کرد هیچ زور، فریب و دروغی را نمی پذیرفتند.😎
در مقابل قابیل که خود را خلیفه الهی می دانست با زور 👊🏻 و فریب 😈، عقل و فطرت مردم را می گرفت، توجهشان را به خواهش های نفسانی 🤤 جلب می کرد، هوای نفس را تحریک می کرد تا مردم مطیع او باشند. شهر قابیلیان طوری غرق فساد و گناه 🔥 شده بود که پیران و سالخوردگان از جوانان سبقت 🏃🏻♀🏃🏻 می گرفتند.
با این دو روش متفاوت سیر رشد قابیلیان به شدت در حال افزایش 📛 بود و سیر رشد هابیلیان بسیار کند ♻️ و آهسته پیش می رفت.
هبة الله یک روز از سال را به عنوان روز عید 🎉 مشخص کرد تا صندوقچه میراث آدم در آن روز باز 🔑 شود و وصیت های آن خوانده شود. دوباره ذکر «❌وارد شهر قابیلیان نشوید❌» تکرار شود. مردم عهد 🤝 ببندند و استوار باقی بمانند.
بعد از سالیان سال هبة الله به سن پیری رسید. به دستور الهی فرزندش ریسان (که نام دیگر او انوش نیز بود) جانشین بعدی و خلیفه الهی ✨ تعیین شد. از مردم بابت جانشینی او بیعت گرفت و همگی قبول ✋🏻 کردند. صندوقچه میراث آدم به ریسان رسید و او حاکم و خلیفه بعدی خداوند در روی زمین شد.
هبة الله به فرزندش ریسان وصیت کرد: فرزندم، اگر زمانی سختی زیاد شد 😣 و توان تحمل را از شما گرفت😫، بدانید که روزی منجی 🔆 خواهد آمد و سختی ها پایان خواهد یافت. اسم او نوح است. منتظر آمدنش باشید که این انتظار توان شما را افزایش می دهد.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #پروژه_خدا 🔴قسمت سیزدهم↻ سالهای سال قابیلیان و هابیلیان از هم جدا بودند. مدت های زیا
📌#روایت_انسان
#پروژه_خدا
🔴قسمت چهاردهم↻
هبة الله به فرزندش ریسان وصیت کرد: فرزندم، اگر زمانی سختی زیاد شد 😣 و توان تحمل را از شما گرفت😫، بدانید که روزی منجی 🔆 خواهد آمد و سختی ها پایان خواهد یافت. اسم او نوح است. منتظر آمدنش باشید که این انتظار توان شما را افزایش می دهد.
ریسان به نبوت رسید. در زمان او قابیل مرد.🔥 (قابیل از جمله افراد معدودی است که تا ابدیت در آتش جهنم خواهد سوخت) بعد از قابیل فرزند او طهمورث😈 به حکومت شهر قابیلیان رسید.
سال های سال زندگی به طور یکنواخت ادامه داشت. ریسان نیز از دنیا رفت و مهلائیل✨ خلیفه الهی بعدی شد. مهلائیل بعد از ۵۰۰ سال از دوران شیث نبی (هبة الله) به خلیفة اللهی رسید.
در زمان مهلائیل ابلیس😈 دست به کار شد. دو مرد👺👹 را طلب کرد و به آنها انواع آهنگ ها🎼 و سازها🥁 را یاد داد. آن دو نفر انواع وسایل متعدد موسیقی🎻🎸🎺🎹 ساختند. در یک همایش بزرگ رقص💃🕺 و آواز راه انداختند طوری که صدای آن به گوش شهر هابیلیان رسید.
مردم شهر هابیلیان کنجکاو👀 شدند. مهلائیل آنها را قسم داد که وارد شهر نشوند⛔️ و به صدای موسیقی توجهی🛑 نکنند. عده ای حرف گوش نکردند و وارد شهر قابیلیان شدند. اوضاع را که دیدند مبهوت😍🤤 لذت آنان شدند. به خود گفتند: اینا داشتند زندگی می کردند. عشق و حال مال اینا بود. ما تو غفلت بودیم. سرمون کلاه گذاشتن.
به شهر برگشتند. اوج لذت خود را برای دیگران تعریف🗣🗣 می کردند و آنها را تشویق می کردند به شهر قابیلیان بروند تا خود شاهد ماجرا باشند. ببینند در این مدت طولانی بهره ای از لذت نبرده بودند.
مهلائیل بارها و بارها آنها را یاد عهدشان ✋🏻 انداخت. به آنها یادآور شد که باید از او پیروی ✅ کنند. گوشزد کرد که او پیامبر و حاکم شهر است و مردم باید تابع او باشند.
مردم بین دو راهی فطرت💚 و هوای نفس💜، هوای نفس را انتخاب کردند و مرزهای دو شهر برداشته شد. تمام رابطه هایی که ممنوع شده بود را یک به یک نقض کردند و با قابیلیان هم خانه 🏠 و هم کاسه🍻 شدند.
قدرت دست ابلیس و قابیلیان افتاده بود. 😈🔥 آنها هیچ حد و مرزی برای اعمال قدرت نداشتتد. مومنین در موضع ضعف شدید قرار گرفتند. تعداد مومنین به سرعت رو به کاهش بود.
امکان عبادت🤲🏻 علنی نبود. امکان تبلیغ علنی هم نبود. زندگی مومنانه خود را مخفیانه😶🌫 ادامه می دادند. تنها ذکر منجی موعود✨ بود که آنها را نگه می داشت.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #پروژه_خدا 🔴قسمت چهاردهم↻ هبة الله به فرزندش ریسان وصیت کرد: فرزندم، اگر زمانی سختی
📌#روایت_انسان
#نسخه_بدلهای_شیطان
🔴قسمت پانزدهم↻
امکان عبادت🤲🏻 علنی نبود. امکان تبلیغ علنی هم نبود. زندگی مومنانه خود را مخفیانه😶🌫 ادامه می دادند. تنها ذکر منجی موعود✨ بود که آنها را نگه می داشت.
امت انسان یکی ☝️🏻 شده بود. همگی متحد در عبادت های شیطانی🗿. اما با این حال ابلیس نمی توانست آنطور که باید کینه هایش را علنی کند و تمام انسان ها را نابود کند.
بزرگترین مانع او «فطرت» مردم بود. مردم نیاز به پرستیدن 🙇🏻🙇🏻♀ داشتند. نیاز به زندگی روزمره 😍😭😃 داشتند. نیاز به خوراک 🍇🥘 و پوشاک 👕👚، نیاز به قدرت 😎، نیاز به لذت 🤤، نیاز به مناسک عبادی 🤲🏻 داشتند. او باید کاری می کرد نیاز های انسان طوری تامین شود که همچنان بتواند مردم را فریب 😈 دهد.
برای همین ابلیس نیاز داشت جامعه را اداره کند و برای هر نیاز انسان نسخه بدلی 📛 بسازد. او نسخه های اصلی را از خلیفه الهی دریافت، سپس مهندسی معکوس ♻️ می کرد و با انواع حیله ها 🤑، وسوسه ها💗 و... مردم را به انجام آن وادار می کرد.
خداوند برای اداره جامعه، خلیفه الهی 😇 تعیین کرده بود و او را نخ تسبیح نظام زندگی قرار داده بود. در مقابل ابلیس ملأ 👺 و مطرفین 👹 را نخ تسبیح نظام زندگی قرار داد. ملأ و مطرفین خودشان رسانه 📺 بودند، صاحب ثروت 💵 و بی اندازه خوشگذران💃🕺
آنها محل رجوع مردم بودند. هر آنچه را که آنها انجام می دادند، تبدیل به سبک زندگی 🥂 و علاقه عمیق 💗 مردم می شد. هر آنچه را که آنها می گفتند مردم قبول ✅ می کردند و انجام می دادند.
ملا و مطرفین، پیامبران 👹 قابیلیان و حاکمان شهر 🤴🏻👸🏻 ابلیس بودند. آنها در جایی به اسم «مجلس سنا» 🏛 دور هم جمع می شدند و با همدیگر شهر را به صورت شورایی اداره می کردند.
خداوند برای پاسخ نیاز به شهوت، ازدواج 💍 را قرار داده بود. در مقابل ابلیس نسخه بدل آن را انواع زنا ❤️🔥 قرار داد. خداوند برای پاسخ به نیاز بقاء، خوراکی ها 🍎 و نوشیدنی های حلال 🥛 را قرار داده بود. در مقابل ابلیس نسخه بدل آن را غذاهای حرام 🍻 قرار داد. خداوند برای تامین نیاز پرستیدن، عبادت و مناسک توحیدی 🕋 را قرار داده بود. در مقابل ابلیس نسخه بدل آن را انواع بت ها 🛕 و شراب ها 🥃 قرار داد و همینطور سایر نیازها.
(به عنوان مثال زمانی که قابیل از شهر آدم رانده شد، بسیار دلتنگ لذت مناسک عبادی بود. ابلیس که نمی توانست فطرت پرستیدن را انکار و سرکوب کند، شراب را به او داد تا نسخه بدل لذت عبادت رو به او بچشاند.)
تمامی سلسله نسخه های اصلی باهم در ارتباط ❇️ اند. خلیفه الهی، نماز، حج، خوراک، ازدواج، کار و درآمد حلال و... . در مقابل تمامی سلسله نسخه بدل های ابلیس نیز باهم در ارتباط 🛑 اند. ملأ و مطرفین، شراب، زنا، قمار، ثروت اندوزی، خوراک حرام و... .
در این بین ابلیس در مرحله اول تلاش داشت همه مومنین را به سمت خود جذب و کاری کند کسی برای یاری خلفه الهی باقی نماند🙅🏻♂. او تلاش می کرد اینگونه از خدا و خلیفه الهی انتقام بگیرد.😡
در مقابل، شبکه مومنین فعالیت خود را به صورت سری 🤫 ادامه دادند. آنها در تلاش بودند خلیفه الهی را یاری 🤝 کنند. برای همین در خفا مشغول جمع آوری نفرات 👥، آموزش 🖌 و اعمال عبادی 🤲🏻 شدند.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #نسخه_بدلهای_شیطان 🔴قسمت پانزدهم↻ امکان عبادت🤲🏻 علنی نبود. امکان تبلیغ علنی هم نبود
📌#روایت_انسان
#نسخه_بدلهای_شیطان
🔴قسمت شانزدهم↻
در مقابل، شبکه مومنین فعالیت خود را به صورت سری 🤫 ادامه دادند. آنها در تلاش بودند خلفه الهی را یاری 🤝 کنند. برای همین در خفا مشغول جمع آوری نفرات 👥، آموزش 🖌 و اعمال عبادی 🤲🏻 شدند.
در طول سالیان شهرها به مرور گسترش 🏘 یافتند. سرزمین بکه به دلیل کمبود آب و شرایط جوی خاص گنجایش ظرفیت بیشتری نداشت. برای همین مردم در طول زمان و به آرامی به سمت شرق 🏝 (بین النهرین) و مناطق شمال 🏖 (مدیترانه) کوچ کردند.
اینکار باعث شد شبکه تشکیلات خلیفه الهی و ابلیسی بزرگتر شود. دامنه فعالیت ها فراتر از چند شهر کوچک شده بود. مومنین با توجه به شرایط جدید به وجود آمده ساز و کار 🤔 جدیدی تدارک دیدند تا با جریان ابلیسی مقابله ⚔ کنند. بهترین کاری که مومنین می توانستند انجام دهند پرداختن به علم و دانش 📖 بود.
آنها می توانستند در پوشش تعلیم و تربیت کودکان و فرزندان، مفاهیم دینی 😇 و آموزه های وحیانی ✨ را آموزش دهند. سوالات جدی 🤯 در ذهن کودکان ایجاد کنند و...
مسئولیت این کار با نوه هبة الله 🧔🏻♂ بود. او مسئولیت داشت علم و دانش را بین مومنین افزایش 📈 دهد. نوه هبة الله جوانی است که جاذبه معنوی 😇 فراوانی دارد. او ساعت ها در کوه ⛰ مشغول عبادت است. با وجود جاذبه معنوی در جامعه 👥 تاثیر فراوانی دارد. مردم از او حساب می بردند.
با وجود تلاش های مومنین تا آن زمان، آنها به صورت پراکنده مشغول عبادت مخفیانه 👀 بودند. هدف نوه هبة الله این بود که شبکه مخفیانه مومنین را گسترش دهد و عبادت 🤲🏻 پراکنده مومنین را جمع کند و سر و سامان دهد. او با انتشار فراخوان مخفیانه ای هزار نفر را جمع کرد. این جمع را طی فرایندی پالایش ♻️ کرد و به ۷ نفر رساند. این افراد هسته اصلی شبکه مومنین را تشکیل دادند.
جمع ۷ نفره نوه هبة الله سال ها مشغول فعالیت های پنهانی 😶🌫، عبادات جمعی و مناسک دینی 🤲🏻 بودند. در یکی از روزها خداوند اراده کرد آثار کفر 📛 را به طور کامل از آنها دور کند تا عبادت خالصانه تری ❇️ انجام دهند. برای همین نوه هبة الله را به پیامبری ✨ برگزید.
این اتفاق باعث شد کار جمع ۸ نفره سخت 😥 و مسئولیتشان سنگین شود. دیگر قرار نبود ❌ به صورت مخفیانه فقط عبادت جمعی انجام دهند. بلکه موظف بودند در برابر شهر ابلیسی قرار بگیرند ⚔ و فرامین الهی را اجرا ✊🏻 کنند.
نوه هبة الله که در راس این جمع قرار داشت نه در برابر ۷ نفر، بلکه در برابر همه مردم 👥👥 مسئولیت سنگین داشت. فعالیت های او باید جنبه تبلیغی 🗣 نیز داشته باشد. او خلیفه الهی ✨، تمام حرکات او متصل به وحی و صاحب اسماء الهی شد. اسم او ادریس نبی بود.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #نسخه_بدلهای_شیطان 🔴قسمت شانزدهم↻ در مقابل، شبکه مومنین فعالیت خود را به صورت سری 🤫
📌#روایت_انسان
#ادریس_پیامبر_نهاد_تعلیم_و_تربیت
🔴قسمت هفدهم↻
نوه هبة الله که در راس این جمع قرار داشت نه در برابر ۷ نفر، بلکه در برابر همه مردم 👥👥 مسئولیت سنگین داشت. فعالیت های او باید جنبه تبلیغی 🗣 نیز داشته باشد. او خلیفه الهی ✨، تمام حرکات او متصل به وحی و صاحب اسماء الهی شد. اسم او ادریس نبی بود.
حاکمان ابلیس 👑 در شهرها حکومت می کردند. ابلیس به آنها قدرت هایی داده بود تا طبق آنها مردم را سمت خود جلب 💗 کنند. حاکم زمان ادریس نبی «یوراسب» 👹 نام داشت. او از علم فراست استفاده می کرد و نیت ها و علاقه های پنهانی 🙊 مردم را می گفت. او با سحر 🔮 بر مردم حکومت می کرد. شیپوری 🎺 داشت که هر زمان در او می دمید هر چیزی را که میخواست برایش فراهم می شد.
در برابر یوراسب معجزه ای که از جانب پروردگار به ادریس نبی داده شد «علم» 📚 بود. علومی مانند ریاضیات📐، نجوم💫، کیهان شناسی🪐، شهرسازی 🏘 و سیاست گذاری شهر. مردم با اعداد و ارقام 1⃣2⃣3⃣ آشنا بودند، ستاره ها ⭐️ را می دیدند و در خانه 🏠 زندگی می کردند اما متوجه نبودند تغییرات در این مسائل چه تاثیراتی در زندگی آنها ایجاد می کند.
ادریس نبی این علوم را در زندگی مردم به آنها نشان 😃 داد. به آنها نشان داد در چه زمانی محصولات خود را آبیاری 💦 کنند تا پرثمرتر شود. به آنها نشان داد چه زمانی محصول را برداشت 🌾 کنند. به آنها نشان داد در چه روزها و ساعت هایی اقدام به فرزند آوری 👶🏻 کنند. در چه زمان هایی تصمیم 🤔 بگیرند. علم تعیین زمان ⏰ را با نجوم به آنها نشان داد.
ادریس نبی علاوه بر اینکه این علوم را به مردم نشان می داد، آنها را به صورت آموزشی 📝 درآورد تا برای مردم تدریس کند. آنقدر کلاس درس برگزار کرد که به او ادریس نبی گفتند.
یوراسب علم خود را از مردم دریغ 😒😤 می کرد و به مردم یاد نمی داد. ولی ادریس نبی نه تنها علم او را، بلکه خیلی بالاتر از آنها را در زندگی مردم پیاده 🥰 می کرد و یاد 😍 می داد.
او علم خیاطی 🪡 را گسترش داد. کلاس های متعددی برای تدریس خیاطی تاسیس کرد. برای شهرها و روابط بین مردم 🫂 برنامه ریزی و نقشه راه 🖌 ترسیم می کرد. ساختارهای حکمرانی الهی را به مردم آموزش می داد و فهم 🧠 آنها را نسبت به جامعه و سیاست افزایش می داد.
کارهای او باعث می شد توجه مردم نسبت به او جلب 😃 شود. او کم کم محبوب دل مردم 😍 شده بود. حرف های او هم علمی 🤓 بود و هم فطری 😇. سخن های او در اعماق دل های پاک حک می شد.
ادریس نبی شهر به شهر به مسافرت 🧳 می رفت. کلاس درس برگزار می کرد و دل های آماده را متوجه خدا 🤲🏻 می کرد. خداوند در ادامه به او بالغ بر ۳۰ صحیفه عطا ✨ کرد. این صحیفه ها غیر از صحیفه های به جا مانده از آدم و هبة الله بود.
ادریس نبی به مرور زمان محبوبیت خود را بین مردم افزایش داد. طوری محبوب شده بود که هر سخنی را می گفت مردم قبول ✅ می کردند. دستگاه حکومت طاغوت این وضع را نمی توانست 😡 تحمل کند. آنها می دانستند اگر روال به همین صورت پیش برود، ادریس نبی ظرفیت سرنگونی حکومت طاغوت 😰😱 را به دست خواهد گرفت.
آنها نمی توانستند ادریس نبی را بکشند ❌ چون مردم می فهمیدند کار چه کسی است. برای همین نقشه ای ریختند تا او را ترور شخصیتی 👿 کنند. حکومت طاغوت ادریس نبی را بیش از اندازه بزرگ 😮 کرد. تا آنجا که یکی از فضائل او را اینگونه بین مردم بیان کردند: «شماها نمی دونین. شرط می بندم اگه اون حرف حق و باطلو باهم مخلوط کنه، هیچ کدومتون نمی فهمین کدومش حقه کدومش باطل. بس که مهارت زیادی تو سخنوری داره.»
این سخن چون زهری ☢ در ذهن مردم آسیب ایجاد کرد. برخی از مردم نسبت به سخنان او دچار شک و تردید 🧐 شدند. با خود فکر می کردند: از کجا معلوم تا حالا با ما همچین کاری نکرده باشه؟! نکنه حرف هایی که به ما می گفت جزو دسته باطل ها باشه؟! نکنه میخواست ما رو فریب بده تا خودش قدرت رو به دست بگیره؟!🤨
یوراسب از این اتفاق خیلی خوشحال 😈 شد. فکر می کرد دیگر کار ادریس نبی تمام شده 💥 است.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #ادریس_پیامبر_نهاد_تعلیم_و_تربیت 🔴قسمت هفدهم↻ نوه هبة الله که در راس این جمع قرار دا
📌#روایت_انسان
#ادریس_پیامبر_نهاد_تعلیم_و_تربیت
🔴قسمت هجدهم↻
یوراسب از این اتفاق خیلی خوشحال 😈 شد. فکر می کرد دیگر کار ادریس نبی تمام شده 💥 است.
اوضاع به نفع ادریس نبی پیش نمی رفت.😥 او کم کم طرفدارانش را از دست می داد. بزرگترین سلاح او یعنی علم، شک برانگیز شده بود.😵💫 این وضع ادامه داشت تا اینکه اتفاقی افتاد. حادثه ای روی داد.
یکی از معدود طرفداران ادریس نبی، صاحب منطقه حاصلخیزی بود.🏝 حاکم وقت طمع کرد آن منطقه را برای خود تصاحب کند. از آنجایی که صاحب زمین از طرفداران ادریس نبی نیز بود لذتش دو چندان بود.😈
حاکم وقت بازی سیاست را بلد بود. او می دانست نباید نظم عمومی را بهم بریزد. بنابراین برای تصاحب منطقه نیاز به بهانه داشت.🧐
ابتدا صاحب زمین را فراخواند و از او درخواست کرد زمینش را بفروشد.💰 صاحب زمین گفت: عذر من رو بپذیرین،🙏🏻 من عیال وارم و به کشت و درآمد این زمین نیاز دارم.😢 اگه این زمین رو بفروشم فقیر و بیچاره میشم.😓
تیر حاکم به سنگ خورد. همسر حاکم پیشنهادی به او کرد. گفت شاهدانی 👥 را علیه صاحب زمین جمع کند. همگی شهادت دهند که این فرد از دین حاکم خارج شده است و باید اعدام 🗡 شود. حاکم بسیار خوشحال شد و همین کار را کرد و زمین را تصاحب کرد.
خبر این ماجرا به ادریس نبی رسید.📰 او سالیان سال موقعیت اجتماعی، آبرو و وجهه جمع کرده بود اما به دستور خداوند مامور شد همه اعتبار خود را برای این مومن مظلوم خرج کند.✊🏻
ادریس نبی امر الهی را گرفت. وارد کاخ شد. با صدای رسا فریاد زد: تو برای ظلمی که کردی خواهی مرد.😠 حکومتت ویران خواهد شد.😡 همسرت که کمک کار تو بود خوراک سگان خواهد شد.😡 کاخت ویران می شود و سرنوشت بدی در انتظار تو است.👊🏻
حاکم وقت شنید اما نپذیرفت.😒 با پرخاشگری ادریس نبی را بیرون کرد. همسر حاکم گفت: بیا همان کاری را که با آن مرد کردیم با این هم انجام بدیم. پرونده سازی علیه ادریس نبی آغاز شد🗂
ادریس نبی که مطلع شد چه دسیسه ای برای او چیده اند از شهر فرار کرد.🏃🏻 دوران غیبت ادریس نبی شروع شد. این دوران برای همه بسیار سخت می گذشت. با نفرین ادریس نبی باران از شهر گرفته شد🔥 و مدت های زیادی در قحطی به سر می بردند.🔥
بیست سال خشکسالی باعث شد آرایش تمدنی شهر بهم بریزد🏚 و حکومت حاکم از بین برود. با این نفرین تمام پیشگویی های ادریس نبی به حقیقت پیوست، بلکه بیشتر از آنها.
مردم و مسئولین می دانستند این بلاها به دلیل نفرین ادریس😡 و غیبت اوست و تنها راه نجات بازگشت ادریس است. به دلیل فشار زیاد اقتصادی،😖 مردم میل پیدا کردند سمت ادریس نبی برگردند.
ادریس نبی برای مردم پیغام فرستاد: اگر می خواهید من برگردم و دعا کنم باران 🌧 ببارد، باید طاغوت زمانتان در برابر من زانو 🙇🏻 بزند، از اتفاقات پیش آمده اظهار پشیمانی 😞 کند و به دین من در بیاید. 🕋
پذیرش چنین درخواستی برای طاغوت زمانه بسیار سخت و گران بود.😣 اما به دلیل فشار اجتماعی و فشار اقتصادی که روی خود طاغوت هم بود، طوری که نان در شهر پیدا نمی شد، مجبور شد بپذیرد.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #منجی_خواهد_آمد 🔴قسمت بیستم↻ خلیفه های الهی مردم را به سمت فطرت🤍 سوق می دادند و دستگ
📌#روایت_انسان
#پیامبر_شهری_که_غرق_شد
🔴قسمت بیست و یکم↻
در شرایطی که حتی یک نفر مومن به سختی پیدا می شد، خواست خداوند بر این شد که برای مردم لطف✨ کند و فرصت بازگشت🤲🏻 بدهد. پروردگار حکیم برای مهیا کردن این فرصت اجازه داد منجی ظهور🔆 کند. اسم او نوح نبی (علیه السلام) بود.
در زمان نوح نبی، ابلیس سیستم کفرآمیز 🔥 خود را حاکم کرده بود. سیستمی که تمام حالات زندگی رسمی و غیر رسمی مردم را در بر می گرفت. نوح نبی نمی توانست تنها با مناسک عبادی 🤲🏻 به جنگ ابلیس برود و انسان را از چنگال 👹 او نجات دهد.
بنابراین شریعت توحیدی از زمان نوح نبی آغاز شد. مرکز و نقطه ثقل شریعت توحیدی و ابلیسی بر پایه حس «ترس»😰 بود.
❌ شریعت ابلیسی مردم را می ترساند از عواقب اطاعت نکردن از بت ها. ✅ شریعت توحیدی مردم را می ترساند از عواقب اطاعت نکردن از پروردگار.
❌ شریعت ابلیسی مردم را از فقر می ترساند و فقیرتر می کرد. ✅ شریعت توحیدی مردم را از خدا می ترساند و از فضل الهی سیراب می کرد.
❌ شریعت ابلیسی مردم را می ترساند و از پول، علم و قدرت برای مردم تکیه گاه می ساخت. ✅ شریعت توحیدی مردم را می ترساند و خداوند قادر، غنی و مهربان را تکیه گاه واقعی مخلوقات معرفی می کرد.
نوح نبی با مردمی مواجه بود که در تک تک لحظات حساس زندگی به الهه ها 🗿 توسل می کردند و آرام می شدند. آنها الهه ها را دوست ❤️🔥 داشتند و حاضر نبودند به این راحتی از آنها دل بکنند.😢
چوپان گله اش 🐑🐏🐄 را گم می کرد به بت ها توسل می کرد گله اش پیدا شود. زمانی که گرگ 🐺 به گله حمله می کرد به بت ها توسل می کرد گله را نجات دهد. وقتی محصولات لبنی 🥛 و گوشتی 🥩 تولید می کرد به بت ها توسل می کرد برایش پر سود🤑 و پر برکت😇 شود.
باغبان و کشاورز 👨🏻🌾 برای کاشت محصول اسم بت ها را می برد. موقع آبیاری 💦 نام بت ها بر لبش جاری بود. برای دور شدن آفت ها 🐛 به بت ها توسل و التماس می کرد. برای باریدن باران 🌧 از بت ها کمک می خواست. موقع برداشت محصول 🌾🍎 از بت ها تشکر می کرد.
مردم برای انتخاب همسر 💓 به بت ها متوسل می شدند. لحظات عروسی با معشوقشان 💞 کنار بت ها سپری می شد. برای بچه های سالم 👶🏻 داشتن به بت ها توسل می کردند. نام گذاری فرزند ✍🏻 با توسل به بت ها انجام می شد. بزرگ شدن فرزندانشان 👨🏻👩🏻 را مدیون بت ها می دانستند. ازدواج فرزندانشان 💍، نوه هایشان 👦🏻👧🏻 همگی با یاد و نام بت ها خوش می گذشت. سالیان سال تک تک لحظات تلخ و شیرین زندگی مردم با بت ها گره خورده بود.
نوح نبی با این مردم می خواست صحبت کند. او می خواست شریعت توحیدی ✨ را به مردم بگوید. شهر در آستانه بزنگاه مهمی قرار گرفته بود. مردم برای از دست دادن الهه هایشان بسیار نگران 😥 و ترسان 😰 بودند.
#ادامه_دارد
⌛مُـنـتَـظِـࢪ تــُو = 1+312⌛
📌#روایت_انسان #پیامبر_شهری_که_غرق_شد 🔴قسمت بیست و یکم↻ در شرایطی که حتی یک نفر مومن به سختی پیدا م
📌#روایت_انسان
#پیامبر_شهری_که_غرق_شد
🔴قسمت بیست و دوم↻
نوح نبی با این مردم می خواست صحبت کند. او می خواست شریعت توحیدی ✨ را به مردم بگوید. شهر در آستانه بزنگاه مهمی قرار گرفته بود. مردم برای از دست دادن الهه هایشان بسیار نگران 😥 و ترسان 😰 بودند.
نوح نبی سخنان خود را با مردم در میان گذاشت: «من شما را به تنها اله، به تنها خدای شما 🕋 دعوت می کنم و شما را از عذاب طوفان 🌊 می ترسانم».
در جواب به جای اینکه مردم پاسخ مثبت یا منفی دهند، ملا و ثروتمندان👹 پاسخ دادند. آنها طوری مردم را بابت از دست دادن الهه هایشان ترسانده بودند که افسار افکارشان 🧠 را به دست گرفته بودند.
جواب بزرگان و ثروتمندان عجیب 😐 بود! آنها به نوح نبی گفتند: «ای نوح! تو که مثل مایی. طرفدارانت آدمای پاپتی، گشنه و فقیری ان🤕. هیچ تفاوتی نقطه تمایزی نسبت به بزرگان و ثروتمندان نداری🧐. در نتیجه تو یه دروغگویی!!!»
جواب آنها با ادعای نوح اصلا سنخیتی نداشت!😕 نوح نبی ادعایی راجع به طرفدارانش یا خودش نکرده بود☹️. اما مردم ترسان تمام حرف های بی منطقشان را پذیرفتند. دوباره ادامه دادند: «ای نوح! تو که ادعای پیامبری داری، ما رو هم مثل طرفدارات مجبور کن حرفتو قبول کنیم😏»
نوح نبی در جوابشان گفت: «خداوند شما را موجود مختار 🤌🏻 آفریده است. من نمی توانم شما را به کاری مجبور کنم. من فقط می توانم راه راست را به شما نشان 🔆 دهم».
نوح نبی ادامه داد: «از طرفی تا اضطراری ⚠️ در شما به وجود نیامده باشد هیچ حرکتی نمی کنید. شما نسبت به راه خدا احساس کراهت و بدی 📛 دارید. شما نسبت به خدا احساس بی نیازی 😒 می کنید. برای همین فکر می کنید خدا و رسولش مزاحم زندگی شما هستند. برای همین طغیان 🔥 می کنید»
نوح نبی جواب بزرگان و ثروتمندان را داد و آنها هیچ جواب منطقی نداشتند. او رو به مردم کرد و گفت: «من در قبال هدایتتان از شما پول و دستمزد 💵 نمی خواهم. من مثل کاهنان نیستم ❌ که بابت پرستش خدا از شما پول بگیرم. من طرفدارانم را دور نمیریزم. من اینها را آدم 😇 حساب می کنم. آنها برده من نیستند. دین من واحد است. همه نزد خداوند مساوی و برابرند⚖.»
این حرف ها چقدر برای مردم فقیر و مستضعف جذاب و شیرین بود 😍 اما با وجود تلاش های نوح آنها هم حرکتی نکردند😟. آنها هم مضطر نبودند و نیازی به خدا حس نمی کردند.
ملا و بزرگان از ابتدا تصمیم داشتند بیدار نشوند. ولی مردمی که زیر فشارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در حال له شدن بودند چرا حاضر نبودند با نوح همکاری کنند⁉️
مردم زمان نوح سختشان بود از الهه هایی که بهشان عادت کرده بودند دست بر دارند😩. مردم مستضعف با علاقه و اشتیاق الهه ها را نمی پرستیدند😣، فقط به آنها عادت کرده بودند😢. نوح نبی با این وضع باید چه کار می کرد؟ او به عنوان خلیفه الهی چه وظیفه ای داشت؟
#ادامه_دارد
هدایت شده از مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور
امام کاظم ع در یكى از این برخوردهایی که با هارون داشتند، گفتگوئى دارند كه در آن جلسه بیشترین استناد امام به آیات و كلمات قرآن بوده است و آن گفتگو این است...
هارون: در این مورد كه چرا عباس جد بزرگ عباسیان نتوانست از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) ارث ببرد و هیچ ولایت و سرپرستى نداشت چه دلیلى دارید ؟
امام در پاسخ فرمود: در مورد عدم توارث عباس به آیه شریفه اى استناد جستند كه مى فرماید: آنان كه ایمان آورده اند ولى هجرت به مدینه انجام ندادند تا هجرت ننمایند درباره و لایت و سرپرستى آنان، هیچ تعهدى ندارى» انعام۸۴.
عباس نیز از افرادى بود كه هجرت ننموده بود.
هارون گفت: شما به چه عنوان به خواص و عوام اجازه دادید كه شما را به رسول خدا نسبت دهند و شما را به عنوان فرزندان رسول خدا بخوانند در صورتى كه شما فرزندان على هستید و افراد به پدر نسبت داده مى شود نه به مادر چون مادر حكم ظرف ولادت را دارد و رسول خدا جد و نیاى بزرگ شما از ناحیه مادر است نه آنكه پدر شما بوده باشد.
امام در پاسخ فرمودند: من اكنون سوالى از شما دارم و آن این ست اگر پیامبر اسلام سر از قبر بردارد و از دختر شما خواستگارى نماید آیا شرعا مى توانید درخواست او را بپذیرید یا نه ؟
عیسى پدر نداشت ولى خداوند او را بواسطه مریم به نسل انبیاء و پیامبران پیشین داوود، سلیمان و ... پیوست داده است و همچنان ما را نیز از ناحیه ی مادرمان فاطمه به نسل پیامبر اسلام رسول خدا ملحق و پیوست داده است
هارون: سبحان الله ! چرا نپذیرم بلكه با پذیرفتن آن بر عرب و عجم و قریش و غیره نیز افتخار و مباهات مى نمایم كه چنین دامادى پیدا كرده ام.
امام: بسیار خوب. شما مى توانید دختر خود را به ازدواج او درآورید ولى من شرعا چنین اجازه و رخصتى را ندارم چون او پدر و و الد من است نه پدر و والد تو.
#ادامه_دارد....