eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال وپیچ داریم ودنبال کنید وعضو شوید پیچ اینساگرام : montzeran3 کانال تلگرام : https://t.me/+sUv-G92mPCgxM2E0 کانال روبیکا : https://rubika.ir/akharazzamaan کانال سروش : https://splus.ir/joingroup/AAoEMkz6II-FUFv4ra0txg پیچ توئیتر: @montzeran
منتظران گناه نمیکنند
ترگـــ🌸ــل(من‌یہ‌دختر‌منطقے‌ام🧕) 4️⃣3️⃣↫ #قسمت_سی_و_چهارم «مشکلات اقتصـ💰ـادی، بیمـ🤕ـاری،روابط با خ
ترگـــ🌸ــل(من‌یہ‌دختر‌منطقے‌ام🧕) 5️⃣3️⃣↫ نتیجـ📈ـه‌ای را که امروز مؤسسه‌های تحقیـ📝ـقاتی در آمریکـ🇬🇧ـا گرفته‌اند،پیامبر مهربان ما هزار و ۴۰۰ سال پیش برایمان گفتـ🗣️ـه بود. ادامه دارد... ⇠
🇮🇷 مهمترین دستاورد سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت تصویر هدیه بهارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
هم اکنون شبکه قرآن گلزار شهدا کرمان مزار شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ❤️ اثر درخواست هدایت از امام زمان آیت الله جاودان : اگر فردی از امام در زمان امامتش طلب هدایت کند، بر امام واجب است که وی را هدایت نماید. اکنون ما در زمان امامت حجت بن الحسن قرار داریم و اگر از ایشان بخواهیم که راه را نشان دهد و ما را هدایت نماید، حتما این کار را خواهند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌دلم براے ورود تو لحظه شمارے می‌کند 🔹‌و حنجره‌ام تو را فریاد می‌زند، تو که تجلی عشقی. 🔹‌قنوتم را طولانی می‌کنم تا تو نیمه شبی براے آن دعا کنی. 🔹‌کوچه‌هاے غریب بی‌کسی را آب و جارو می‌کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. اللهم عجل لولیک الفرج🤲
منتظران گناه نمیکنند
نکشید که آ رام وارد اتاق شد و با دید ن بابا که رو ی مبل نشسته بود با تعجب بهمون سلام کرد. بابا
به روش لبخند زد و گفت:سلام دخترم، چرا وایستا دی ؟ بفرما بشین. آرام که گیج شده بود سوال ی من رو نگاه کرد و ر وی مبل روبه ر وی بابا نشست. به پشتی صندلی تکیه دادم و بهشون خیره شدم که بابا با ملایمت رو بهش گفت:خو بی دخترم؟ خیلی وقته که د یگه ندیدمت! _خوبم ممنون! لابد از کم سعادتی من بوده! بابا: اختیار داری!از اینجا را ضی هستی؟ کسی که اذیتت نمی کنه؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام بدجنسانه به من نگاه کرد و گفت : کسی نمی تونه! که بخواد اذیت م کنه. بابا که منظور آرام رو درست متوجه نشده بود و فکر می کرد من نمی ذارم که کسی اذ یتش کنه با لبخند نگاهم کرد و گفت: خوشحالم که میبینم هوا ی آرام رو داری! با ابروهای بالا پرید ه به صورت خندان آرام نگاه کردم که بابا رو بهش گفت : راستش من امروز به خواست کس دیگه ای به اینجا اومدم........ آقای زند قضیه ی خاستگاری از تو بر ای پسرش رو با من مطرح کرده. با این حرف بابا ابروهام بالا پرید و کنجکاوانه برا ی شنیدن ادامه ی ماجرا به قیافه ی مضطرب آرام دقیق شدم که بابا ادامه داد: آقای زند به من گفت تو بهشون جواب رد دادی و از من خواست پا در میون ی کنم و جواب مثبت رو ازت ب گیرم. آرام جوابی نداد و وقتی بابا دید او چیزی نمیگه خودش گفت: ببین دخترم، پسر آقا ی زند آدم خوب و تحصیل کرده ایه و من اگه کوچکترین چیز ی ازش می دید م هیچ وقت واسطه نمی شدم تا تو رو راضی کنم، جوری که من شنید م اون واقعا عاشق تو شده و به این راحتی دست بردار نیست! آرام که تا اون لحظه سرش پایین بود به صورت بابا خیر ه شد و گفت:همه ی حرفا ی شما درسته ونظرتون هم برام مهمه و لی با نهایت احترامی که براتون قائلم باید بگم جواب من تغییر ی نکرده. بابا:چرا دخترم؟ تو چی ازش دیدی که انقدر ر وی تصمیمت پافشاری می کنی؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام جواب داد:من هیچ چیز بدی از ایشو ن ن دیدم ولی.... بابا:ولی چی دخترم؟ باور کن اگه همچین خاستگاری برا ی دختر خودم هم بیا د من باهاش مخالفت نمی کنم، تو هم برام با دخترم فرقی نداری و مطمعن باش من خوشبختیت رو می خوام. آرام با صدا ی آروم و تؤم با خجالت گفت:راستش من به ایشون علاقه ای ندارم و هر چقدر هم با خودم کلنجار رفتم دید م نمی تونم دوستش داشته باشم. بر ای من علاقه ی دو طرفه خیلی مهمه! بابا:_پس یعنی جوابت همچنان منفیه؟ _با این که دلم نمی خواد به شما نه بگم ولی توی این یه مورد واقعا معذورم. با این حرف آرام بابا دیگه در این مورد حر فی نزد و بهش اجازه داد که بره و به کارش برسه. با رفتن آرام رو به بابا که تو ی فکر بود گفتم: این زند هم عجب آدم زرنگیه ها تو یه نگاه برای پسرش دختر انتخاب کرده. _همون رو زی که دختره رو دید به من زنگ زد و در بار ه ی خانواد ه اش پر سید فهمیدم یه چیزی ز یر سر داره و بروز نمی ده تا اینکه دیرو ز به کارخونه اومد و قضیه رو گفت و ازم خواست با آرام حرف بزنم و راضیش کنم 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _شما گفتی پسرش هم عاشقش شده او کجا این رو دیده ؟ _باباش می گفت چند بار ی از شرکت تا خونه تعقیب ش کرده و وقتی دید ه دختر سر به راهیه و بهش بی محلی می کنه عاشقش شده . پسر زند رو چند بار ی دید ه بودم. پسر خوش قیافه و تحصیل کرد ه ای بود و بر خلاف من کار خلاف شرعی هم انجام نمی داد و برام عجیب بود که آرام بهش جواب رد داده بود. بابا برای رفتن از جاش برخاست و من هم برا ی بدرقه اش باهاش وارد سالن شدم که خانم رفاهی که تو ی سالن و جلوی در اتاق من داشت با آرام حرف می زد با دیدن بابا لبخند زد و رو بهش سلام کرد. بابا جواب سلامش رو داد و بعد حال و احوال باهاش به آرام نگاه کرد و رو به خانم رفاهی گفت: خانم رفاهی مواظب این دختر آروم ما باش. خانم رفاهی نگاهی به قیافه ی آرام انداخت و گفت:شما به آرام میگی دختر آروم! گول اسمش رو نخورید این یه آتیش پاره آی ه که دومی نداره. از وقتی باهاش هم اتاق شدم برام آسایش نذاشته کلا آروم و قرار نداره با تعجب از حرفا ی خانم رفا هی به صورت آرام نگاه کردم که متوجه ی نگاه خیره ام شد و سرش رو پایین انداخت و نازی که تا اون موقع حواسش به ما بود کنار آرام وایستا د و با خنده گفت:منم شاهدم که این آرام خیلی نا آرام و شیطونه.
منتظران گناه نمیکنند
به روش لبخند زد و گفت:سلام دخترم، چرا وایستا دی ؟ بفرما بشین. آرام که گیج شده بود سوال ی من رو نگا
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام رو به نا زی چشم غره ا ی رفت که ناز ی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟ بابا که مثل من در تعجب بود خندید و گفت:پس مراقب ا ین دختر ناآرام ما باش. خانم رفاهی : چشم حتما. بابا بعد خداحافظی با خانم رفاهی و کارمندایی که دورش جمع شده بودن به همراه اکبری و چند نفر دیگه برا ی رفتن به سمت در ورود ی شرکت رفت و من خیره به آرام نگاه کردم که با خانم رفاه ی همراه شد و در حالی که باهاش حرف میزد به سمت اتاق حسابداری رفت. خیلی دلم می خواست بدونم رفتار آرام که جلوی ما مغرورانه و خشکه توی اتاق چطو ریه که خانم رفاهی و ناز ی اینطور ی در موردش حرف می زنن بنابرا ین اولین کار ی که بعد از ظهرش و موقع نبود کارمندا انجام دادم این بود که یه نفر کار بلد رو آوردم تا توی اتاق حسابداری و روبه رو ی میز کار آرام دور بین مخفی کار بزاره. فردا ش طبق معمول ساعت نه ونیم به شرکت رفتم و اولین کار ی که که کردم روشن کردن کامپوتر بود. پشت کامپیوتر نشستم و مشغول دید زدن اتاق حسابداری شدم . دختر ی که بدون چادر ر وی میز کار نشسته بود و همراه با تکون دادن پاهاش با خانم رفاهی حرف میزد و باعث خنده ی مبینا (یکی از کارمندا ی بخش حسابداری) شده بود کسی نبود جز آرام!
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_سی 💕 دختر بسیجی 💕 آرام رو به نا زی چشم غره ا ی رفت که ناز ی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟ با
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرا م بود که با حالت با مزه ا ی براشون حرف می زد و علاوه بر اینکه خودش کار نمی کرد اونا رو هم نمی ذاشت به کارشون برسن . دلم می خواست بشنوم که چی میگه ولی ح ف که فقط دوربین نصب کرده بودم و شنود ی در کار نبود! به بی فکری خودم لعنت فرستادم و به آرام شاد و خندون تو ی مانیتور چشم دوختم که خانم رفاهی نایلونی حاوی چیز قهو ه ای رنگی رو به طرفش انداخت که او نایلو ن رو توی هوا گرفت و از داخلش چیز ی شبیه لواشک رو بیرون کشید و بعد گوله کردنش توی دهنش جاش داد و صورتش رو از تر شی لواشک به حالت بامز های ترش کرد و نایلون رو برای مبینا انداخت . طرز لواشک خوردنش نه تنها من رو بلکه خانم رفاهی و م بینا رو هم به خنده انداخته بود. پرهام که بازم بدون در زدن وارد اتاق شده بود و در حالی که ازم می پر سید به چی خیره شدم پشت سرم وایستاد و با دید ن آرام شاد و بازیگو ش گفت:به به! ما رو باش دلمون رو خوش کردیم این دو روز دووم نمیاره و میزاره و میره ولی مثل اینکه این خانوم داره بیشتر از ما بهش خو ش میگذره. به طرف پرهام چرخیدم و گفتم:اصلا فکر نمی کردم همچین دختر ی باشه! من گفتم از اون دخترا ی محجبه ی بداخلاقه که هیچ کس باهاش کنار نمیا د و محلش نمیزاره. _پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _فکر کنم با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه. _پس کاش می ذاشتیم توی همون اتاق سپهر بمونه! _حالا که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کار ی می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه چه برسه به لواشک خوردن و جفتک انداختن. پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشوی میز پوشه ا ی رو بیرو ن آوردم و با گذاشتنش روی میز گفتم:یادته قرار بود دوباره همه ی حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کنیم؟ _خب که چی؟ _امروز آخر وقت می دم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه. نیش پرهام از حرفم باز شد و دوباره به مانیتور چشم دوخت و گفت:خودمو نیم ها این دختره هم بر ای خودش مانکنیه! عجب هیکلی داره ناکس! به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم. آرام وسط اتاق و روبه ر وی مبینا وایستاد ه و پشتش به دور بین بود. پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر میر سید. پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و توی خلوت دختر مردم رو دید میزنی 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 به حسادتش خندیدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست. آخرای ساعت کار ی بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقم اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد. به دختر جد ی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد تو ی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه تو ی دست دوتامون بلاتکلیف موند. با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر میرسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیر ه شدم . خواست چیزی بگه که من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایا ی کارمندا و کارگرا برای شهریور ماه که نیاز به برر سی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر وقت بهش نیاز دارم. _شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟ _دقیقا! _ولی الان وقت ادا ری تمومه .... _برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کرد ی میتونی بری _ولی این کار تا شب طول می کشه. _خب طول بکشه! _مش باقر می مونه تا من کارم..... _نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میا م و ازت کار رو تحویل میگیرم. با قیافه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که پوشه رو روی میز کارش کوبوند و پشت میز ش نشست. خوشحال بودم از اینکه تونسته بود م اذیتش کنم و حالش رو بگیرم و توی دلم به خودم احسنت می گفتم. قبل رفتنم به خونه به مش باقر سفارش کردم براش ناهار ب گیره و بعد به خونه اش بره. با ر سیدنم به خونه و خوردن ناهار به اتاقم رفتم تا یه مقدار استراحت کنم ولی همین که چشمام رو بستم چهره ی خسته ی آرام جلو ی چشمم اومد و خواب رو از چشمم گرفت و هر چقدر هم برای خوابید ن و فکر نکردن بهش تلاش کردم
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام: ✍من هرگاه فاطمه سلام الله علیها را می دیدم، تمام غم و غصه هایم برطرف می شد. 📚بحارالانوار جلد ۴۳ صفحه ۱۳۴.
عٰاْشِقٰاْنْ وَقْتِ نَمٰاْزْ اَسْتْ 🌱 مِيْڰُوْيَنْدْ🌱 عٰاْشِقٰاْنْ پَنْجَرِهْ بٰاْزْ اَسْتْ 🌱 مِيْڰُوْيَنْدْ🌱 ⃟⃟⃟ ⃟🌸⇦ ⃟⃟⃟ ⃟🌸⇦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امام صادق علیه‌السلام: ... وَ هِيَ أُمُّ الْمُؤْمِنِين‏ 💬 ... و فاطمه مادر مومنان است. 📚 تفسیر فرات کوفی، ص۵۸۱. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️روز سی‌‌و‌ نهم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (سه‌شنبه) بحق زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر آسمانی زندگی کردن در خانه به عشق خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها )
😇زیارت با عطر گل نرگس 💐هشت هزار شاخه گل نرگس هدیه‌ی گل‌کاران بهبهانی در ایام ولادت حضرت مادر به حرم مطهر رضوی