eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
358 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
به جایی برم تا کمی آروم بشم. تو ی ما شین نشستم و بی اراده به سمت خونه روندم! دلم کسی رو می خواست که این روزا سنگ صبورم شده بود و با حرفاش آروم و امیدوارم می کرد! دلم آرام رو می خواست! با ر سیدنم به خونه و دید ن سکوتش پی بردم مامان و آرام هنوز خوابن بنابراین به سمت طبقه ی بالا پاتند کردم و از پله ها بالا رفتم. جلوی در اتاق نفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق شدم و به تختی که آرام روش خوابیده بود نزدیک شدم. قطر ه ی اشکی که از گوشه ی چشم آرام رو ی گوشش چکید و تموم شد توجه م رو جلب کرد و فهمیدم داره خواب بد می بینه. کنار ش و ر وی لبه ی تخت نشستم و صداش زدم:آرامم! خانومم! پاشو! قطر ه ی اشک دیگه ای رو ی گوشش چکید و با صدای آروم و نامفهو می تو ی خواب اسم من رو چند بار صدا زد که صداش زدم:جانم آرامم! پاشو من اینجام. به آرومی چشماش رو باز کرد و با دید ن من مقابلش خودش رو تو ی بغلم انداخت و با صدای بلند زد زیر گر یه. دستام رو دورش حلقه و سرش رو نوازش کردم و گفتم:آروم باش! فقط یه خواب بود! سر ش رو تو ی آغوشم قایم کرد و گفت :خواب نبود! کابوس بود یه کابوس وحشتناک! با چشمای خیسش به بهم خیره شد و ادامه داد: یه عده می خواستن ما رو از هم جدا کنن! یه دختره دست تو رو گرفته بود و با خودش میبردت، من صدات زدم که برگر دی ولی تو فقط نگاهم کر دی و باهاش رفتی، سروش هم بود و قاه قاه بهم میخندید! خیلی خواب بد ی بود آراد! خیلی وحشتناک بود! تو می خواستی دستت رو از دست نحیف دختره در بیا ر ی و لی نمی تونستی و من هم رو ی زمین زانو زده بودم و فقط صدات می زدم. به چشمای اشکیش نگاه کردم و تلخندی زدم و گفتم :آروم باش خانومم! دیگه تموم شد! ببین من کنارتم و قرار نیست با کسی برم! _من میترسم آراد! من از جدایی و نبودن تو میترسم من نمی تونم بدون تو دووم بیارم! میترسم که از هم جدامون کنن! _آرام! عزیزم! هیچ کس نمی خواد ما رو از هم جدا کنه من نمیزارم هیچ کس تو رو از من بگیره. خود ش از بغلم بیرو ن کشید و گفت :آراد! احساس میکنم همه ی این اتفاقا به خاطر وجود منه!به خاطر منه که سروش زده زیر همه چیز و آقاجون الان گوشه ی زندونه اگه من نبودم. ... انگشت اشاره ام رو رو ی لبش گذاشتم و مجبورش کردم ساکت بشه و گفتم : هیسسس! هیچ چیز به خاطر تو نیست! تو باید با شی عشقم! یه روز همه ی این سختیا تموم میشه. آرام دیگه آروم نبود و من که اومده بودم تا با دیدنش آروم بشم باید او رو آروم میکرد م! باورم نمی شد! انگار توی خواب بهش الهام شده بود که بهرامی چه پیشنهاد ی داده. دستام رو دو طرف صورتش گذاشتم و با انگشت شستم اشکاش رو پاک کردم و گفتم :گریه نکن عزیز دل آراد! من طاقت دیدن اشکات رو ندارم. دستام رو توی دستاش گرفت و میان گر یه خندید و من هم لبخند بی جون و تلخی رو تحویلش دادم. *نا امیدانه و عصبی از دفتر کار بزرگترین طلبکارمون بیرون زدم. من رفته بودم اونجا و ازش خواسته بودم تا زمانی که بتونیم قطعات تو لید شده رو بفرو شیم بهمون مهلت بده ولی او قبول نکرد و گفت تنها زمانی شکایتش رو پس م یگیره که طلبش رو بدون کم و کاستی بگیره. هنوز جلوی در ساختمون دفتر بودم که آرام زنگ زد و من جوابش و دادم: _جانم آرام! می شنوم. _الو.... آراد تو کجایی؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 از لحن آرومش فهمید م اتفا قی افتاده و گفتم : من بیرونم چطور مگه؟ چیزی شده؟ _راستش از کلانتر ی زنگ زدن و گفتن حال آقا جون بد شده و بردنش بیمارستان. _کدوم بیمارستان؟! _بیمارستان..... آراد مامان چیزی نمیدونه. _باشه حواسم هست، فعلا خداحافظ . _من رو بی خبر نذار... خداحافظ! با حال خراب و نگران تو ی ما شین نشستم و با سرعت به سمت بیمارستان روندم. خودم رو به راهر وی بیمارستان رسوندم و رو به پرستاری که پشت گیت پرستار ی بود گفتم :آقا ی منصور جاوید رو آوردن اینجا! پرستاره به دنبال اسم بابا نگاهی به مانیتو ر کامپیوتر روبه روش انداخت و گفت :آره، الان توی آ ی سی یو هستن! طبقه ی دوم انتها ی راهر وی سمت چپ . خودم رو با عجله به طبقه ی دوم و جلو ی در آی سی یو رسوندم که مامور ی که جلوی در اتاق بود به سمتم اومدو پر سید : شما پسر آقای جاوید هستین؟ _بله! چی شده چه اتفاقی براشون افتاده؟ _من زیاد در جریا ن نیست م و لی مثل اینکه یهو حالشون بد شده. _دکترش چیزی نگفت؟ _نه هنوز بیرون نیومد ه ما هم منتظریم بیاد بیرون. دیگه چیزی نپر سیدم و رو ی صندلی کنار دیوا ر نشستم و سرم رو پایین انداختم ولی با شنیدن صدای پا ی کسی که بهمون نزدیک میش د سرم رو بالا گرفتم و نگاهش کردم. با دیدن آقای محمدی رو ی پام وایستاد م و بهش سلام
م کردم که جواب سلامم رو داد و پر سید:چی شده؟حالش چطوره؟ _نمی دونم! من هم تازه ر سیدم و..... با خارج شدن دکتر از اتاق حرفم و ناتموم رها کردم و به سمت دکتر رفتم و بدون اینکه چیزی بپرسم دکتره خودش گفت :ایشون سکته ی قلبی کردن و خدا رو شکر قبل اینکه اتفا قی براشون بیفته به بیمارستان رسوندنش! آقای محمدی پر سید:الان حالشون چطوره؟ _خدا رو شکر خطر برطرف شده ولی فعلا نمیتونن حرفی بزنن و حال چندان خوبی هم ندارن! دکتر با گفتن این حرف رو به من گفت :شما پسرشونی؟ _بله! _اگه اشکال نداشته باشه میخواستم توی اتاقم شما رو ببینم! با نگرانی گفتم :چیز ی شده؟ _نگران نباش! گفتم که خطر رفع شده. دکتر با گفتن این حرف ازمون دور شد و من به آقای محمدی نگاه کردم که گفت:انشاءالله که خیره! برو ببین چی میخواد بگه! با لبخند بی جونی که به روم زد کمی جون گرفتم و به دنبال دکتر وارد اتاقش شدم . با تعارف دکتر که پشت میز ش نشسته بود رو ی مبل کنار میز ش نشستم و او گفت : ببخشید میتونم بپرسم پدرتون چرا تو ی زندانه؟ _به خاطر بدهی! _این رو بر ای این پر سید م که بگم اگه را هی هست نزارین ایشون به زندان برگرده! _اگه راهی بود اصلا نمیذاشتم بره! _ببینید ایشون یه خطر جد ی رو پشت سر گذاشتن و معلوم نبود اگه دیر تر رسونده بودنش چه اتفاقی براشون میافتاد! ایشون دیگه تحمل یه سکته ی دیگه رو ندارن و ممکن نیست ازش جون سالم به در ببرن. سکوت کرده بودم که دکتر ادامه داد :به هر حال من توصیه هام رو کردم و بد نیست که شما هم بدونین پدرتون همین الان هم خیلی وضعیت نرمالی نداره. با صدای زنگ گو شیم و دیدن شماره ی ناشناس رو ی صفحه اش به دکتر نگاه کردم که گفت:من حرفام تموم شده میتونین جواب بدین! بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و جواب دادم: _الو... _سلام من بهرا می هستم! شنید م حال منصور خوب نیست و تو ی بیمارستانه درست شنیدم؟ جوابی ندادم که گفت:الان حالش چطوره؟ _خوب نیست! _تو که نمیخوای بابات بعد مرخص شدن دوباره به زندان برگرده؟ _منظور؟! _منظور اینکه من هنوز هم سر حرف و پیشنهادم هستم. 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _خوب فکر کن! زند گی پدرت یا موندن پای دختر علی بقال. بابای آرام رو علی بقال خطاب میکرد با اینکه آقا ی محمدی بقال نبود! ولی من می دونستم برا ی مسخره کردن میگه و لحن علی بقال رو با طعنه و غلیظ تلفظ می کنه! بهرامی با گفتن این حرف تماس رو قطع کرد و من با بد حالی به د یوار پشت سرم تک یه دادم. حسابی کلافه و عصبی بودم. بد شرایطی بود و من نمی دونستم باید چیکار کنم. یه طرف قضیه آرام و عشقم بود و یه طرف دیگه سلامتی بابا! یا باید با آرام میموندم و از دست رفتن بابا رو میدیدم یا اینکه پا روی دلم میذاشتم و...... با بدحالی خودم رو به جلوی در آی سی یو رسوندم و تازه وقتی آرام رو دید م که ازم پر سید : آراد تو حالت خوبه؟ دستی به صورتم کشیدم و گفتم :آرام تو اینجا چیکا ر میکنی؟ _نمی دونم مامان از کجا فهمی د و مجبور شدم بیارمش اینجا. _پس الان مامان کجاست؟ _انقدر بیقراری کرد تا اینکه مجبور شدن بزارن بره پیش آقاجون. آقای محمدی جلو اومد و گفت :چی شد پسرم؟ آقا ی دکتر چی گفت؟ _گفت حال بابا اصلا خوب نیست و باید هر جور که شده ببریمش خونه! دستش رو ر وی شونه ام گذاشت و گفت : خدا بزرگه انشاالله همه چی درست میشه! به چهر ه ی مهربون آرام که با نگرانی بهم خیره شده بود نگاه کردم و نا خودآگاه آه کشیدم و برا ی صدمین بار پیشنهاد بهرامی تو ی ذهنم مجسم شد و قلبم تیر کشید از تصور نبودن آرام توی زندگیم. در اتاق آ ی سی یو باز و مامان ازش خارج شد و با دید ن من به گریه افتاد و گفت : آراد تو رو خدا یه کاری بکن حال بابات خوب نیست! نگاهم رو از مامان که گریه میکر د و آرام سعی داشت آرومش کنه گرفتم و آقای محمدی رو به آرام گفت : آرام جان ثریا خانم رو ببر بیرون یه هوایی عوض کنه اینجا هواش خیلی گرفته است . آرام با این حرف باباش بازو ی مامان رو گرفت و سعی کرد با خودش همراهش کنه و چند قدمی ازمون دور شدن که خودم رو بهشون رسوندم و گفتم :من مامان رو میبرم. آرام متعجب نگاهم کرد که گفتم :احساس میکنم من هم به هوا ی تازه نیاز دارم. آرام که هنوز نگاهش متعجب بود کنار وایستاد و من دست مامان رو گرفتم و با خودم
🌸🌸🌸 نماز شب دهم ماه رجب عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قالَ: مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةِ الْعَاشِرَةِ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِيدِ ثَلَاثاً، رَفَعَ اللهُ لَهُ قَصْراً فِي الْجَنَّةِ عَلَى عَمُودٍ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاء، وَ الْعَمُودُ كَمَا بَينَ الْمَشْرِق وَالّمَغْرِبِ، فِي ذَلِكَ الْعَمُودِ مِائَةُ غُرْفَةٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ فِضَّةٍ وَ يَاقُوت وَ زَبَرْجَد، كُلُّ غُرْفَةٍ أوسَعُ مِنَ الدُّنيا، وَ فِي الْقَصْرِ بُيُوتٌ بِعَدَدِ النُّجُومِ، وَ فِيهِ مَا لا يُوصَفُ لِبَشَرٍ. (البلدالأمين، ص168) جناب سلمان از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هرکس در شب دهم ماه رجب بعد از (نماز) مغرب، 12 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک بار سوره حمد و سه بار سوره توحید، خداوند برای او قصری در بهشت روی عمودی از یاقوت سرخ بنا می کند. اندازه آن عمود به میزان فاصله مشرق و مغرب است. در آن عمود، صد اتاق از طلا و نقره و یاقوت و زبرجد وجود دارد، و اندازه هر اتاق بزرگ تر از دنیا می باشد، و در آن قصرها به تعداد ستارگان، خانه وجود دارد، و در بهشت نعمات و مواردی است که برای بشر قابل وصف نمی باشد. 🌸🌸🌸اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج🌸🌸
. 🌺عاشقان عیدتان مبارک باد🌺 🌸 (ع) 🌸
🔰امام رضا عليه السلام: ✍هذا [الامام الجواد عليه السلام] المَولُودُ الّذي لَم يُولَد مَولُودٌ أعظَمُ بَرَكَةً عَلى شيعَتِنا مِنهُ. 🔴اين ( امام جواد علیه السلام ) مولودى است كه پر بركت تر از او براى شيعه ما به دنيا نيامده است . 📚الكافى ، ج 1،ص 321
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معشوق خدا ❤️ فرازی از وصیت نامه ی شهید ناصرالدین باغانی🌹 هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات 💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ سلام مهربان‌ترین پدر ، مهدی جان! میلاد حضرت جواد الائمه بر شما مبارک باد . در شکوفه باران میلاد فرزند امام رئوف ، خداوند را به چشم انتظاری‌های امام‌رضا علیه‌السلام برای دیدار گل رخسار فرزندش سوگند می‌دهیم که شما را برساند و با مژده‌ی ظهورتان ، غم را از دلتان بزداید:) 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا