eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ❤️ اثر درخواست هدایت از امام زمان آیت الله جاودان : اگر فردی از امام در زمان امامتش طلب هدایت کند، بر امام واجب است که وی را هدایت نماید. اکنون ما در زمان امامت حجت بن الحسن قرار داریم و اگر از ایشان بخواهیم که راه را نشان دهد و ما را هدایت نماید، حتما این کار را خواهند کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌دلم براے ورود تو لحظه شمارے می‌کند 🔹‌و حنجره‌ام تو را فریاد می‌زند، تو که تجلی عشقی. 🔹‌قنوتم را طولانی می‌کنم تا تو نیمه شبی براے آن دعا کنی. 🔹‌کوچه‌هاے غریب بی‌کسی را آب و جارو می‌کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی. اللهم عجل لولیک الفرج🤲
منتظران گناه نمیکنند
نکشید که آ رام وارد اتاق شد و با دید ن بابا که رو ی مبل نشسته بود با تعجب بهمون سلام کرد. بابا
به روش لبخند زد و گفت:سلام دخترم، چرا وایستا دی ؟ بفرما بشین. آرام که گیج شده بود سوال ی من رو نگاه کرد و ر وی مبل روبه ر وی بابا نشست. به پشتی صندلی تکیه دادم و بهشون خیره شدم که بابا با ملایمت رو بهش گفت:خو بی دخترم؟ خیلی وقته که د یگه ندیدمت! _خوبم ممنون! لابد از کم سعادتی من بوده! بابا: اختیار داری!از اینجا را ضی هستی؟ کسی که اذیتت نمی کنه؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام بدجنسانه به من نگاه کرد و گفت : کسی نمی تونه! که بخواد اذیت م کنه. بابا که منظور آرام رو درست متوجه نشده بود و فکر می کرد من نمی ذارم که کسی اذ یتش کنه با لبخند نگاهم کرد و گفت: خوشحالم که میبینم هوا ی آرام رو داری! با ابروهای بالا پرید ه به صورت خندان آرام نگاه کردم که بابا رو بهش گفت : راستش من امروز به خواست کس دیگه ای به اینجا اومدم........ آقای زند قضیه ی خاستگاری از تو بر ای پسرش رو با من مطرح کرده. با این حرف بابا ابروهام بالا پرید و کنجکاوانه برا ی شنیدن ادامه ی ماجرا به قیافه ی مضطرب آرام دقیق شدم که بابا ادامه داد: آقای زند به من گفت تو بهشون جواب رد دادی و از من خواست پا در میون ی کنم و جواب مثبت رو ازت ب گیرم. آرام جوابی نداد و وقتی بابا دید او چیزی نمیگه خودش گفت: ببین دخترم، پسر آقا ی زند آدم خوب و تحصیل کرده ایه و من اگه کوچکترین چیز ی ازش می دید م هیچ وقت واسطه نمی شدم تا تو رو راضی کنم، جوری که من شنید م اون واقعا عاشق تو شده و به این راحتی دست بردار نیست! آرام که تا اون لحظه سرش پایین بود به صورت بابا خیر ه شد و گفت:همه ی حرفا ی شما درسته ونظرتون هم برام مهمه و لی با نهایت احترامی که براتون قائلم باید بگم جواب من تغییر ی نکرده. بابا:چرا دخترم؟ تو چی ازش دیدی که انقدر ر وی تصمیمت پافشاری می کنی؟ 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام جواب داد:من هیچ چیز بدی از ایشو ن ن دیدم ولی.... بابا:ولی چی دخترم؟ باور کن اگه همچین خاستگاری برا ی دختر خودم هم بیا د من باهاش مخالفت نمی کنم، تو هم برام با دخترم فرقی نداری و مطمعن باش من خوشبختیت رو می خوام. آرام با صدا ی آروم و تؤم با خجالت گفت:راستش من به ایشون علاقه ای ندارم و هر چقدر هم با خودم کلنجار رفتم دید م نمی تونم دوستش داشته باشم. بر ای من علاقه ی دو طرفه خیلی مهمه! بابا:_پس یعنی جوابت همچنان منفیه؟ _با این که دلم نمی خواد به شما نه بگم ولی توی این یه مورد واقعا معذورم. با این حرف آرام بابا دیگه در این مورد حر فی نزد و بهش اجازه داد که بره و به کارش برسه. با رفتن آرام رو به بابا که تو ی فکر بود گفتم: این زند هم عجب آدم زرنگیه ها تو یه نگاه برای پسرش دختر انتخاب کرده. _همون رو زی که دختره رو دید به من زنگ زد و در بار ه ی خانواد ه اش پر سید فهمیدم یه چیزی ز یر سر داره و بروز نمی ده تا اینکه دیرو ز به کارخونه اومد و قضیه رو گفت و ازم خواست با آرام حرف بزنم و راضیش کنم 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _شما گفتی پسرش هم عاشقش شده او کجا این رو دیده ؟ _باباش می گفت چند بار ی از شرکت تا خونه تعقیب ش کرده و وقتی دید ه دختر سر به راهیه و بهش بی محلی می کنه عاشقش شده . پسر زند رو چند بار ی دید ه بودم. پسر خوش قیافه و تحصیل کرد ه ای بود و بر خلاف من کار خلاف شرعی هم انجام نمی داد و برام عجیب بود که آرام بهش جواب رد داده بود. بابا برای رفتن از جاش برخاست و من هم برا ی بدرقه اش باهاش وارد سالن شدم که خانم رفاهی که تو ی سالن و جلوی در اتاق من داشت با آرام حرف می زد با دیدن بابا لبخند زد و رو بهش سلام کرد. بابا جواب سلامش رو داد و بعد حال و احوال باهاش به آرام نگاه کرد و رو به خانم رفاهی گفت: خانم رفاهی مواظب این دختر آروم ما باش. خانم رفاهی نگاهی به قیافه ی آرام انداخت و گفت:شما به آرام میگی دختر آروم! گول اسمش رو نخورید این یه آتیش پاره آی ه که دومی نداره. از وقتی باهاش هم اتاق شدم برام آسایش نذاشته کلا آروم و قرار نداره با تعجب از حرفا ی خانم رفا هی به صورت آرام نگاه کردم که متوجه ی نگاه خیره ام شد و سرش رو پایین انداخت و نازی که تا اون موقع حواسش به ما بود کنار آرام وایستا د و با خنده گفت:منم شاهدم که این آرام خیلی نا آرام و شیطونه.
منتظران گناه نمیکنند
به روش لبخند زد و گفت:سلام دخترم، چرا وایستا دی ؟ بفرما بشین. آرام که گیج شده بود سوال ی من رو نگا
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام رو به نا زی چشم غره ا ی رفت که ناز ی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟ بابا که مثل من در تعجب بود خندید و گفت:پس مراقب ا ین دختر ناآرام ما باش. خانم رفاهی : چشم حتما. بابا بعد خداحافظی با خانم رفاهی و کارمندایی که دورش جمع شده بودن به همراه اکبری و چند نفر دیگه برا ی رفتن به سمت در ورود ی شرکت رفت و من خیره به آرام نگاه کردم که با خانم رفاه ی همراه شد و در حالی که باهاش حرف میزد به سمت اتاق حسابداری رفت. خیلی دلم می خواست بدونم رفتار آرام که جلوی ما مغرورانه و خشکه توی اتاق چطو ریه که خانم رفاهی و ناز ی اینطور ی در موردش حرف می زنن بنابرا ین اولین کار ی که بعد از ظهرش و موقع نبود کارمندا انجام دادم این بود که یه نفر کار بلد رو آوردم تا توی اتاق حسابداری و روبه رو ی میز کار آرام دور بین مخفی کار بزاره. فردا ش طبق معمول ساعت نه ونیم به شرکت رفتم و اولین کار ی که که کردم روشن کردن کامپوتر بود. پشت کامپیوتر نشستم و مشغول دید زدن اتاق حسابداری شدم . دختر ی که بدون چادر ر وی میز کار نشسته بود و همراه با تکون دادن پاهاش با خانم رفاهی حرف میزد و باعث خنده ی مبینا (یکی از کارمندا ی بخش حسابداری) شده بود کسی نبود جز آرام!
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_سی 💕 دختر بسیجی 💕 آرام رو به نا زی چشم غره ا ی رفت که ناز ی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟ با
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرا م بود که با حالت با مزه ا ی براشون حرف می زد و علاوه بر اینکه خودش کار نمی کرد اونا رو هم نمی ذاشت به کارشون برسن . دلم می خواست بشنوم که چی میگه ولی ح ف که فقط دوربین نصب کرده بودم و شنود ی در کار نبود! به بی فکری خودم لعنت فرستادم و به آرام شاد و خندون تو ی مانیتور چشم دوختم که خانم رفاهی نایلونی حاوی چیز قهو ه ای رنگی رو به طرفش انداخت که او نایلو ن رو توی هوا گرفت و از داخلش چیز ی شبیه لواشک رو بیرون کشید و بعد گوله کردنش توی دهنش جاش داد و صورتش رو از تر شی لواشک به حالت بامز های ترش کرد و نایلون رو برای مبینا انداخت . طرز لواشک خوردنش نه تنها من رو بلکه خانم رفاهی و م بینا رو هم به خنده انداخته بود. پرهام که بازم بدون در زدن وارد اتاق شده بود و در حالی که ازم می پر سید به چی خیره شدم پشت سرم وایستاد و با دید ن آرام شاد و بازیگو ش گفت:به به! ما رو باش دلمون رو خوش کردیم این دو روز دووم نمیاره و میزاره و میره ولی مثل اینکه این خانوم داره بیشتر از ما بهش خو ش میگذره. به طرف پرهام چرخیدم و گفتم:اصلا فکر نمی کردم همچین دختر ی باشه! من گفتم از اون دخترا ی محجبه ی بداخلاقه که هیچ کس باهاش کنار نمیا د و محلش نمیزاره. _پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 _فکر کنم با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه. _پس کاش می ذاشتیم توی همون اتاق سپهر بمونه! _حالا که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کار ی می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه چه برسه به لواشک خوردن و جفتک انداختن. پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشوی میز پوشه ا ی رو بیرو ن آوردم و با گذاشتنش روی میز گفتم:یادته قرار بود دوباره همه ی حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کنیم؟ _خب که چی؟ _امروز آخر وقت می دم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه. نیش پرهام از حرفم باز شد و دوباره به مانیتور چشم دوخت و گفت:خودمو نیم ها این دختره هم بر ای خودش مانکنیه! عجب هیکلی داره ناکس! به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم. آرام وسط اتاق و روبه ر وی مبینا وایستاد ه و پشتش به دور بین بود. پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر میر سید. پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و توی خلوت دختر مردم رو دید میزنی 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 به حسادتش خندیدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست. آخرای ساعت کار ی بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقم اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد. به دختر جد ی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد تو ی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه تو ی دست دوتامون بلاتکلیف موند. با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر میرسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیر ه شدم . خواست چیزی بگه که من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایا ی کارمندا و کارگرا برای شهریور ماه که نیاز به برر سی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر وقت بهش نیاز دارم. _شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟ _دقیقا! _ولی الان وقت ادا ری تمومه .... _برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کرد ی میتونی بری _ولی این کار تا شب طول می کشه. _خب طول بکشه! _مش باقر می مونه تا من کارم..... _نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میا م و ازت کار رو تحویل میگیرم. با قیافه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که پوشه رو روی میز کارش کوبوند و پشت میز ش نشست. خوشحال بودم از اینکه تونسته بود م اذیتش کنم و حالش رو بگیرم و توی دلم به خودم احسنت می گفتم. قبل رفتنم به خونه به مش باقر سفارش کردم براش ناهار ب گیره و بعد به خونه اش بره. با ر سیدنم به خونه و خوردن ناهار به اتاقم رفتم تا یه مقدار استراحت کنم ولی همین که چشمام رو بستم چهره ی خسته ی آرام جلو ی چشمم اومد و خواب رو از چشمم گرفت و هر چقدر هم برای خوابید ن و فکر نکردن بهش تلاش کردم
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام: ✍من هرگاه فاطمه سلام الله علیها را می دیدم، تمام غم و غصه هایم برطرف می شد. 📚بحارالانوار جلد ۴۳ صفحه ۱۳۴.
عٰاْشِقٰاْنْ وَقْتِ نَمٰاْزْ اَسْتْ 🌱 مِيْڰُوْيَنْدْ🌱 عٰاْشِقٰاْنْ پَنْجَرِهْ بٰاْزْ اَسْتْ 🌱 مِيْڰُوْيَنْدْ🌱 ⃟⃟⃟ ⃟🌸⇦ ⃟⃟⃟ ⃟🌸⇦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️امام صادق علیه‌السلام: ... وَ هِيَ أُمُّ الْمُؤْمِنِين‏ 💬 ... و فاطمه مادر مومنان است. 📚 تفسیر فرات کوفی، ص۵۸۱. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❤️روز سی‌‌و‌ نهم چلّه حدیث کساء به نیت فرج (سه‌شنبه) بحق زینب الکبری سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر آسمانی زندگی کردن در خانه به عشق خانم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها )
😇زیارت با عطر گل نرگس 💐هشت هزار شاخه گل نرگس هدیه‌ی گل‌کاران بهبهانی در ایام ولادت حضرت مادر به حرم مطهر رضوی
اما کی فکرشو می کرد یه روزی هزاران نفر از نقاط مختلف جغرافیایی برن کرمان برای زیارت! کی فکرشو می کرد یه روز کرمان بشه شهر زیارتی ایران! تو با دل های ما چیکار کردی حاجی
فاطمه آمده