✨﷽✨
مطالب موجود مرتبط با سالگرد ازدواج و هفته وحدت
#پیامهای_ازدواج_پیامبر_و_حضرت_خدیجه
#پیوند_مبارک
#چند_منبر_کوتاه_ازدواج
#وحدت_در_امت_اسلامی
#راهکارهای_اهل_بیت_برای_گسترش_وحدت
داستان منبری، #سیراب_شدن_علامه_امینی
#فیش_منبر #هفته_بسیج و #هفته_وحدت و میلاد #پیامبر
#ویژگی_های_بسیج_از_دیدگاه_قرآن
#راههای_تقویت_روحیه_شهادت_و_ایثارگری
#بسیج_چیست؟ ، حجتالاسلام #انجوی_نژاد
#وحدت_قله_عزت_و_سرافرازی
#یار_واقعی، حجتالاسلام# جنتی
#پیامبر_اکرم_از_دیدگاه_امام_صادق
#شوخی_های_پیامبر_اکرم
منبرک
#وحدت_اسلامی_و_برادری_خود_را_از_دست_ندهیم
#شاخه_های_بیعت_جامع_با_امام_زمان
مسابقه، #سوال_ازما_جواب_ازما_پیامبر_اکرم
توجه، #بدنامه_های_پیشنهادی_ویژه_میلاد_پیامبر
داستان منبری، #معجزات_ولادت_حضرت_رسول
منبرک
#بزرگترین_سرمایه_معنوی_رسول_اکرم
#رسول_خدا_در_کلام_اهل_بیت
#گوشه_ای_از_سیره_امام_صادق
#بسیجی_خامنه_ای
#فیش_منبر ولادت پیامبر، #ولادت_پیامبر_اکرم
منبرک، #رسول_خد_یادآور_قدرتمندی_و_سیاستورزی
#مَتْنِ_رُوضِـہ_وَ_سُخَنْرَانِے
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @membariha ✍
یک میلیارد مسلمان.عقل معیار انسانها.ولادت امام صادقع98.pdf
500.7K
✨🌟 #عقل_معیار_انسانها
📩pdf
✅✅ #فیش_منبر
🌸️ #امام_صادق 🌸
💐هزینه استفاده یک صلوات💐
#متن_روضه_و_سخنرانی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
1_424000.pdf
516.1K
✨🌟 #حضرت_باران
📩pdf
✅✅ #فیش_منبر
🌸️ #پیامبر 🌸
💐هزینه استفاده یک صلوات💐
#متن_روضه_و_سخنرانی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
کی عاقل؟نشانه های عاقل.ولادت پیامبر98.pdf
527.6K
✨🌟 #نشانه_های_عاقل
📩pdf
✅✅ #فیش_منبر
🌸️ #پیامبر 🌸
💐هزینه استفاده یک صلوات💐
#متن_روضه_و_سخنرانی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
محبت؛ شیوه تربیت با ختمی مرتبت.pdf
672.6K
✨🌟 #محبت_شیوه_تربیت_با_ختمی_مرتبت
📩pdf
✅✅ #فیش_منبر
🌸️ #پیامبر 🌸
💐هزینه استفاده یک صلوات💐
#متن_روضه_و_سخنرانی
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
🔻اطلاعیه تبلیغی شهادت #امام_هادی علیه السلام 🔻
باتوجه به ایام #شهادت امام هادی علیه السلام
♦️دریافت فیش های منبر مکتوب 👇
http://eitaa.com/joinchat/2398879744Cdd88d0e5af
♦️دانلود سخنرانی های صوتی (کوتاه و کامل )👇
http://eitaa.com/joinchat/3244621837C9bf7fbeeae
♦️روضه های شهادت امام هادی علیه السلام 👇
http://eitaa.com/joinchat/3137929230C4909808008
♦️دانلود نرم افزار اندروید فیش جامع رجب و شعبان 👇
https://eitaa.com/fishemenbar/7551
🔖داستان از امام هادی علیه السلام 🔖
#امام_هادی علیه السلام
#توسل
#کرامت
📕بسیاری از بزرگان همانند مرحوم کلینی، راوندی، طبرسی، ابن شهرآشوب و... رضوان الله علیهم آوردهاند:
🔷روزی متوکل عباسی سخت مریض شد و پزشکان از درمان وی عاجز شدند و او در بستر مرگ قرار گرفت، مادرش نذر کرد که چنانچه متوکل شفا یابد، هدیهی قابل توجهی برای حضرت ابوالحسن، امام هادی علیهالسلام ارسال دارد. در همین اثناء فتح بن خاقان نزد متوکل آمد و اظهار داشت:
🔶اکنون که تمام اطباء از درمان، عاجز مانده اند، آیا اجازه می دهی که با ابوالحسن هادی علیه السلام نسبت به مداوا و درمان مرض و ناراحتی شما، مشورتی کنیم؟
🧱متوکل پیشنهاد فتح بن خاقان را پذیرفت.
پس از آن، شخصی را خدمت حضرت فرستادند، تا موضوع را با وی مطرح نموده و دستور العلمی را جهت درمان متوکل،از آن حضرت دریافت دارد.
هنگامی که مأمور نزد امام علیه السلام آمد و موضوع را بیان کرد، حضرت فرمود:
مقداری سرگین گوسفند تهیه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفالهی آن را روی زخم چرکین بگذارند، ان شاء الله سودمند خواهد بود. همین که پزشکان معالج، چنین دستورالعملی را شنیدند، مسخره و استهزاء کردند.
▪️فتح بن خاقان گفت: آیا ضرر هم دارد؟ گفتند: خیر، بلکه احتمال بهبودی هم در آن هست. پس دستورالعمل حضرت را اجراء کردند و چون مقداری از آن را روی زخم - دمل - قرار دادند، پس از گذشت لحظاتی کوتاه سرباز کرد و مقدار زیادی خون و چرک از آن خارج شد و متوکل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادی علیهالسلام، سالم گشت.
🛑وقتی که خبر سلامتی متوکل به مادرش رسید، بسیار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دینار به همراه یک انگشتر نفیس برای آن حضرت ارسال داشت. پس از گذشت چند روزی، یکی از نوادگان حضرت مجتبی علیهالسلام به نام محمد بطحائی که نسبت به امام هادی علیه السلام بسیار حسادت میورزید، نزد متوکل رفت و نسبت به حضرت بدگوئی و سخن چینی کرد و نیز نسبتهائی را به آن حضرت داد، به طوری که متوکل تحت تأثیر قرار گرفت و معتقد شد بر این که امام هادی علیه السلام برای یک شورش و کودتا مشغول جمع اسلحه و امکانات است. به همین جهت، متوکل به سعید حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او یافتند، جمع آوری کرده و نزد متوکل بیاورند. سعید حاجب گوید: شبانه از دیوار منزل امام علیه السلام بالا رفتم و در آن تاریکی ندانستم چگونه فرود آیم، ناگهان متوجه شدم که حضرت مرا با اسم صدا کرد و فرمود: صبر کن تا برایت چراغ بیاورم، سپس شمعی را روشن نمود و برایم آورد. و من به راحتی از دیوار پائین آمدم؛ و چون وارد بر حضرت شدم، دیدم که لباسی پشمین بر تن کرده و کلاهی بر سر نهاده و روی جانمازی از حصیر رو به قبله نشسته است.
هنگامی که چشمش به من افتاد، فرمود: مانعی نیست، برو تمام اتاقها را جستجو کن.
🔻سعید گوید: تمام اتاقها و نیز وسائل حضرت را مورد بررسی قرار دادم و فقط دو کیسه - که یکی از آنها به وسیله مهر و انگشتر مادر متوکل ممهور شده بود - یافتم. بعد از آن که همه جا را جستجو کردم و خدمت حضرت بازگشتم، فرمود:
🔸 ای سعید! اطراف و زیر جانماز و همه جا را به خوبی جستجو بکن. پس چون جانماز را برداشتم، شمشیری در قلاف نهاده بود که آن را نیز به همراه دیگر اموال برداشتم و نزد متوکل آوردم. همین که متوکل چشمش بر آن دو کیسه و مهر مادرش افتاد، از مادر توضیح خواست که اینها چیست؟
🔰مادرش در پاسخ گفت: آن موقعی که مریض شده بودی، اینها را برای شفای تو، نذر آن حضرت کردم؛ و چون سلامتی خود را باز یافتی، آنها را برایش ارسال داشتم.
♦️پس متوکل دستور داد تا کیسه های دیگر ضمیمه ی آنها شود و با تمامی آنچه آورده بودیم، برای امام هادی علیه السلام ارجاع و تحویل آن حضرت گردید.
🔷سعید افزود: چون خدمت حضرت هادی علیه السلام بازگشتم، ضمن عذرخواهی و پوزش از جسارتی که کرده بودم، اموال را تحویل ایشان دادم. و سپس حضرت فرمود: ظالمین جزای ستم های خود را به زودی خواهند دید [1] .
📚پی نوشت ها:
[1] اصول کافی: ج 1، ص 499، ح 6، الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 276، ح 8، اثبات الهداة: ج 3، ص 380، ح 49، اعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 119، مناقب بن شهرآشوب: ج 4، ص 415، بحارالأنوار: ج 50، ص 198، ح 10.
🔖منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام علی هادی؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.
#داستان_ائمه
منبع : پایگاه داستان منبر
http://dastanemenbar.ir/?p=147
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 کانال داستان منبر📕
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
0005.mp3
6.15M
📕سه #داستان در خیر رسانی
خیر رسانی #امام_هادی علیه السلام به غیر شیعیان
👈1⃣♦️ یونس بن یعقوب مسیحی
👈2⃣♦️ عبدالرحمن اصفهانی سنی
👈3⃣♦️متوکل عباسی کافر
امام هادی علیه السلام
#خیر_رسانی
#داستان_ائمه
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 کانال داستان منبر
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ داستان عنایت امام هادی علیه السلام به یک سنی
🔺🔺🔺🔺🔺
🔖 #امام_هادی علیه السلام
🔷سه دعای خیر امام هادی علیه السلام
#استاد_هاشمی_نژاد
#داستان_روایی
#داستان_ائمه
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 کانال داستان منبر📕
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔖 #امام_هادی علیه السلام
قدرت امام هادی علیه السلام
#امامت
♦️متوکل عباسی از یک مرتاض هندی تقاضا کرد که با جادوگری و طلسم ها بر امام هادی (علیه السلام) غلبه کند و مکتب اهانت را بر تشیع پیروز نماید.
🔷جادوگر ناصبی با اطمینان درخواست خلیفه را پذیرفت، پس جلسه ای تشکیل شد و حضرت هادی (علیه السلام) را به این محفل دعوت کردند. متوکل اسباب ضیافت و صرف طعام تدارک دید و خدام مشغول پذیرایی شدند.
▪️طبق قرار جادوگر ناصبی در نان تصرف کرد، به نحوی که هرگاه امام دست به طعام می برد قطعات نان در هوا معلق شده و از جلوی دست حضرت پرواز می کرد و حاضرین با قصد تحقیر به امام می خندیدند.
♦️این جسارت چند بار تکرار شد، امام که از این توطئه مطلع بود به ناچار به عکس شیری که روی پرده نقاشی شده بود دستی کشید و به عکس امر فرمود: ای شیر، زنده شو این دشمن خدا را بگیر.
🔷 پس ناگهان عکس تبدیل به یک شیر عظیمی گردید و پرده کاخ را درید و جادوگر را در یک چشم به هم زدن بلعید و سپس به امام خیره شد و آماده حمله به حضار شد، امام علی هادی (علیه السلام) مجددا به شیر امر فرمودند به حالت اول برگرد و نقش پرده شو.
🔷مجلس پراکنده شد و عده ای از هوش رفتند، متوکل به حضرت پناهنده شد و عرض کرد: (یابن رسول الله، جادوگر نزد من امانت بود، خواهش می کنم به شیر امر فرمایید که این مرتاض هندی را برگرداند)
حضرت فرمودند: والله که دیگر او را نخواهید دید، آیا گمان کرده ای که دشمن خدا بر اولیاء الله مسلط خواهند شد؟ ، سپس حضرت مجلس را ترک فرمودند.
📚منابع :
بحار الانوار، جلد 50 صفحه 147
اثبات الهدی، جلد 3 صفحه 347
هدایة الكبرى، صفحه 319
پایگاه داستان منبر 👇
http://dastanemenbar.ir/?p=149
#داستان_تاریخی
#داستان_ائمه
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 کانال داستان منبر📕
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔖مرد دین فروش🔖
#دین_فروش
#لقمه_حرام
#مال_حرام
📕شريك بن عبدالله نخعى از دانشمندان معروف اسلامى در قرن دوم بود، مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) به علم و هوش شريك ، اطلاع داشت ، او را به حضور طلبيد و اصرار كرد كه منصب قضاوت را قبول كند، او كه مى دانست قضاوت در دستگاه طاغوتى عباسيان ، گناه بزرگ است ، قبول نكرد.
🔻مهدى عباسى اصرار كرد كه او معلم فرزندانش گردد، او به شكلى از زير بار اين پيشنهاد نيز خارج شد و نپذيرفت .
▪️تا اينكه روزى خليفه عباسى به وى گفت : ((من از تو سه توقع دارم كه بايد يكى از آنها را بپذيرى :
👈 1- قضاوت
👈2- آموزگارى
👈3- امروز مهمان من باشى و بر سر سفره ام بنشينى )).
🤔شريك ، تاءملى كرد و سپس گفت : اكنون كه به انتخاب يكى از اين سه كار مجبور هستم ترجيح مى دهم كه مورد سوم (مهمانى ) را بپذيرم .
خليفه قبول كرد و به آشپز خود، دستور داد: لذيذترين غذاها را آماده نمايد و از شريك ، به بهترين وضع ممكن پذيرائى نمايد.
پس از آماده شدن غذا، شريك كه آن روز از آن غذاهاى لذيذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همين حال يكى از نزديكان خليفه به خليفه گفت : ((همين روزها، شريك ، هم منصب قضاوت را مى پذيرد و هم منصب آموزگارى فرزندان شما را، و اتفاقاً همين طور هم شد و او عهده دار هر دو مقام گرديد)).
از طرف دستگاه عباسى ، حقوق و ماهيانه مناسبى برايش معين كردند، روزى شريك با متصدى پرداخت حقوق ، حرفش شد.
♦️متصدى به او گفت : ((مگر گندم به ما فروخته اى كه اين همه توقع دارى ؟)).
شريك ، جواب داد:
((چيزى بهتر از گندم به شما فروخته ام ، من دينم را به شما فروخته ام )).
آرى غذاى حرام و لقمه ناپاك ، آنچنان قلب او را تيره و تار كرد، كه او به راحتى جزء درباريان دستگاه ظلمه گرديد، و به اين ترتيب انسان خوبى بر اثر غذاى آلوده ، منحرف و عاقبت به شر شد.
📕منبع: نام كتاب : داستان دوستان ج 1 تاليف : محمد محمدى اشتهاردى
#داستان_تاریخی
🔘پایگاه داستان منبر
http://dastanemenbar.ir/?p=152
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 کانال داستان منبر📕
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔷نمايش لشكر امام در مقابل خليفه
#امامت
#کرامت
#امام_هادی علیه السلام
🔶روزى متوكّل عبّاسى جهت ايجاد وحشت و ترس براى حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام و ديگر شيعيان و پيروان آن حضرت ، دستور داد تا لشكريانش كه تعداد نود هزار اسب سوار بودند، خود را مجهّز و صف آرائى كنند.
و پيش از آن ، دستور داده بود تا هر يك از آن ها خورجين اسبش را پر از خاك نمايد و در وسط بيايانى تخليه كنند، كه در نتيجه تپّه بسيار عظيمى از خاك ها درست شد.
🔺چون لشكريان در اطراف آن صفّ آرائى كردند، متوكّل با حالتى مخصوص بالاى تپّه رفت ؛ و سپس امام علىّ هادى عليه السلام را نزد خويش احضار كرد، تا عظمت لشكر و قدرت خود را به آن حضرت نشان دهد؛ و به وى بفهماند كه در مقابل خليفه هيچ قدرتى ، توان كمترين حركت را ندارد.
همين كه امام هادى عليه السلام كنار متوكّل عبّاسى قرار گرفت و آن صفوف فشرده و مجهّز را تماشا كرد، به او فرمود: آيا ميل دارى من نيز لشكر خود را به تو نشان دهم ؟
🔻متوكّل اظهار داشت : آرى .
بعد از آن ، حضرت دعائى را به درگاه خداوند متعال خواند، پس ناگهان ما بين آسمان و زمين ، از سمت شرق و غرب ، لشكريانى مجهّز صفّ آرائى كرده و منتظر دستور مى باشند.
🔷متوكّل با ديدن چنين صحنه اى مدهوش و وحشت زده گرديد.
و چون او را به هوش آوردند، حضرت به او فرمود: ما با شما در رابطه با مسائل دنيا و رياست ، درگير نخواهيم شد؛ چون كه ما مشغول امور و مسائل مربوط به آخرت هستيم ، به جهت آن كه سراى آخرت باقى و أبدى است و دنيا فانى و بى ارزش خواهد بود.
🔻بنابر اين ، از ناحيه ما ترس و وحشتى نداشته باشيد؛ همچنين گمان خلاف و بد درباره ما نداشته باشيد🔻
📚 إثبات الهداة : ج 3، ص 377، ح 46، مجموعة نفيسة : ص 236.
#داستان_ائمه
پایگاه داستان منبر 👇
http://dastanemenbar.ir/?p=156
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 کانال داستان منبر📕
─━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
Screenshot_۲۰۲۰-۰۲-۲۹-۰۰-۰۶-۱۸-۲۵۰_com.instagram (3).pdf
1.63M
⚠️هرچه درباره #کرونا تا الان شنید فراموش کنید!
✅مطالب مهم دکتر حمید قادری پزشک متعهد قمی را یکبار با دقت بخوانید
برای همیشه کافیست!
♻️#نشر_حداکثری
@membariha
📕حکایت طبیب و قصاب
✍قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
🔷طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت
🔶 تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد.
🔺شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت. بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید، کسی مراجعه نکرد.
🔸گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی.
♦️ گرچه لای زخم بودی استخوان♦️
♦️ لیک ای جان در کنارش بود نان♦️
#بی_انصافی
#انصاف
#داستان_نغز
🔘پایگاه داستان منبر 👇
http://dastanemenbar.ir/?p=158
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━