✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_چهل_وچهارم:این آیات کتاب حکیم است
تلفن رو که قطع کرد، بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم. بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم.
نشستم توی صحن، گیج و مبهوت
– آقا جون! چه کار کنم؟ من اهل چنین محافلی نیستم، تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن. اونم که از …
گریه ام گرفت!
ـ به خدا، نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو …
دلم گرفته بود، فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف، نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه و معلق موندن بین زمین و آسمون
می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه، اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم. یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه.
سر در گریبان فرو برده، با خدا و امام رضا درد دل می کردم. سرم رو که آوردم بالا روحانی سیدی با ریش و موی سفید، با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود، دعا می خوند. آرامش عجیبی توی صورتش بود، حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد. بلند شدم رفتم سمتش
ـ حاج آقا! برام استخاره می گیری؟
سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد.
ـ چرا که نه پسرم، برو برام قرآن بیار
قرآن رو بوسید، با اون دست های لرزان، آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش. آیات سوره لقمان بود
ـ بسم الله الرحمن الرحیم _ الم …
این آیات کتاب حکیم است. مایه هدایت و رحمت نیکوکاران. همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند. آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند.
از حرم که خارج شدم، قلبم آرام آرام بود. می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه. می ترسیدم سقوط کنم. از آخرتم می ترسیدم، اما بیش از اون برای از دست دادن خدا می ترسیدم. و این آیات پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود.
ـ #حسبنا_الله_نعم_الوکیل نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم .
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم
•♥️🍃•
•° تا نشد قسمت ما تاریکی قبـر بیا
ای به عالم بعدِ "زینب"
جبلالصبر بیا📿🕊
#اللھمعجللولیڪالفرج 🌻
#صبحانتظار 🌤
🥀 @morvaridkhaky
کلام ناب
شهید حاج قاسم سلیمانی :
بایـد به ایـن#بلــوغ برسـیم؛😊
که نبــایــد دیــده شـــویــــم!👌
آنکس که باید#ببیند، می بیند ..😍
#سردار_دلها
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 مرگ پایان زندگی نیست، آغاز حیاتی دیگر است که با فنا و مرگ در آمیخته نیست...
🎬 سکانس پایانی مستند #آقا_مرتضی با تصاویری از تشییع شهید سیدمرتضی آوینی
💬 #agha_morteza_documentary
🥀 @morvaridkhaky
#با_شهیدان
دختر شهید ابومهدی المهندس:
«پدرمان همواره این آیه را میخواند؛ یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»
[ای انسان به درستی که تو در راه پروردگارت تلاش میکنی و بالاخره او را دیدار خواهی کرد]
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف عجیب #حاج_قاسم سلیمانی: "ای برادر عرب که تو به دنبال من میگردی و من به دنبال تو، قسم به خدا اگر شهیدم کنی شفاعتت میکنم!"
نمیدونم؛ شاید نامردهایی که این روزها از پشت به حاج قاسم خنجر میزنن، برای جواب اون دنیاشون روی مرام و معرفت سردار حساب کردن...
#سردار_دلها
#دیپلماسی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_وچهارم:این آیات کتاب حکیم است تلفن
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_چهل_پنجم:تو، خدا باش
بالای کوه، از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم. دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و #سبحان_الله می گفتم، که یهو کامران با هیجان اومد سمتم
– آقا مهران، پاشو بیا، یار کم داریم.
نگاهی به اطراف انداختم.
– این همه آدم، من اهل پاسور نیستم. به یکی دیگه بگو داداش
– نه پاسور نیست؟ مافیاست، خدا می خوایم. بچه ها میگن: تو خدا باش.
دونه تسبیح توی دستم موند، از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد.
– من بلد نیستم، یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه.
اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت.
– فقط که حرف من نیست، تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی.
هر بار که این جمله رو می گفت، تمام بدنم می لرزید. شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما خدا، برای من، فقط یک کلمه ساده نبود.
عشق بود، هدف بود، انگیزه بود،
بنده خدا بودن، برای خدا بودن
صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن.
– سینا، بچه ها، این نمیاد.
ریختن سرم و چند دقیقه بعد، منم دور آتش نشسته بودم. کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد.
برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم و کامرانی که چند وقت پیش، اونطور از من ترسیده بود، حالا کنار من نشسته بود و توی این چند برنامه آخر هم، به جای همراهی با سعید، بارها با من، همراه و هم پا شده بود.
– هستی یا نه؟ بری خیلی نامردیه
دوباره نگاهم چرخید روی کامران، تسبیحم رو دور مچم بستم.
– بسم الله
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم. بازی ای که گاهی عجیب، من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت.
به آسمون که نگاه کردم، حال و هوای پیش از اذان مغرب بود. وقت #نماز بود و تجدید وضو
بچه ها هنوز وسط بازی
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
سلام امام زمانم ❣
🌹ای مطلع تمام غزلهای ناب شعر
🌹همگام با طلیعهی صبح سحر بیا
🌹درد است باشی و زهمه رخ نهان کنی
🌹جانها به لب رسیده دگر، زودتر بیا
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌼
🥀 @morvaridkhaky
📝#وصـیت_نامـہ_شهیـداحمدعلے_نیرے
🌷خوشا به حال کسانی که شناختند وجود خویشتن را در دنیا و عمل میکنند به وظایف خود،به امید تزکیه نفس و ترفیع درجه ولذت درعبادت و خشوع قلب.!
کسی به آن میرسد که مراقبت های سختی بر اعمال و گفتار خود داشته باشد.
💢 قرآن،قرآن را فراموش نکنید. بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمالتان قرآن است.اسلام را در تمام شئوناتش حفظ کنید.
❇️ رهبری و ولایت فقیهی که در این زمان از اهم واجبات است یاری کنید.
🍃ان شاءالله خداوند عزوجل جزای خیر به شما عنایت فرماید!والسلام علیکم و علی عباد الله الصالحین
احمد علی نیری ۶۴/۱۱/۲۶(←روز قبل ازشهادت)
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🥀 @morvaridkhaky
📌 ظهورت چه میکند
🖋 قلم با کرشمهٔ دیگری نام شما را بر کاغذ مینگارد و صفحهٔ سپید کاغذ جورِ دیگری نام شما را در آغوش میکشد...
🌱 از وقتی قلم و کاغذ در گوشِ هم از شما میگویند هم قلم خوشخطتر شده است و هم کاغذ زیباتر. قلم مینوسید نامتان را و بر صفحهٔ سپید، بهار نقش میبندد، درختان شکوفه میدهند و سبز میشوند...
❤️ قلم از فراق مینویسد و باران اشکهاست که چکهچکه میچکد و آبیاری میکند درختان سبز را در صفحهٔ سپید کاغذ. اگر دلتنگ تو بودن اینگونه به صفحهٔ دلم حیات میدهد پس ظهورت چه میکند با درختها، شکوفهها، رنگها...
🍀 #دلنوشته_مهدوی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریادهای فرزند شهید بر سر ظریف و روحانی
شهید ابوالقاسم اسدی، رایزن اقتصادی ایران در یمن در سال 1392 طی یک حمله تروریستی به شهادت رسید
آنوقت آقایان میگویند ما برای میدان هزینه دادیم! شما توانایی حفظ دیپلماتها را هم نداشتید! اگر نیروهای نظامی ایران در منطقه نبودند معلوم نبود با بیعرضگی و خیانتهایتان چه کربلایی به راه میافتاد!
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_پنجم:تو، خدا باش بالای کوه، از اون
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_چهل_وششم
خدای دو زاری
به ساعتم نگاه کردم و بلند شدم
– کجا؟ تازه وسط بازیه
– خسته شدی؟
همه زل زده بودن به من – تا شما یه استراحت کوتاه کنید، این خدای دو زاری، نمازش رو می خونه و برمی گرده.
چهره هاشون وا رفت، اما من آدمی نبودم که بودن با خدای حقیقی رو با هیچ چیز عوض کنم.
فرهاد اومد سمت مون
– من، خدا بشم؟
جمله از دهنش در نیومده، سینا بطری آب دستش رو پرت کرد طرف فرهاد
– برو تو هم با اون خدا شدنت، هنوز یادمون نرفته چطور نامردی کردی. دوست دخترش مافیا بود، نامرد طرفش رو می گرفت.
بچه ها شروع کردن به شوخی و توی سر هم زدن. منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نماز.
وقتی برگشتم هنوز داشتن سر به سر هم میزاشتن.
بقیه هنوز بیدار بودن، که من از جمع جدا شدم. کیسه خوابم رو که برداشتم، سینا اومد سمتم.
– به این زودی میری بخوابی؟ کیانوش می خواد واسه بچه ها قصه ترسناک بگه. از خودش در میاره ولی آخرشه.
خندیدم و زدم روی شونه اش
– قربانت، ولی اگه نخوابم نمی تونم از اون طرف بیدار بشم.
تا چشمم گرم می شد، هر چند وقت یک بار جیغ دخترها بلند می شد و دوباره سکوت همه جا رو پر می کرد. استاد قصه گویی بود.
من که بیدار شدم، هنوز چند نفری بیدار بودن. سکوت محض، توی اون فضای فوق العاده و هوای تازه، وزش باد بین شاخ و برگ درخت ها، نور ماه که هر چند هلالی بیش نبود، اما می شد چند قدمیت رو ببینی.
وضو گرفتم و از نقطه اسکان دور شدم. یه فرورفتگی کوچیک بین اون سنگ های بزرگ پیدا کردم. توی این هوا و فضای فوق العاده، هیچ چیز، لذت بخش تر نبود…
نماز دوم تموم شده بود، سرم رو که از سجده شکر برداشتم، سایه یک نفر به سایه های #جنگل و نور ماه اضافه شد. یک قدمی من ایستاده بود.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم
بیا موعود هنگام قیام است
✨جهان مجروح یک جو التیام است
زمان لبریز شوقو#انتظار است
✨#زمین بر رجعتت امّیدوار است
بیا امروز روز عشق❤️است ما را
✨علمدار😍 تو در صدر است ما را
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
🥀 @morvaridkhaky
بهشگفتنآقاابراهیمچراجبهہروولنمیڪنی؛بیایدیدارامامخمینے؟!
گفت: مارهبریروبراے
اطاعتمیخوایم؛نہبرایتماشا..!
-----------------‹❁›--------------
#شهیدانہ
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
🥀شهیده زینب (میترا) کمایی (۱۴ ساله)
🍃تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱/۱
🕊محل شهادت: اصفهان (هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند...)
🌷بخشی از وصیتنامه شهیده بزرگوار:
🔸خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم
🔹 از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید. تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرانگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید.
🔸خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش وپوچ است و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدارتو میشتابد . خدایا مرا نیز به آرزوی خودبرسان و شهادت را نیز به من برسان
🥀 @morvaridkhaky
#عاشقانه_شهدا 💕🕊
یه شب بارونی بود.
فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها .
همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه …
حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه.
🌹شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید
📘نشریه امتداد شماره۱۱
🥀 @morvaridkhaky
📺 سخنرانی مهم رهبر انقلاب، یکشنبه ساعت ۱۸
🔻 در ایام شهادت حضرت امیرالمومنین علی علیهالسلام، رهبر انقلاب اسلامی در یک سخنرانی تلویزیونی با مردم سخنان مهمی ایراد خواهند کرد.
🔺این سخنرانی ساعت ۱۸ روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ به صورت زنده از شبکههای سیما و سایت و حسابهای Khamenei.ir در شبکه های اجتماعی پخش خواهد شد.
💻 @Khamenei_ir
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️هر دلی فاطمیست، وقت ظهور
شب او صبح عید خواهد شد
▪️#حاج_قاسم به خون خود آموخت
مرد میدان شهید خواهد شد
شعرخوانی احمدبابایی در واکنش به اظهارات #ظریف
#سردار_دلها
#دیپلماسی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_وششم خدای دو زاری به ساعتم نگاه کر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_چهل_وهفتم
تیله های رنگی
جا خوردم، نیم خیز چرخیدم پشت سرم. سینا بود با نگاهی که توی اون مهتاب کم هم، تعجبش دیده می شد.
– تو چقدر نماز می خونی، خسته نمیشی؟
از حالت نیم خیز، دوباره نشستم زمین و تکیه دادم به سنگ های صخره ای کنارم
– یادته گفتی تا آخر شب با رفیقت می گشتید، از اون طرف هم گرگ و میش با بقیه رفقات، قرار بیرون شهر داشتی؟
چند لحظه سکوت کردم.
– خیلی دوست داشتم داستان کیانوش رو گوش کنم، مخصوصا که صدای هیجان بچه ها بلند شده بود. ولی یه چیزی رو می دونی؟ من از تو رفیق بازترم !
با حالت خاصی بهم نگاه کرد و چشمش چرخید روی مهر و جانماز جیبیم. هنوز ساکت بود اما معلوم بود داره به چی فکر می کنه.
– #آفریقا پر از معادن بزرگ طلا و الماسه، چیزی که بومی های صحرا نشین آفریقا از وجودش بی خبر بودن. اولین گروه های سفید که پاشون به اونجا رسید، می دونی طلا و الماس رو با چی معامله کردن؟
شیشه های کوچیک رنگی!
رفتن پیش رئیس قبایل و به اونها شیشه های رنگی دادن، یه چیزی توی مایه های تیله های شیشه ای. اونها سرشون به اون شیشه رنگی ها گرم شد و حتی در عوض گرفتن اونها حاضر شدن به قبایل دیگه حمله کنن و اونها رو به بند بکشن. #انسانیت و #آزادی هموطن هاشون رو با تیله ها و شیشه های رنگی عوض کردن.
نگاهش خیلی جدی بود.
– کلا اینها با هم خیلی فرق داره، قابل مقایسه نیست.
این بار بی مکث جوابش رو دادم.
– دقیقا، این رفاقت توش خیانت و نارو زدن نیست، از نامردی و پیچوندن و دو رویی خبری نیست.
فقط باید ارزش طلا و الماس رو بدونی، تا سرت به شیشه رنگی پرت نشه و یه چیز با ارزش تر رو فدای یه مشت تیله کنی.
این رفاقت چیزیه که کافیه پات رو بزاری توی عالمش و بیای جلو. از یه جا به بعد، هیچ لذتی باهاش برابری نمی کنه. خستگی توش نیست، اشتیاقی وجودت رو پر می کنه که خواب رو از چشم هات می بره.
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. غرق در فکر بود. نور مهتاب، کمتر شده بود، چهره اش رو درست تشخیص نمی دادم. فکر می کردم هر لحظه است که اونجا رو ترک کنه، اما نشست.
در اون سیاهی شب، جمع کوچک و دو نفره ما با صحبت و نام خدا، روشن تر از روز بود.
بحث حسابی گل انداخته بود که حواسم جمع شد داره وقت نماز شب تموم میشه. کمتر از ۱۰ دقیقه به اذان صبح باقی مونده بود.
یهو بحث رو عوض کردم. – سینا بلدی نماز شب بخونی؟
مثل برق گرفته ها بهم نگاه کرد.? این سوال اونم از کسی که می گفت نماز خوندن خسته کننده است.
بلند شدم ایستادم رو به قبله
– نماز مستحبی رو لازم نیست حتما رو به قبله باشی، یا حتما سجده و رکوعش رو عین نماز واجب بری. .
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky