مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام(62) دعا2 سید با تعجب پرسیدم :چیشده هر چی بخوای نوکرتم سریع ردیف می کنم .کمی م
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام(63)🌺
روزهای آخر
سید
نیمه شب بود.وارد مقر نیروها در هتل شدم .همه ی بچه ها بیدار ونگران بودند. با تعجب پرسیدم :چیشده یکی از رفقا گفت: سید مجتبی چند ساعت پیش رفته شناسایی و هنوز نیامده.الان رادیو عراق اعلام کرده که ما سید مجتبی هاشمی را به اسارت گرفتیم. پاهایم سست شد.زدم توی سرم فکر همه چیز را می کردم الا اسارت سید با نارحتی گفتم:تنها رفته بود؟ادامه داد:نه ، شاهرخ باهاش بوده .نمیداستم چی بگم ،خیلی حالم گرفته شد.رفتم در گوشه ای نشستم .یادخاطراتی که با آنها داشتم لحظه ی از ذهنم خارج نمیشد.نمیتوانستم جلوی گریه های را بگیرم. ساعتی بعد از فرط خستگی با چشمانی اشک آلود خوابم برد هنوز ساعتی نگذشته بود که با سر وصدای بچها بیدار شدم .به جلوی درب هتل نگاه کردم تعداد زیادی از بچه ها در ورودی هتل جمع شده بودندو صلوات می فرستادند.در میان بچه ها سید ودرکنار او شاهرخ را دیدم!اول فکر کردم خواب میبینم اما خواب نبود از جا پریدم وبهسمتشان رفتم. همه ی بچه ها باآنها روبوسی میکردند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️چیکار کنیم تا وحشت قبر نداشته باشیم؟
___________*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. _:یعنی چی ..طلاق. .! تمام امیدمو ریختم تو چشمهام ...با قلبی که انگار تو دهنم بود .با تنی بی جون
.
گفت که ماشین خرابه با موتور میادددنبالم ..جاخوردم اخه قرارربود شب بیاید !حالا دم ظهر یهو میگه با موتور...مگه با دوتا بچه میشه سوار موتورشد. .سفره نهار پهن بود. کشک بادمجون هارو ریختم توی دیس و روشون و کشک ریختم گذاشتم وسط،سفره ..خیلی وقت بود کشک بادمجون هوس کرده بودم وقت نمیشد بپزم حالا امروز مامانم به پیشنهادم پخته بود..نشستم سرسفره ..با یه ولع خاصی تا اولین لقمه رو گرفتم ..صدای درخونه به گوش رسید..اززشدت ضربه های محکم و پی در پی فهمیدم احمده ...خودم رفتم درو باز کردم. ..
عادت داشتم وقتی احمد از سرکار میاد میپریدم و گونشو میبوسیدم و کمی شیطنت میکردم ..حالا بعد سه روز ماموریت میدیمش ...دست دراز کردم و دست دادم. .با یه ذوقی گفتم ..
_:احمد حیف که اینجا نمیشه وگرنه به خاطر این که بی خبر اومدی باید گازت میگرفتم...
احمدفقط گفت
_:زود باش ..!!بازی دربی تا شروع نشده بریم خونه ..
خیلی ناراحت شدم ..جواب من این بود ؟!من تو چشمهام و حرفهام کلی ذوق بودو دلتنگی ...انتظاررداشتم حداقل بعد سه روز یه چیزی بگه که بفهمم این اومدن یهویش از سر دلتنگی بوده ..!تمام ذوقم خشکیدو اشک شد ریخت روی گونم ..با گوشه دستم اشکمو زود کناررزدم احمدنبینه ...رفتیم تو خونه. .
تا سر سفره نشستم ..خواستم احمدهم بشینه ..دوباره با هیجان گفتم
_:احمد بشین نهار بخور بین مادرزنت چه کرده ..
_:بچه ها کجان ؟! ابرویی بالا انداختم
_:حالا بیا نهاربخور...بچه هاهم خوابیدن صب زود بیدارشده بودن خسته بودن. .
_:باموتور نمیشه برد. بلندشو بریم شب با ماشین میام دنبالشون زود باش ...
دوباره گفتم. .
_:بیا بشین توهم بخور...من هنوز هیجی نخوردم نخوردم ..
یهو ترش کرد .با لحن محکم و جدی گفت. .
_:اگه نمیای من برم ؟!من وقت ندارم منتظر بمونم تا تو نهارتو بخوری ...
لقمه تو دستمو اروم گذاشتم کنارظرفم. .
مامان و بابام دلخوررنگاهمون میکردن ..
مامانم با اشاره سرش گفت بهتره برم ...
بلندشدم ...احمد با تلخی رفت دم در و منتظرم شد ..اصلا دلیل این رفتارشو نمیتونستم بفهمم. ..بچه هارو سپردم به مامانمم و رفتم ..
خیلی زود رسیدیم خونه ...تا رفتم اتاق. .مانتومو دراوردم و پرت کردم روی تخت. .
جلوی میز آرایشیم وایسادم و با عصبانیت و ناراحتی پرسیدم
_:احمد میشه بگی دردت چیه ؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. _:یعنی چی ..طلاق. .! تمام امیدمو ریختم تو چشمهام ...با قلبی که انگار تو دهنم بود .با تنی بی جون
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام(63)🌺
روزهای آخر2
سید
یکی ازبچه ها گفت: آقاســيدشــما که مــارونصف جون كــردي
مگهشــما اسيرنشده بوديد آخه عراقيها
سر شــب اعلام كردند که شمارواسير
گرفتند شاهرخ پريدتوحرفش وگفت: چي ميگی!؟مادوتا اسيرهم ازاونهاگرفتيم
سيدمجتبي هم به شوخي گفت: ما رو گرفتند و بردند توي مقرشان، بعد هم
دوتا افســرعراقی را به عنوان کادوبه مادادند وبرگشــتيم. بعد ازيك ساعت شوخی و خنده به اتاقها رفتيم و خوابيديم
صبح فردا جلســه اي برگزار شد.نقشه هائي که سيد آورده بودهمگي بررسي شد. با فرماندهی ارتش ودفترفرماندهی كل قوادرمنطقه آبادان هماهنگي لازم صورت گرفت. قرار شــد درغروب روز شانزده آذر نيروهاي فدائيان اسلام باعبورازخطوط مقدمنبرددر شــمال شرق آبادان به مواضع دشمن حمله کنند و تا جاده آبادان ماهشــهر را پاكسازي كنند. سپس مواضع تصرف شده را تحويل ارتش بدهند.ســه روز تا شــروع عمليات مانده بود. شـب جمعه براي دعاي کميل به مقرنيروهــادرهتل آمديم. شــاهرخ، همه نيروهايــش را آورده بود. رفتاراو خيلی عجيب شــده. وقتي ســيد دعاي کميل را ميخواند شاهرخ در گوشه اي نشسته
بود.از شدت گريه شانه هايش ميلرزيد!
باديدن اوناخوداگاه گريهام گرفت. سرش پائين ودستانش به سمت آسمان بود. مرتب مي گفت: الهی العفو...
سيد خيلی ســوزناك ميخواند آخردعا گفت: عمليات نزديکه، خدايا اگه
ما لياقت داريم ما رو پاک کن و شــهادت رونصيبمان کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بیماری و وضعیت جسمانی پیش از تجربه 💠
#قسمت_اول
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روحم بالای سر جسمم ایستاده بود و ... 💠
#قسمت_دوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مادرمو صدا می زدم اما نمی شنید💠
#قسمت_سوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قطع امید پزشکان از وضعیت تجربه گر💠
#قسمت_چهارم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نبود دیوار حائل بین اشیا و دیدن رویدار های بیرون از اتاق💠
#قسمت_پنجم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. گفت که ماشین خرابه با موتور میادددنبالم ..جاخوردم اخه قرارربود شب بیاید !حالا دم ظهر یهو میگه با
.
.
احمد میشه بگی دردت چیه؟
احمدحق به جانب چند قدم اومد سمتم ..
_:دردم اینه تو پیش خانوادت منو سکه یه پول کردی ؟دردم اینه زنم وقتی بهش میگه بلندشو بریم صد جور اما و اگر میاره ..
دستمو گذاشتم رو سرم .
_:وای ...وای ...احمد ..!احمدددد!تورو خدا اینقدر حرفهای مسخره نگو ..کدوم اما و اگر...کی به حرفت گوش ندادم. .فقط گفتم بشین نهاربخور بریم ...کجای حرفم بی احترامی به تو بود ..تو چند وقته اصلا یه طوری هستی. ..
رفت سمت دراتاق. .
_:گشنمه یه چیزی درست کن. .
کنترلمو یهو از دست دادم. .دستمو محکم کوبیدم روی میزم ..تمام لوازم آرایشی و لاک هام ریختن زمین. .
باصدای بلندی گفتم ..
_:خیلی بدی احمد...این درد تو نیست اینا فقط بهونه هاته. .
احمد رفت سمت تختم مانتومو برداشت ..
پرت کرد سمتم ..
_:ناراحتی اومدی ؟بپوش ببرمت ..بپوش .
تا مانتو رو پرت کرد جیغم رفت رو هوا ..تو جیب مانتوم گوشیم بود. . گوشی خورد به چشم چپم ..درد وحشتناکی رو تجربه کردم ..
احمد دوید سمتم. .دستم روی چشمم بود...
با گریه و داد دستمو احمد بزور از روی چشمم برداشت. ..یهو داد زد ..
_:چی شد ..چی خورد به چشمت. .چشمت داره خون میاد.
دستمو نگاه کردم پرخون بود. .
احمدو با سرشونم کناررزدم بلند شدم تو آینه خودمو دیدم ...
وای خدای من ..چشم چپم اززشدت باد و ورم کلا بسته شده بودو از گوشش خون روی گونم میریخت...دستمو گذاشتم رو چشمم داد زدم ..
_:خدااا....چشممم. ...چشممممم....
احمد سریع آمادم کرد.
دستپاچه بود..خیلی ترسیده بود ..حالا خیلی اروم و با محبت حرف میزد ...با بغض ازم معذرت خواهی میکرد. تن تن میگفت..بخشید ..ببخشید ..من فقط مانتو تو پرت کردم ..نمیدونستم ...بخدا نمیدونستم. .
خیلی زود سواررموتورم کرد و رفتیم نزدیکترین درمانگاه ...
تا وضعیت منو دیدن پرستارها شروع به پچ پچ کردن و نگاه های ترحم آمیزی بهم داشتن. .بستریم کردن ..دکترراومد بالاسرم ..
_:کی این بلارو سرت آورده ؟!
نگاهی به احمد و نگاهی به دکتررکردم و گفتم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام(63)🌺 روزهای آخر2 سید یکی ازبچه ها گفت: آقاســيدشــما که مــارونصف جون كــردي
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام (64)
وصال
ســاعت نه صبح بود تانکهاي دشــمن
مرتب شــليک مي کردند و جلو مي آمدند. از ســنگر کناري ما يکي ازبچه ها بلند شد واولين گلوله آرپي جي راشــليک کرد. گلوله از کنارتانک رد شد. بلافاصله تانک دشمن شليک کردو
سنگررا منهدم کرد.تانكهائي كه ازروبرومي آمدند بســيارنزديك شده بودند. شاهرخ هم اولين گلوله را شــليك كرد. بلافاصله جاي خودمان راعــوض کرديم آنها بي امان شــليک ميکردند. شــاهرخ گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کردوباصداي مهيبي تانک منفجر شد.
تيربارروي تانکها مرتب شليك مي كردند ماهنوزدر كنارنفربردر درون
خاكريزبوديم. فاصله تانك ها با ما كمتراز صدمتربود. شاهرخ پرسيد: نارنجك
داري؟گفتم: آره چطورمگه! گفت: نفربر رو منفجر كن. نبايددست عراقيابيفته. بعد گفت: تو اون سنگر گلوله آرپي جي هست بروبيار. بعد هم آماده شليك آخرين گلوله شــد. شاهرخ از جا بلند شد وروي خاكريزرفت. من هم دويدم ودو گلولـه آرپي جــي پيدا کردم. هنوز گلوله آخررا شــليک نکرده بود كه
صدائي شنيدم!يكدفعه به سمت شاهرخ برگشتم. چيزي كه مي ديدم باوركردني نبود. گلوله هارا انداختم ودويدم. شاهرخ آرام وآسوده بردامنه خاكريزافتاده بود. گوئي سالهاست كه به خواب رفته. برروي سينهاش حفره ائي ايجاد شده بود. خون باشد تا از آنجا بيرون ميزد! گلوله تيربارتانك دقيقاًبه سينه شاهرخ اصابت كرده بود. رنگ از چهره ام پريده بود. مات ومبهوت نگاهش ميکردم. زبانم بند آمده
بود. کنارش نشسـتم. داد مي زدمو صدايش مي كردم. اما هيچ عكس العملي
نشــان نمي داد. تانكها به من خيلي نزديك شده بودند. صداي انفجارهاوبوي باروت همه جارا گرفته بود. نمي دانســتم چه كنم. نه مي توانستم اورا به عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مرور زندگی به صورتی که نوزادی خودمو می دیدم💠
#قسمت_ششم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قضاوتی که کردم و ...💠
#قسمت_هفتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اهمیت و سنگینی قضاوت 💠
#قسمت_هشتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن اعمال خوب و بد💠
#قسمت_نهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تعجب تجربه گر از مرگ💠
#قسمت_دهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . احمد میشه بگی دردت چیه؟ احمدحق به جانب چند قدم اومد سمتم .. _:دردم اینه تو پیش خانوادت منو سکه
.
.
گفتم ...از روی موتور افتادم ..تصادف کردیم..نفس بلندی که احمد کشید یعنی خیالش رو راحت کردم که قرار نیست به کسی بگم این چشمی که داره کور میشه به خاطراونه ...بعد چند ساعت از بستری شدنم ...برادر بزرگم اومد ..از همون بچگی رابطه خوبی باهم نداشتیم همیشه آتیش بیار معرکه بود..تمام شیطنت هارو میکرد ولی من و خواهرم همیشه تنبیه میشیدیم ..وقتی هم بزرگتر میشدیم همیشه انگشت اتهامش به سمت ما بود حتی اگه بی گناه بودیم ...حالا امروز اومد بالاسرم .انتظار داشتم بگه ..حقته ..میخواستی مواظب بودی ..میخواستی سوار نشی ..
ولی دستمو گرفت ..با صدای خش دارش گفت ..چی شده الهه ؟دکترها چی میگن ..کی این بلارو سرت آورده ..اروم انگشت دستهاشو نوازش کردم ..حس خوبی بهم میداد ..دوباره احمد دستپاچه و هول شد. تن تن میپرسید ..چیزی نمیخوای برم برات بگیرم ..نمیخوای بخوابی .!!برادرم با صدای بلندی داد زد ....ولش کن احمد..بزار حرفشو بگه ..
_:داداش چه حرفی ..؟چنددبار بگم ..من از موتور افتادم !
داداشم دندونهاشو روهم فشارداد ..دستشو از دستم بیرون کشید .
_:بشکنه دست موتور...معلومه دست سنگینی هم داشته ..
نگاهی متاسف به احمد انداخت و رفت ..
چهارروز تو بیمارستان بودم ..آخرین معاینه ای که انجام شد نتیجه خوبی داشت و چشمم آسیب جدی ندیده بود ..چهارمین روز که باید مرخص میشدم ..پدرشوهرم و مادرشوهرم اومدن عیادت ..پدرشوهرم یه ذوق خاصی ته چهرش بود..با احمد خوش و بش کرددو حالشو پرسید. .بعد یه نیم نگاهی به من انداخت و گفت ..
_:آفرین پسرم حالا شدی مرد ...اصلا ناراحت نباش حتما حقش بوده بزنی کورش کنی ..
بهت زده احمدو نگاه کردم که اونم معلوم بود از حرف پدرش حسابی جا خورده ..
احمد کمی به پت پت کردن افتادوبلاخره گفت ..
_:من نزدم ...از روی موتور افتاده !
پدرشوهرم ابروی بالا انداخت ..با ترش رویی گفت ..
_:حیف شد...من گفتم شاید مرد شدی !
گوشه لبمو با عصبانیت به دندون گرفتم و روبه مادرشوهرم گفتم ..
_:برای اینکه شوهرت مرد بشه چند بارکتک خوردی؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh