eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسافرانِ عشق
. با ترس و دلهره گفتم چی شده داداش ؟؟ اولش فقط صدای دادبود. اصلا حرفهاشو متوجه نمیشدم .. ازش خواهش
. . احمد تمام حرفهاشو انگار ریخت تو چشمهاش ! بانگاهش ازم معذرت میخواست ....سرمو پایین گرفتم و از همکار تشکر کردم و رفتم اتاقم .صدای ضبط شده رو چند باررگوش دادم و اروم اشک ریختم ..تازه وایبر نصب کرده بودم و اکثرا اونایی که گوشی اندروید داشتن. وایبر و نصب کرده بودن ..به خواهرام و خواهراش،و چندتا فامیل هامون فرستادم ..با صدای بسته شدن در و صدای خداحافظی از اتاق رفتم بیرون ..داداشم کنار احمد نشسته بود هردو ناراحت و دمغ بودن ..احمد صدام زد ..داشتم ظرفهای کثیف رو جمع میکردم ..برگشتم و هردوشونو نگاه کردم .انگشت اشارمو گذاشتم روی لب هام و اروم گفتم .. _:هیسسسس!!!!نمیخوام درموردش حرفی بزنم ...همینجا فراموش کردم برای همیشه .ولی نبخشیدم .رفتم آشپزخونه و خودم و مشغول کار کردم تا برادرم بره .حالا این من بودم که نسبت به احمد سرسنگین بودم .همه کارهاشو انجام میدادم در صورت لزوم هم حرف میزدم ..چند روز به همین شکل گذشت و دوباره دل نازک من برای عشقش بی تاب شد ..دلم نیومد احمدرو بیشتر اذیت کنم با نخندیدنم ..کم محلی هام ..احمد از اون موقع قسم خورد که تا از حرفی مطمین نشه قضاوت نکنه ..کل فامیل حالا میدونستن که پدرشوهرم و خانوادش دروغ گفتن ولی برای من مهم نبود..مهم احمد بود که فهمیده بود...هرچند برای این فهمیده شدن تاوان داده بودم ..نزدیک دوهفته گذشت ..پدرشوهرم بعد دو هفته به احمد زنگ زد و برای شام دعوت گرفت ..انگار متوجه اشتباهشون شده بودن ..دوست نداشتم بحث و کشش بدم ...نزدیک شام رفتیم و بعد شام اومدیم ..باهمشون سرسنگین بودم ..دیگه انگار کاریم نداشتن. یه جورایی متوجه شده بودن که من دیگه الهه سابق نیستم ...حداقل ترین کاری که میتونستم بکنم این بود که اونارو میتونم از دیدن پسرو نوه هاشون محروم کنم .از اون موقع به بعد رابطمون باهاشون کم بود ..هربار زنگ میزدن و دعوت میکردن بهشون سر میزدیم ..اگه حرفی هم میزدن همونجا خیلی مودبانه جواب میدادم ...حالا جوری شده بود که ازم میخواستن جاری کوچیکمو نصیحت کنم ..چقدر زود ورق برگشته بودو من حالا از الهه نادون و بدجنس شده بودم عروس عاقل و بالغ !خنده دارو مضحک بود!کم کم باور کردم که کشتی طوفان زدم انگاربه ساحل آرامش رسیده .روز و سالها با خوشی داشتن برام رقم میخوردن ..تنها نگرانی زندگیم کارزیاد احمد بود..تو شعبه مرکزی بودو همیشه برامون وقت کم داشت ولی اگه فرصتی هم میشد خودشو دراختیارمون میذاشت .همه چیز خوب بود تا شهریور ۹۷ ..هلن حالا ۸ سالش بود و کیان پسرم ۳ سال ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عطرے كہ از حوالے پرچم وزیده اسٺ ما را بہ سمٺ مجلس آقا كشیده اسٺ حي علي العزا في ماتم الحسین *________ @mosaferneEshgh
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 شهید شاهرخ ضرغام مادر چند روزي از شــهادت شــاهرخ گذشــت جلوي درمقرايستاده بودم يك يك پيرزن
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (71) مادر من به همراه چند نفرديگربه محل حمله شانزده آذر رفتيم داخل جاده خاكي به دنبال نفربر سوخته قبل ازاينکه من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان دادو درپشــت سنگر نفر بر را پيدا اينجا شــهيد شــده درستهدبا تعجب جلو رفتم ورو كردم.گفتم: بله، شما از کجا ميدونستيد همينطور كه به سنگر خيره شده بود گفت: من همينجارادر خواب ديدم . آن دو جوان نوراني همينجا به استقبالش آمدند اصلا احســاس نميکنم که شهيدبعد ادامه داد باور کنيد بارها اوراديده ام. شده. مرتب به من سرميزند. هيچوقت من را تنها نمي گذارد خانه اي مناسب در شمال مدتي بعد به همراه بچه هاي گروه پيگيري كرديم وتحويل داديم روز بعد مادر خانواده اش مهيا كرديم. و تهــران براي اين مادرو از علت اين سند خانه را پس فرستاد. باتعجب به منزلشان رفتم و شاهرخ كليد و كار سوال كردم. خانم عبدالهي خيلي با آرامش گفت: شاهرخ به اينكارراضي نيست. مي گه من به خاطراين چيزها جبهه نرفتم! ماهم همين خانه برامون بسه. ســالها بعد از جنگ هم که به ديدن اين مادررفتيم. ميگفت. اصلا احساس دوری پسرش را نمیکند .میگفت مرتب به من پسرش هم می گفت :مادرم را بارها دیده ام .بعدا از نماز سر سجاده می نشیند وبسیار عادی با پسرش حرف می زند .انگار شاهرخ در مقابلش نشسته . پایان حر انقلاب اسلامی ایران