مسافرانِ عشق
. هیچ حرفی نزدم ..خندید و دستمو کشید برد طلافروشی ..از دوستش خواست چند مدل دستبند مدل و طرح جدید بی
.
.
خودمو خیلی خونسرد نشون دادم ..رفتم از مسول باشگاه پرسیدم اون دختره کیه ؟اون گوشه داره دستگاه میزنه ؟گفت اسمش مینو و یه هفتس اومده !پس خودش بود!
با چشمم همش دنبالش میکردم ..مدام جلو کمدش میرفت و گوشیشو چک میکرد...خودمو گرم میکردم و تمام حواسم به دختره بود که گوشیم زنگ خورد ..
_:کجایی الهه ؟
_:باشگاه بدنسازی ..
با لحن تندی گفت
_:تو رزمیکاری اونجا چیکار میکنی ؟
_:مگه یادت نیست چند ماه پیش اینجا قرارداد بسته بودم ..
ناراحت و عصبی شد و گفت ..اصلا تو نیاز مالی نداری که میری .منم گفتم دوس دارم ورزش از علایقمه ..دیگه حرفی نداشت بگه و کمی حرفهای محاوره ای زد و قطع کرد..
یه جورایی این زنگ احمد منو به شک انداخت !گوشی رو انداختم گوشه ای ..مشغول شدم ..چند روزی هم گذشت . هرروز میرفتم باشگاه و هرروز مینو رو میدیدم. .
حالا نزدیکش شده بودم ..نزدیک بهش تمرین میکردم ..چقدر از نزدیک با عکس های تو گوشیش فرق داشت ..لباس باز تنش بود..چاق بود و بدفرم با وجود ۱۶ سال تفاوت سنی من با دوشکم زایمان بدنم رو فرمترو یه سرو گردن ازش بلندتر بودم ..صداش بم و کلفت بود .وقتی حرف میزد انگار یه زن ۴۰ ساله بیسواد که دم حیاط نشسته داره سبزی پاک میکنه و بی توجه به محیطش حرف میزنه ...
یه هفته میشد مدام مینورو میدیدم ..بعد یه هفته وقتی باز جلو کمدش گوشی به دست شد ..رفتم سراغش ..از پشت سرش مچشو حین پیام دادن گرفتم ...تا به خودش بیاد ..صفحه گوشیشو دیدم داشت به احمد پیام میداد...
مچشو محکم تابوندم ..دردش گرفت ..چرخید سمتم و زود صفحه گوشیشو خاموش کرد ...خیره شدم تو چشمهاش بیشتر مچشو فشار دادم ..همزمان هم لبخند میزدم تا لجشو در بیارم ..
حالا کاملا روبه روی هم بودیم ..حالا داشتم از فاصله خیلی نردیک میدیدمش !چشمهاش ریز بود.. یه چشمش تاب داشت ..سبزه تر از من بود...دماغ گوشتی تقریبا بزرگ ..ولی فرم لب هاش بد نبود..گوشه لبش کف سفید جمع شده بودکه چندشم شد ..مینو رو میدیدم ولی حالم داشت از احمد بهم میخورد...کاش میرفت سراغ یکی از من بهترو سرتر ..شاید اینجوری دردش برام کمتربود...ولی حالا بیشتر تاسف میخوردم ..دردش گرفت. .اخ بلندی گفت با نفرتی که تو صدام و چشمهام موج میزد گفتم
_:منو میشناسی ؟؟؟؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
enc_16623266565154742644729.mp3
5.23M
من از خانواده ی کرمم
کوچک ترین دختر حرمم...
#نماهنگ
#شهادت_حضرت_رقیه
🎤#امیر_کرمانشاهی
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سه شب خواب می دیدم که دارم میمیرم💠
#قسمت_ششم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 توصیف اطرافیان از تجربه گر و اتفاق عجیبی که ...💠
#قسمت_هفتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدار با روح درگذشتگان💠
#قسمت_هشتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هزار تا صدا رو همزمان می شنیدم💠
#قسمت_نهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قدرت ماورای طبیعی💠
#قسمت_دهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . خودمو خیلی خونسرد نشون دادم ..رفتم از مسول باشگاه پرسیدم اون دختره کیه ؟اون گوشه داره دستگاه می
.
.
از شدت دردی که داشت خیلی زود گفت. .
_:آرررره ....حالا دستمو ول کن ...
بیشتر فشارردادم
_:میدونی که وارد زندگی یه آدم متاهل شدی ؟!
همونجورکه تقلا میکرد دستشو از بین دستم رها کنه گفت ..
_:مطمینی که من تو زندگیتم ..؟
__:آره بیشتر از خودتون از کاراتون خبر دارم !
همونطور که داشت از درد به خودش میپیچید گفت
_:شاید تو ...تو زندگی منی !نه من تو زندگی تو!
مغزم گر گرفت و تمام تنم داغ شد ..محکم هولش دادم. ..خورد به دیوار
مدیر باشگاه داشت نگاهمون میکرد ولی با شناختی که از من داشت میدونست حتما موضوع مهمیه پیگیر نبود...چشممو از مدیر برداشتم و رفتم سمت مینو که کنار دیوار افتاده بود...
لباسش یقه نداشت تا یقشو بگیرم .دستمو حلقه کردم دور گلوش و شروع کردم به فشاردادن ..
با تمام خشمی که میتونستم اون لحظه داشته باشم بهش گفتم
_:دمپر زندگی من نشو ...از زندگی من برو بیرون .دست از سر شوهر من بردار ...
داشت خفه میشد که بریده بریده گفت .
_:یه روز احمد اومد دفتر وکیل ...دوس پسرم مدتها بود اذیتم میکرد کلافه بودم داشتم گریه میکردم ...اون روز احمد زودتر اومده بود سر قرار با وکیل .ازم پرسید چی شده ..بی هوا مشکلمو بهش گفتم ...همونجا بهم قول داد کمکم میکنه وشر این پسررو از سرم کم میکنه ..اوایل فقط ارتباط معمولی بود ..کم کم صمیمیت ...بعدش ...بعدش ..
کم کم فشار دستمو کم کرده بودم. .حالا دستمو از روی گلوش برداشتم و گفتم. .
_:بعدش چی ؟
با دستش گلوشو اروم ماساژ داد و گفت ..
_:بعد عشق و علاقه !!ولی قسم میخورم تا تا قبل پیام تو نمیدونستم زن داره ..وقتی فهمیدم زن داره باهاش کات کردم !ولی هربار با اصرار و التماس برگشت ....منو صیغه کرد تا رابطمون حلال بشه ..چن باری هم که تو نبودی منو برد خونتون ....مینو گفت و گفت ..و من مردمو مردم ...! تقریبا همه چیزو گفت ..حالم داشت بد میشد ولی خودمو نباختم ...کنارش نشستم دستمو زیر چونم زدم وازش خواستم برام بیشتر بگه ..
گوشیشو برداشت و تمام پیام هاشو که به احمد داده و خواسته رابطشون رو تموم کنن رو بهم نشون داد ...زل زدم بودم بهش و به حرفهاش با دقت گوش میدادم ..بدون داد بدون فریاد ..بدون اشکککک!
حرفهاش تموم شد. ..با صورت بهت زده و رنگ پریده و چشمهایی که چشمه اشکش خشکیده بود گفتم
_:ثابت کن صیغش بودی ؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسین...
ما بی تو خرابیم....
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وضعیت جسمی تجربه گر💠
#قسمت_یازدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 راستی آزمایی گفته های تجربه گر💠
#قسمت_دوازدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هر کسی در موردم حرف می زد روحم می فهمید💠
#قسمت_سیزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اتفاق عجیب فرا شنیداری 💠
#قسمت_چهاردهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 واکنش اطرافیان به گفته های تجربه گر💠
#قسمت_پانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . از شدت دردی که داشت خیلی زود گفت. . _:آرررره ....حالا دستمو ول کن ... بیشتر فشارردادم _:میدونی
.
.
دفتر نرفتیم
_:میدونی دختر مجرد زیر ۳۰ سال بدون اذن پدر نه میتونه عقد کنه نه صیغه ...
_:من به این حرفها کاری ندارم ..
طاقتم دیگه طاق شد ..بریدم ...یهو بلندشدم رفتم سمت وسایلام ..لباسمو پوشیدم ..دستشو گرفتم و کشون کشون بردمش سمت کمدش و گفتم زود لباستو بپوش .
باید بریم خونه ما ..باید با احمد رو در روت کنم ..دستمو از دستش کشید ..یه گوشه پناه گرفت ..میدونستم ازم میترسه ..منو بارها وقت تمرین بوکس دیده بود..بایدم میترسید!
اروم گفت ..
_:از پیام هایی که بهم داده بودین ...شمارو همیشه مهربون و باادب میدونستم ..
دگمه مانتومو تن تن میبستم. .
_:همونقدر که مهربونم وقتهایی که لازم باشه خشن و پر از آتیش میشم !
_:من نمیام خونت ..ولی بهت قول میدم دیگه ردی از من تو زندگیت نباشه ..فقط،خواهش میکنم به بابام حرفی نزنید ..نمیدونم چرا قولشو باور نکردم ..ولی تظاهر به باور کردم ..
دست بردم گوشیم و تمام پیام های احمد و بهش دادم و گفتم بخون ..اون موقع هایی که بهت التماس میکرد برگردی همون روزها هم برای من پیام عاشقانه و معذرت خواهی داده ..
دختره گوشیمو گرفت ..پیام هارو که میخوند رفته رفته کبود و برافروخته میشد ...حس کردم دستاش داره میلرزه ..گوشیمو از دستش،گرفتم ..
_:من میرم ..ولی سعی کن به خاطر خودتم هم که شده رو قولت بمونی!
از باشگاه اومدم بیرون ..حالا فرصت دادم به بغضم ...تو ماشین نشستم ..سرمو گذاشتم روی فرمون. و گریه کردم ..حال خیلی بدی داشتم ..لحظه های مزخرفی که کاش هیچ کس تجربه نکنه ..گوشیمو برداشتم زنگ زدم به برادرشوهرم ..همه حرفهای دختره رو گفتم ..گفتم اینارو میگم فقط تو حداقل ماجرارو بدونی تا بتونی وکیل مدافع من تو خونتون باشی ..تماس و قطع کردم و به سرعت خودمو رسوندم خونه ..هنوز خونه نیومده بود..داشتم نماز میخوندم که اومد..
زیرچشمی دیدم که حالش عجیب بودمطمین شدم خبرداره ...نمازم تموم شد ..اومد کنارم نشست ..
_:چته الهه ؟دمغی انگار
ضربان قلبم بالا رفت ..نفس نفس میزدم ...
دستهاموگرفت
_:چیزی شده ؟!
از حرفش میخواستم بالا بیارم تمام دروغ هاشو ..یهو سرم گیج رفت وقتی چشمهامو باز کردم کلی آب به صورتم زده بودبچه هام با ترس و گریه بالا سرم بودن ...فکم تند تند بهم میخورد و میلرزید..کنترلی بهش نداشتم ..یهو داد زدم
_:دروغگو ..پست فطرت ...حالا دخترصیغه میکنی میاری خونه من....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
امشب شب وداع رقیه علیها السلام با زینب علیها السلام است؛ او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد میآورد و گرمای دستان او را احساس میکند
رقیه جان ! یاریمان کن تا در انتظار روزی که حضرت مهدی (عج) بیاید و انتقام صورت نیلی ات را بگیرد، ثابت قدم بمانیم
🏴🏴شهادت مظلومانه حضرت رقیه (س) تسلیت باد🏴🏴
*________
@mosaferneEshgh