مسافرانِ عشق
❕ یعنی چی ؟ پریسا گفت یعنی اینکه مرگ موش به خوردش بدیم ( خدایا خودت مواظب همه باش فکر شیطانی ) از تر
❕
مومن و سید بود ، اون شب هر لحظه صدای اعتراض یکی بلند میشد اخرش هم اقاجون بی توجه به حرفها مازیار و پریسا رو نامزد اعلام کرد و از انا خواست انگشتر نشون رو بندازه دست پریسا ولی مازیار با صدای اروم گفت اقا جون پریسا نه پرستو ، اما اقا جون دوباره تکرار کرد پریسا و با جدیت داد زد سر مازیار که بعد تو و پریسا میرسیم به شهریار و پرستو ، ضربان قلبم تند شد همه چی داشت تموم میشد من بدونه مازیار نمیتونستم زندگی کنم ، صدای مازیار رو شنیدم منو صدا میزد با ترس بلند شدم برم پیششون اما اقاجون عصبانی شد پرید به مازیار که حد و حدود خودت رو بدون پسر اما مازیار عصبی شد و بلندتر صدام زد رسیدم تو پذیرایی اقاجون مازیار رو چسبوند به دیوار صدای فریاد عمه و مامانم صدای گریه انا ، فرار پریسا از اون جو و پناه بردنش به اناق همه چیز رو میدیدم اما نمیتونستم حرف بزنم یا مثل بقیه گریه کنم ، مازیار زده بود به سیم اخر داد میزد که اقا جون ولم کن اما اقاجون محکم چسبونده بودش به دیوار و میزد به سر و صورتش که مازیار نشست زمین گفت بزن اقا تا دلت میخواد بزن اما من فقط پرستو رو میخوام خودت رو خسته نکن ، اقا جون عصبی تر شد و گفت تو دیگه از من نیستی از خونه بچم برو بیرون ، مازیار بلند شد رفت سمت بابام دستش رو بوسید گفت دایی تا اخر عمرم شده زن نگیرم نمیگیرم اگه پرستو رو بهم ندید صبرمم زیاده از خونه رفت بیرون ،
هیچ کس جرات حرف زدن نداشت حتی برادر اقاجون هم لال شده بود از ترس اقا جون ، مهمونها همه رفتن البته قرار گذاشتن که روز بعد بیان و نامزدی منو شهریار رو اعلام کنن و نشون کنن تا دو هفته بعد که عید بود جشن عقد بگیریم اقا جون میگفت پریسا هم ببینه خواهر کوچیکترش زودتر از خودش نامزد شد سرش به سنگ میخوره ، ولی خبر نداشت که پریسا چه تصمیمی گرفته، بعد چند ساعت همگی خوابیدن من موندمو پریسا که خیلی اروم حرف میزد گفت پرستو یه چیزی بهت میگم صداش رو در نیار از ساعت ۲ شب مجید تو کوچه منتظرمه که باهاش فرار کنم هیچ راهی برامون نمونده باورم نمیشد ترسیده بودم گفتم دیوونه شدی ابروی بابا میره پریسا با عصبانیت جوابم رو میداد انگار دعوا داشت ، گریم گرفته بود گفتم ابجی نکن بخدا بابا میکشتت اما پریسا کار خودش رو کرد، شناسنامه ویکم طلا و پول برداشت محکم بغلم کرد گفت شناسنامت رو میبرم که نتونن باهات کاری کنن بسکه تو خنگی میترسم به زور عقدت کنن باورم نمیشد اما پریسا رفت و منم از ترسم سکوت کردم ، تا ظهر تو اتاق بودم که مامان صدام زد...
ادامه دارد....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (17) 🌺 انقلاب 1 خمينی فدايت شوم (راوی
🌸🍃
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
🌺شهید شاهرخ ضرغام (18) 🌺
انقلاب 2
شور و حال عجيبی داشت...
(راوی : آقای رضا کیانپور)
.در روزهای بهمن ماه شور و حال انقلابی مردم بيشتر شده بود. شاهرخ با انسانی که تا چند ماه قبل می شناختيم بسيار متفاوت شده بود.
هر شب مسجد بود. ماشين پيکانش را فروخت و خرج بچه های مسجد و هزينه های انقلاب کرد! شب بود كه آقای طالقانی(رئيس سابق فدراسيون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت.
ايشان وقتی فهميد که شاهرخ، به نيروهای انقلابی پيوسته بسيار خوشحال شد. بعد هم گفت: آقای خمينی تا چند روز ديگر بر می گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتياج داريم.روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به عنوان انتظامات در جلوی درب فرودگاه مستقر شده بودند، با خبر ورود هواپيمای امام(ره) شاهرخ از بچه ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. عشق به حضرت امام او را به سالن محل حضور ايشان رساند.لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد، اشك تمام چهره شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزديک ايشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد. آنروز با بچه ها تا بهشت زهرا(س) رفتيم در ايام دهه فجر شاهرخ را کمتر می ديديم. بيشتر به دنبال مسائل انقلاب بود.
روز بيست و دو بهمن ديدم سوار بر يک جيپ نظامی جلوی مسجد آمد. يک اسلحه و يک قبضه کلت همراهش بود.شور و حال عجيبی داشت. هر روز برای ديدار امام به مدرسه رفاه می رفت.
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خانمی که برای نذری گرفتن آمده بود💠
#قسمت_شانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 انرژی که از پرستار ها می گرفتم💠
#قسمت_هفدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد محیط تاریکی شدم که پر از ترس بود💠
#قسمت_هجدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 در تاریکی نوری بود که گفتن باید حتما به اون برسی💠
#قسمت_نوزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گوی آهنی و تکه های از فولاد در تاریکی به سمتم می اومدن💠
#قسمت_بیستم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ مومن و سید بود ، اون شب هر لحظه صدای اعتراض یکی بلند میشد اخرش هم اقاجون بی توجه به حرفها مازیار و
❕
مامان گوشه اتاقمون نگاه جای خالی پریسا میکرد با تعجب پرسید پس کو خواهرت ؟از ترس و استرس تو صورتم شک کرد و با نگرانی گفت نکنه بیرونه گفتم نمیدونم ، چندین بار سوال و جواب کرد اخرش که دید خبر ندارم رفت پیش انا ، وای چه وضعی داشتیم اون روز به غروب نرسیده همه متوجه شدن پریسا فرار کرد و گیر دادن بهم که تو خبر داشتی منم گردن نگرفتم بلاخره قیامتی به پا شد خونمون ، اقا جون شهریار رو فرستاد در خونه مجید و اونجا بود که مطمئن شدن با مجید فرار کرده اقاجون زنگ زد خونه عمه که مازیار بی غیرت نشستی تو خونت با دل خوش نامزدت با مرد غریبه زده به کوه و بیابون ، مازیار دوباره برگشت خونمون به بابام گفت باید بریم با خانواده مجید هماهنگ کنیم هر جور شده بچها رو برگردونیم تا همه نفهمیدن اما اقاجون داد زد مرتیکه چیو برگردونی اون دختر دیگه به درد تو نمیخوره مازیارم با صدای بلند حرف میزد خوبه اون دختر از خون و رگ خودته اینجوری میگی بعدشم چرا نمیگیری من الان بخاطر ناموس خانواده بخاطر ابروی دایی ناراحتم وگرنه نامزدم الان تو اتاقشه ، تو اون وضعیت از شنیدن این حرف دلم ضعف رفت ، حالا مازیار میگفت با سیاست رفتار گنید تا بجها برگردن عقدشون کنیم اما اقا جون میکفت پریسا دیگه از خانواده ما نیست باید بره بمیره ، برای اولین بار اون روز مامانم صداش رفت بالا اونم برای شوهرش که باز سکوت کردی نمیخوای قبول کنی اشنباه تو باعث این ابروریزی شد ؟ تا کی سکوت خستم کردی اون از خورشید بیچاره که زنده به گور زندگیش کردید اون از برادر بیچارم که چشمش دیگه هیچ کس رو ندید بخدا خسته شدم ، اینقدر مامان عصبی بود که اقاجونم سکوت کرد انگار شوک شده بود از عروس مظلومه انتظار نداشت مامان رو تو اون حال ببینه یه عمر فقط چشم شنیده بود اما الان مامان داد و فریاد میزد بچش رو میخواست ، بابام که تحمل ناراحتی مامان رو نداشت بغلش کرد قسم میخورد صبح نشده پریسا رو برگردوندم خونه تو فقط اروم باش ، اقا جون هم ناراحت بود انگار متوجه شده بود زیاده روی کرده حالا با التماس از مازیار و شهریار میخواست برن مجید رو پیدا کنن ، مازیار گفت میرم خونه مجید شاید مادرش بتونه کمکمون کنه ، و فکرش درست کار کرد چون مادر مجید میدونست کجان رفتن دنبالشون و بعد دو روز مجید و پریسا رو برگردوندن ....
ادامه دارد..
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (18) 🌺 انقلاب 2 شور و حال عجيبی داشت.
🌸🍃
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
.
🌺شهید شاهرخ ضرغام (19) 🌺
کمیته1
من انقلابی ام
(راوی : آقای حسین رحمانی)
چند روزی از پيروزی انقلاب گذشته بود. نيروی نظامی و انتظامی وجود نداشت. كميته های انقلاب اسلامی حلال مشكلات مردم شده بود. هر شب تا صبح نگهبانی میداديم. خبر رسيد كه يكی از افراد شرور قبل از انقلاب با اسلحه در محله نارمک تردد دارد.دو نفر از بچه ها در تعقيب او بودند. اما موفق نشدند. ساعتی بعد ديدم آقایی با هيكل بسيار درشت وارد دفتر كميته مسجد احمديه شد.موهای فر خورده و بلند. قد و هيكل بسيار درشتی داشت. بعد هم با صدایی خشن گفت: دنبال من بوديد!؟ با تعجب پرسيدم شما؟!گفت: شاهرخ ضرغام هستم. بعد هم اسلحه خودش را محكم گذاشت روی ميز. يكدفعه صدای مهيبی آمد. گلوله ای از دهانه اسلحه خارج شد!همه ترسيده بودند. بيشتر از همه خود شاهرخ. رنگش پريده بود. دست و پايش می لرزيد. بعد با خجالت گفت: به خدا منظوری نداشتم. اسلحه ام- ۳ خيلی حساسه.خدا رحم كرد. گلوله به كسی نخورد. پرسيدم: اين اسلحه رو از كجا آوردی؟گفت: من عضو كميته منطقه يازده هستم. اطراف خيابان پيروزی.من هم كمی فكر كردم و گفتم: اين آقا رو فعلاً بازداشت كنيد تا بفرستيم كميته مركز اونجا معلوم می شه....
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همه دست کشيدم
که تو باشي همه ام
با تو بودن از همه
دست کشيدن دارد
☁️⃟🕊️¦⇢ شهید شاهرخ ضرغام
☁️⃟🕊️¦⇢ برادر شهیدمـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 محیطی رو دیدم که پر از صدای جیغ و آهنگری بود💠
#قسمت_بیست_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قیافه ترسناک و زشت آدم هایی که ...💠
#قسمت_بیست_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 توی دره ای فرو رفتم که...💠
#قسمت_بیست_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ورود به جسم و سختی های آن💠
#قسمت_بیست_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مقایسه دنیا و جنین با انسان و مرگ💠
#قسمت_بیست_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ مامان گوشه اتاقمون نگاه جای خالی پریسا میکرد با تعجب پرسید پس کو خواهرت ؟از ترس و استرس تو صورتم
❕
پریسا شرمنده بود اما میگفت اگه این کار رو نمیکردم هر دومون رو بدبخت میکردن ، کسی دعواش نکرد شاید از ترس اینکه دوباره ابروریزی نکنه اما بابام رنجید اینقدر که بابام رنجیده بود که نگاه پریسا نمیکرد ولی یه کلمه اعتراضم نگرد ، اقاجون هم دیگه برنگشت خونمون تا چشمش بیوفته به پریسا و مجید فقط پیغام و پسغام میفرستاد که بد ابرومون رو بردی تا عمر دارم دلم نمیخواد ببینمت ، پریسا هم حفظ ظاهر نمیکرد به اونی که پیغام اورده بود گفت به درک که نمیخواد منو ببینه حالا انگار من نشستم دعا میکنم بابای بابام رو ببینم نه بابا جون این خبرها نیست بهش بگید بهتر همو نمیبینیم ، ببینیمو باشه که چی تا بچه دار شم زرتی بیاد بچم رو ببنده به ریش یکی ، از رفتار پریسا ناراحت شدم اینقدر وقیح هم درست نبود اما اخلاقش بود که نمیشد کاری کرد ، مامان کلی دعواش کرد که حالا کم ما رو چزوندی تا سکتمون ندی ول کن نیستی ؟ بلاخره چند روزی گذشت خانواده مجید اومدن خونمون رسم و رسوم برقرار شد و یه جشن خودمونی بدونه حضور اقاجون و انا گرفتن و رفتن خونه مادر مجید موندگار شدن بابام به اصرار مامان جهاز هم بهش داد اما نه زیاد.
یادمه داشتم امتحانات ثلث سوم رو میدادم موقع برگشت به خونه مازیار میومد دنبالم منو میرسوند خونه یه روز بهم گفت منتظرم امتحانت تموم شه دوباره با مامان و بابام انگشتر بیاریم و خیلی زودم باید عقد کنیم دیگه کسی نتونه سنگ بندازه ، از همون روز از فشار روحی ریختم بهم همش با خودم درگیر بودم حالا چی میشه دوباره مخالفت اقاجون و بابا ، گریه مامان و عمه اینقدر فکر وخیال میکردم که یه خط هم نمیتونستم دوره کنم و صحنه هم داشتم مراقبهای غریبه همه چیز دست به دست هم داد و نمرههای جالبی نگرفتم ، رسیدیم به روزی که عمه و خانوادش اومدن خونمون البته بدونه اقاجون این دفعه بابام موافق بود اما میگفت باید حتما اقاجون باشه من دلم نمیاد این دخترمم بدونه رضایت بابام بفرستم خونه بخت ، اون یکی که با ابروریزی رفت همین حرف بابام عمه رو احساساتی کرد و قرار شد برن به دست و پای اقاجون بیوفتن تا به عقد ما رضایت بده ،
اما اقاجون دلش از سنگ شده بود قبول نکرد که هیچ جوری با بابامو عمه حرف زد که بابامم رو محکوم کرد به بی غیرتی که میخوای نشون کرده برادر کوچیکه رو بدی دست برادر بزرگه چقدر بی غیرت شدی من از شماها راضی نیستم فکر ابروم تو روستا و فک و فامیل نیستین میخواین ابروم پیش برادرم بره بگه هیچ کدوم از نوه هاش ادم حسابش نکردن نامزدهاشون رو با هم عوض کردن...
ادامه دارد..
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh