8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمومدنیایمنیدلیلارامشمن..
نگاهبکنآقافقطزیارتخواهشمن..
*________
@mosaferneEshgh
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ عالی زیبا تقدیم به کسانیکه برای مجالس آقا امام حسین علیه السلام
قدم برمیدارن خیلی خیلی زیباست
حتما مشاهده فرماید🌱
*________
@mosaferneEshgh
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 همراهی دیگران توسط روح💠
#قسمت_شانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 توصیف دیدن و مطرح نبودن چشم و دیدن💠
#قسمت_هفدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد تونلی شدم و ...💠
#قسمت_هجدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 احساس می کردم چند نفر در تونل مراقب من هستند💠
#قسمت_نوزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آرامشی عجیب در تونل💠
#قسمت_بیست
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. سریع آماده شدم و رفتم. .دیدم احمد ماشین شاسی شو که حدود ۴۰۰ ..۵۰۰ ملیون قیمتشه به اسمم زده ..یهو
.
.
بعد چند مدت اون خانوم مدعی شد که من پول ایشون رو برداشتم و درگیر یه مشکل دیگه شدم که سخت بود اثباتش ..تو کل فامیل پخش کرده بود که الهه پول منو برداشته ..ومن مدرکی نداشتم ثابت کنم که من فقط یه فیش نوشتم همین ...!من فکر میکردم که فقط به بحث و درگیری های لفظی و تهمت ختم میشه ولی نه نبود ...در اوج آشفتگی روح و روانم حالا پام به خاطر یه تهمت داشت به دادگاه باز میشد. کاملا انگار تحلیل رفته بودم...خسته تر از همیشه خودمو حس میکردم ....دیگه رمقی برای زندگی انگار نداشتم ..روزهامو با سردرگمی سپری میکردم .سی مرداد تولد احمد بود ..ده شهریور هم تولد من ...چون میافتاد به ماه محرم ..دوستام اصرار کردن که تولدمو قبل محرم کمی زودتر بگیرن .خودمم تمایل داشتم میخواستم کمی حال و هوام عوض بشه ... احمد هم از این اتفاق استقبال کرد ..خودش پیشنهادداد روز تولدم با کیان بره خونه مادرش تا من با دوستهام راحت باشم ..همه چیز تقریبا داشت خوب پیش میرفت که یه شب قبل تولدم گفت فردا باید برم ماموریت. .گفتم یه کاری کن پس فردا بریم که من و بچه ها هم باهات بیایم ..فردا رو من تدارک دیدم نمیتونم کنسل کنم ..گفت نمیشه ..حتما باید فردا برم ..دیگه مخالفتی نکردم ..با تمام دل نگرانی هام گفت باشه !
روز تولدم ظهرپیام داد که نهارو زود آماده کن تا بیام سریع بخورم برم ..نهارشو آماده کردم. کارهای تولد و با کمک خواهرم انجام داده بودم ..رو کاناپه آینه به دست بودم داشتم آرایش میکردم که احمد رسید. ..تا اومد خونه اخم هاش تو هم بود...آیینه رو کنارگذاشتم و سریع بلندشدم. داشتم سفره رو پهن میکردم که شروع کرد به غر زدن. ..خواهرم تعجب کرد به شوخی گفت. .
_:پسرخاله بد خلق شدی ؟؟تو باید فقط بخندی ..اخم اصلا بهت نمیاد!
برخلاف همیشه که سر به سرش میذاشت ..اخمشو عمیقتر کرد و بدون اینکه نهار بخوره یهو بلند شد و رفت بیرون ...
『ویـــزا و گذر نامه که هر دو کاغـذ اند💔』
『بــرات اصلی را رقیــه امضــا میکــند🕊』
*________
@mosaferneEshgh