مسافرانِ عشق
. . بند دلم پاره شد ..سریع شمارشو گرفتم ..خاموش بود...مدام زنگ زدم ..ده بار..صد بار....ترس به جونم ا
.
.
خیلی زود حسین دروباز کرد ..وارد حیاط شدم ...دیدم احمد کت و شلوار پوشیده تسبیح به دست به درخت گوشه حیاط،تکیه داده ...اومد سمتم ..
_:الهه دارم میرم هییت ...
نذاشتم ادامه حرفشو بزنه ...دندون هامو روهم قفل کردم و از لای دندون هام با عصبانیت گفتم ..
_:چرا سعی داری با همه کارات عذابم بدی ؟اون پیام و نوشتنی با خودت چی فکر میکردی ؟من بازیچت نیستم احمد...البته شاید بودم ولی دیگه نیستم ..حرفمو گفتم و رفتم سمت ماشین سوارشدم ..احمد دوید دنبالم ..
_:وایسااا .نرووووو ...شروع کرد به قسم خوردن ...
هرچقدر بیشترو بزرگتر قسم میخورد من بیشتر حالم بهم میخورد...شیشه رو میکشیدم بالا که صداشو نشنوم ..دستشو گذاشت لای شیشه گفت ...
_:برگرد ..تعهد محضری میدم ...خونه رو به اسمت میزنم ...حق طلاق رو بهت میدم ...باور کن دیگه خطایی از من نمیبینی ..
فقط نگاهش کردم و بسرعت ازش دور شدم..
تا رسیدم خونه بازم شروع کرد به فرستادن پیام ها ی تکراری برگرد !هیچ کدومو جواب ندادم ..
فردا صب چند باری دیدم زنگ زده ولی برام مهم نبود...بعد نماز مغرب مامانم رفته بودمسجد ولی بابام خونه بود که یهو در باز شد و احمد بایه جعبه شیرینی و کلی وسایل برای بچه ها اومد توخونه ..انگار مطمین بود که من به خانوادم چیزی نگفتم ..میدونست پیش اونا آبروشو نمیبرم ...بچه ها درک درستی از اوضاع نداشتن ..تا احمد رو دیدن دویدن بغلش ...دلتنگش بودن ...به بهانه ریخت و پاش بچه ها رفتم تو اتاق ...احمد یهو اومد تو اتاق ...در و بست ...با صدای بسته شدن در سرمو برگردوندم سمتش ..
_:چرا اومدی ؟وقتی میدونی من برنمیگردم !
دستهامو گرفت ..بغضم شکست ..دستمو محکم از دستش بیرون کشیدم ...
..زیرگوشمو آروم نجوا کرد ..تو مهترین و عزیزترینه زندگیم هستی ..خودت میدونی عاشقتم ..اگه خطایی هم کردم برات جبرانش میکنم ..آماده شو بریم بیرون ..شب میام بچه هارو میبریم ..
دوباره تسلیم شدم ..شرایط تسلیمم کرد ...با دلی که از دستش خون بود...بلند شدم اماده شدم و رفتیم بیرون ..کنار خیابون پارک کرد و گفت میخوام باهات قدم بزنم ..قدم زدیم ..فقط احمد حرف میزد و از آینده واتفاق های خوبش میگفت ..ولی من فقط به پیام هایی که ازش دیده بودم فکر میکردم و برای هزارمین بار مرور میکردم و میمردم !!..با صدای احمد یهو به خودم اومدم که جلوی طلافروشی دوستش گفت ..کدوم ؟کدومو بخرم برات ؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همه گفتم اربعین حرم هستم
جان مادرت آبرویم را بخر حسین
*________
@mosaferneEshgh
#در_محضر_شهدا
🎤 راوی: سردار شهید احمد کاظمی
🥀 شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید مى شوم، گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم.
🥀 چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به آسمان رفتم، فرشته ای دیدم که اسمهای شهدا را مى نويسد، تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید.
🥀 به من رسید، گفت: حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود، تا این در ذهنم آمد زمین خوردم، چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم، اما دیگر وابستگی ندارم، اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....!
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . خیلی زود حسین دروباز کرد ..وارد حیاط شدم ...دیدم احمد کت و شلوار پوشیده تسبیح به دست به درخت گ
.
هیچ حرفی نزدم ..خندید و دستمو کشید برد طلافروشی ..از دوستش خواست چند مدل دستبند مدل و طرح جدید بیاره ...خیره بودم به دستبند ها ..احمد فکر کرد شیفته یکی از دستبند ها شدم و همونو برام گرفت ..یه دستبند سنگین و خیلی گرون قیمت !مگه میشد هرچیزی رو با پول ماسمالی کرد ...مگه میشد این دستبند خوشگل و براق زخم دل منو تسکین بده ؟ تو دلم به فکرام دهن کجی کردم ..شام و تو رستوران خوردیم ..انگار روزه سکوت گرفته بودم ..احمد حالمو درک میکرد و فقط خودش گوینده بود !
از همون شب انگار واقعا رو حرفها و قسم هایی که داده بود ..وایساد. گوشیش اصلا زنگ نمیخورد ..همش دم دست بود..رمز خاصی نداشت ..کم کم زندگی انگار داشت رنگ آرامش میدید ...چند ماهی گذشت ..سالگرد ازدواجمون بود..چند شاخه گل و یه بسته شکلات مورد علاقشو دست پیک دادم و فرستادم براش ..خیلی خوشحال شده بود کلی تشکرو پیام عاشقانه داد...ماه ها همچنان آروم میگذشت ..ولی حس میکردم احمد افسرده شده ..حجم کاریش زیاد بود وقت نداشت برای استراحت ..براش بلیط موجهای آبی گرفتم و گفتم با یکی از دوستات برو یکی دو روز مرخصی ..استقبال کرد. تشکر کرد که بیشتر از خودش به فکرشم ..گفت پس با دوستم یه شب قبل میریم ویلاشون فردا صب هم میریم موج های آبی ...مخالفتی نکردم چون واقعا انگار افسرده شده بود و براش لازم بود تفریح .همون شبش با دوستش که اصلا من ازش خوشم نمی اومد و میدونستم دوست دختر زیاد داره و چند باری هم به احمدگوشزد کرده بود در حد و شان تو نیست دوستی با این شخص ..ولی برای اینکه بحثی پیش نیاد حرفی نزدم ..فردا شبش برگشت .عصبی بود..مدام میگفت سرم درد میکنه ..خیلی کلافه بود گفت هروقت میرم پارک آبی سردرد میشم ..خبر نداشت ساکش و چک کردم و دیدم که مایوش خشکه !گفتم
_: مگه رفتی پارک آبی ؟
_:آره چطور مگه !
_:آخه مایوت خشک بود!فکر کردم فقط تو ویلا موندی و نرفتی پارک
دستپاچه شد از همون هایی که بدم می اومد..همون های که داد میزد داره دروغ میگه
_:با یه لباس دیگه رفتم مایومو جاگذاشته بودم
ظاهراخودمو قانع نشون دادم ..ولی در اصل میدونستم دروغ میگه !
حواسمو بیشتر جمع کردم تا به وقتش !
یکی دوماهی میشد که باشگاه نمیرفتم ...دوباره حس کردم بهتره خودمو با مربیگری سرگرم کنم ...عصرآماده شدم و رفتم باشگاه ...شاگردام تا منو دیدن دویدن سمتم ..
یهو بین اونا یه دختری حواسمو پرت کرد . هرچه بیشتر دقت میکردم ..بیشتر مطمین میشدم. خودش بود. . مینو ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام
حرف
اربعین
ظهور
توست...
*________
@mosaferneEshgh
🌱بچه که بودیم خانه ها لوله کشی آب نداشتند . مردم مجبور بودند آب را از چشمه ها و آب انبارهای محلی تأمین کنند . علی با اینکه سن کمی داشت ، اما هر وقت تو مسیر مدرسه رفت و برگشت بود ، سریع میرفت به پیرمردها و پیرزنهایی که توانایی نداشتند ظرفهای آب را ببرند کمک می کرد . وقتی بزرگ تر شد ، این افتادگی و کمک به مردم بیشتر در کارهای او مشاهده می شد . در اداره خیلی سعه ی صدر در برخورد با مراجعه کنندگان داشت.
یادمه پیرمردی آمده بود که به سختی گوشهایش میشنید . علی آقا یکی دو ساعت معطل شد تا کار اون پیرمرد به نحو احسن انجام شود . ذره ای اخم و ناراحتی در وجودش نمیدیدم .
📙مزد اخلاص
شهیدعلیمحمدصباغزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقوع تجربه 💠
#قسمت_اول
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ویژگی تجربه گر💠
#قسمت_دوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقوع حادثه💠
#قسمت_سوم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقوع حادثه💠
#قسمت_چهارم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 احساسی داشتم که مطمئن بودم میمیرم💠
#قسمت_پنجم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. هیچ حرفی نزدم ..خندید و دستمو کشید برد طلافروشی ..از دوستش خواست چند مدل دستبند مدل و طرح جدید بی
.
.
خودمو خیلی خونسرد نشون دادم ..رفتم از مسول باشگاه پرسیدم اون دختره کیه ؟اون گوشه داره دستگاه میزنه ؟گفت اسمش مینو و یه هفتس اومده !پس خودش بود!
با چشمم همش دنبالش میکردم ..مدام جلو کمدش میرفت و گوشیشو چک میکرد...خودمو گرم میکردم و تمام حواسم به دختره بود که گوشیم زنگ خورد ..
_:کجایی الهه ؟
_:باشگاه بدنسازی ..
با لحن تندی گفت
_:تو رزمیکاری اونجا چیکار میکنی ؟
_:مگه یادت نیست چند ماه پیش اینجا قرارداد بسته بودم ..
ناراحت و عصبی شد و گفت ..اصلا تو نیاز مالی نداری که میری .منم گفتم دوس دارم ورزش از علایقمه ..دیگه حرفی نداشت بگه و کمی حرفهای محاوره ای زد و قطع کرد..
یه جورایی این زنگ احمد منو به شک انداخت !گوشی رو انداختم گوشه ای ..مشغول شدم ..چند روزی هم گذشت . هرروز میرفتم باشگاه و هرروز مینو رو میدیدم. .
حالا نزدیکش شده بودم ..نزدیک بهش تمرین میکردم ..چقدر از نزدیک با عکس های تو گوشیش فرق داشت ..لباس باز تنش بود..چاق بود و بدفرم با وجود ۱۶ سال تفاوت سنی من با دوشکم زایمان بدنم رو فرمترو یه سرو گردن ازش بلندتر بودم ..صداش بم و کلفت بود .وقتی حرف میزد انگار یه زن ۴۰ ساله بیسواد که دم حیاط نشسته داره سبزی پاک میکنه و بی توجه به محیطش حرف میزنه ...
یه هفته میشد مدام مینورو میدیدم ..بعد یه هفته وقتی باز جلو کمدش گوشی به دست شد ..رفتم سراغش ..از پشت سرش مچشو حین پیام دادن گرفتم ...تا به خودش بیاد ..صفحه گوشیشو دیدم داشت به احمد پیام میداد...
مچشو محکم تابوندم ..دردش گرفت ..چرخید سمتم و زود صفحه گوشیشو خاموش کرد ...خیره شدم تو چشمهاش بیشتر مچشو فشار دادم ..همزمان هم لبخند میزدم تا لجشو در بیارم ..
حالا کاملا روبه روی هم بودیم ..حالا داشتم از فاصله خیلی نردیک میدیدمش !چشمهاش ریز بود.. یه چشمش تاب داشت ..سبزه تر از من بود...دماغ گوشتی تقریبا بزرگ ..ولی فرم لب هاش بد نبود..گوشه لبش کف سفید جمع شده بودکه چندشم شد ..مینو رو میدیدم ولی حالم داشت از احمد بهم میخورد...کاش میرفت سراغ یکی از من بهترو سرتر ..شاید اینجوری دردش برام کمتربود...ولی حالا بیشتر تاسف میخوردم ..دردش گرفت. .اخ بلندی گفت با نفرتی که تو صدام و چشمهام موج میزد گفتم
_:منو میشناسی ؟؟؟؟
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
enc_16623266565154742644729.mp3
5.23M
من از خانواده ی کرمم
کوچک ترین دختر حرمم...
#نماهنگ
#شهادت_حضرت_رقیه
🎤#امیر_کرمانشاهی
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سه شب خواب می دیدم که دارم میمیرم💠
#قسمت_ششم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 توصیف اطرافیان از تجربه گر و اتفاق عجیبی که ...💠
#قسمت_هفتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدار با روح درگذشتگان💠
#قسمت_هشتم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هزار تا صدا رو همزمان می شنیدم💠
#قسمت_نهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 قدرت ماورای طبیعی💠
#قسمت_دهم
*________
@mosaferneEshgh