فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آدم هایی رو دیدم که در حال عذاب کشیدن بودند💠
#قسمت_نوزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن گناهکاران💠
#قسمت_بیستم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. هر کدومتون نیاد دیگه تو این خونه جایی نداره... هیچکس چیزی نگفت و بلند شدم رفتم داخل اتاق... اقدس ه
.
فرهاد با اخمایی در هم گره زده و صورتی پر ریش کنارم نشسته بود...
وقتی چشمم به شلوارش خورد مشخص بود حتی صافش نکرده پوشیده...
بغضمو به زور قورت دادم...
عاقد شروع به خوندن ختبه کرد...
خانم اعظم جوادی آیا وکیلم شما را با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک شاخه گل رز و صد هزار تومن شما را به عقد دائم آقای فرهاد معمارزاده دربیاورم؟
مکث کرده بودم و عاقد خواست برای بار دوم بخونه که مادر فرهاد گفت: زیر لفظیم میخوای لابد؟ زود بله رو بگو وقتمونو نگیر...
آروم بله گفتم...
صدای دست زدن به گوش نمیرسید فقط پدرم بود و حاج آقا که دست میزدن...
عاقد نگاهی به اطراف کرد و گفت: عروس خانم بله گفتن شگون نداره دست نزنید...
مادر فرهاد جواب داد: شما کارتون بکنید حاج آقا...
عاقد عینکشو بالا داد و ادامه داد: آقای فرهاد معمارزاده آیا وکیلم؟
فرهاد نفسش رو صدادار بیرون داد و گفت: بله...
ولی بله ای که از صد تا نه بدتر بود...
جز آقاجانم و حاجی کسی بهمون تبریک نگفت و بهمون هدیه نداد...
نگاه اقدس نگاه کینه بود کینه ای که بعدها شعله ورتر شد...
بعد از عقد فرهاد بدون حرفی بلند شد و عزم رفتن کرد که آقاجونم صداش زد و زد رو شونش: داماد جان شگون نداره عروستو تنها بذاری باهم برید خریدهای لازم رو انجام بدید...
فرهاد نگاهی گذرا به من کرد و گفت: باشه حاضر بشید بریم...
رفتم و لباسم رو با لباس بیرون عوض کردم و همراه فرهاد رفتیم...
داخل ماشین هیچ صحبتی با من نمیکرد...
خواستم سر صحبت رو باز کنم در حالیکه دستام از شدت استرس میلرزیدن رو به هم میمالیدم گفتم: آقا فرهاد؟ الان... کجا داریم میریم؟
جوابی نداد و من خورد شدم...
با اخم به جلو خیره شده بود و با سرعت بدی ماشین رو کنترل میکرد...
دوباره گفتم: اگه... اعصابتون... ناراحته... یه جا...
نذاشت حرفمو تموم کنم داد زد: بس کن دیگه خوردی مغزمو انقدر حرف نزن...
به تو چه که کجا میرم؟ میرم جهنم...
سرمو زیر انداختم و فقط اشک ریختم...
رسید دم جواهرفروشی و ماشین رو پارک کرد خودش پیاده شد و رفت داخل مغازه دو تا حلقه خیلی ساده دستش گرفته بود و آورد یکی رو انداخت روی پام: بنداز دستت پدرت گیر نده چرا دخترم حلقه نداره...
خودشم حلقه اش رو دستش کرد...
حلقه رو با دستی لرزون و دلی شکسته دستم کردم...
دیگه خریدی انجام ندادیم نزدیک ظهر بود من رو گذاشت در خونمون و پاشو گذاشت روی گاز و رفت...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحسین عشقِ تو بر عیشِ جهان مےارزد
دیدن قبر تو و دادن جان مےارزد
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 موجود عجیبی که هر موقع کارش داشتم میومد💠
#قسمت_بیست_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فرشته همراه گناهان دیگران رو بهم میگفت💠
#قسمت_بیست_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اهمیت حق الناس💠
#قسمت_بیست_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن گریه ی پدر و مادر از همه چیز بدتر بود💠
#قسمت_بیست_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. فرهاد با اخمایی در هم گره زده و صورتی پر ریش کنارم نشسته بود... وقتی چشمم به شلوارش خورد مشخص بود
.
در رو باز کردم و داخل شدم در رو بستم و پشت در روی زمین افتادم...
داشتم گریه میکردم که با صدای اقدس به خودم اومدم: گفتم که خیر نمیبینی هنوز اولشه صبر کن ببین چیکارت میکنه...
رو بهش گفتم: تمومش کن اقدس تو که خودت میدونی من این وسط قربانی بودم من مقصر نبودم چرا همش داری اذیتم میکنی هان؟ مگه من خواستگارتو دزدیدم؟ چرا به آقاجون نگفتی دوسش داری؟ به تو هم میگن خواهر؟
دهنشو کج کرد و گفت: نه به تو میگن خواهر...
فرهاد خواستگارم نبود عشقم بود هست خواهد بود...
اینارو گفت و رفت داخل خونه...
بلند شدم و سلانه سلانه داخل خونه شدم...
آقاجونم نبود و رفته بود وسایل کرایه ای رو پس بده مادرم بود که طبق معمول آدامس به دهن نشسته بود و کوپلن میدوخت...
با دیدن من گفت: چیه تحویلت نگرفت؟
دیگه تحملم طاق شده بود داد زدم: تو مادر منم هستی یا نیستی؟ چرا زجرم میدی؟ چون اقدس شبیه خودت بوده همیشه دوسش داشتی ولی هیچوقت به من محل ندادی...
فک کردی جای نشگونایی که ازم میگرفتی یادم رفته؟ تو با عمه مشکل داشتی مکه تقصیر من بود که شبیه عمه شدم...
تو فقط بخاطر اینکه من شبیه عمه بودم دوسم نداشتی حلالت نمیکنم هیچووووقت....
به زودی هم شاهد مرگم خواهید بود...
مادرم مات و مبهوت نگاهم میکرد...
تا بحال انقدر عصبانی ندیده بودم با دهانی باز رو به اقدس گفت: وحشی شده ولش کن سر به سرش نذار...
رفتم داخل اتاق و در رو بستم و زار زار اشک ریختم...
آقاجونم زیاد طول نکشید برگشت خونه...
اول از همه سراغ منو از مادرم و اقدس گرفت که مادرم گفت: کجا میخواستی باشه تو اتاقه...
آقاجونم گفت: چرا با فرهاد بیرون غذا نخوردن پس؟
مادرم: چه میدونم لابد چه ادا اطواری درآورده پسره انداختدش دم خونه...
آقاجونم قدمهاش رو سمت اتاق برداشت...
سریع اشکامو پاک کردم و آقاجون داخل شد...
با دیدن چشمای قرمز و پف کردم اخماش تو هم رفت و گفت: چی شده دخترم؟ فرهاد اذیتت کرده؟ بگو برم حقشو بذارم کف دستش...
خندیدم و گفتم: نه آقاجون دلم گرفته بود...
آقاجونم بغلم کرد و گفت: طبیعیه دخترم روز اولیه که متعهد شدی بابا...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ناراحتی تجربه گران از غصه ی دیگران 💠
#قسمت_بیست_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فرشته ای بهم گفت به یقین رسیدی؟💠
#قسمت_بیست_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 توصیف فرشته ی همراه 💠
#قسمت_بیست_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فرشته همراه ازم پرسید چی میخوای 💠
#قسمت_بیست_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 درخواست رفتن به مکه رو از فرشته کردم💠
#قسمت_بیست_و_نه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بلد نبودم طواف کنم و فرشته بهم یاد داد💠
#قسمت_سی
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. در رو باز کردم و داخل شدم در رو بستم و پشت در روی زمین افتادم... داشتم گریه میکردم که با صدای اقدس
.
لبخندی تصنعی به روی آقاجونم زدم که آقاجونم گفت: بیا بیرون دخترم میخوایم ناهار بخوریم...
آقاجون خواست بره بیرون که گفت: چرا با فرهاد بیرون غذا نخوردید؟ شما که دیگه محرم همید...
گفتم: خسته بود یکم رفت استراحت کنه...
دروغی که گفته بودم رو خودم باور کردم...
آقاجونم رفت و منم دنبالش رفتم...
سفره غذا رو پهن کردیم و چلو مرغی که مادرم درست کرده بود رو خوردیم ولی هیچی از مزه غذا جز طعم گس بغض نفهمیدم...
اونروز گذشت و روز بعد صبح تلفن خونه به صدا درومد...
به سمت تلفن رفتم و برش داشتم ولی فقط صدای نفسهای ممتد میومد و قطع کرد...
دوباره زنگ زد دوباره برداشتم و قطع کرد...
گوشی رو زمین گذاشتم شونه ای بالا انداختم و به داخل اتاق رفتم که دوباره تلفن زنگ خورد...
اقدس به سمت تلفن رفت و آروم داشت صحبت میکرد...
حدس زدم اقدس با کس دیگه ای آشنا شده که بتونه فرهاد رو فراموش کنه ولی...
انقدر خوشحال بودم از اینکه اقدس با کسی آشنا شده بود که یک لحظه تمام بدی ها و کینه های اقدس رو فراموش کردم و با لبخند رو بهش گفتم: کی بود؟
اخماشو تو هم کشید و گفت: به تو چه؟ تازگیا گوشم که وایمیسی...
وا رفتم انتظار داشتم اقدس همه چیو تموم کنه ولی روز به روز این کینه بزرگتر میشد و مثل غذه ای سرطانی وجود اقدس رو دربر میگرفت...
اونروز فرهاد سراغی از من نگرفت و نه تنها اونروز بلکه چند روز از فرهاد خبری نبود...
اقدس وقتی منو میدید با حالت تمسخر میگفت: چیه؟ نمیاد ببردت بستنی بخورید؟ نمیبردت سینما؟
آخی... چقدر ازت فراریه...
و میزد زیر خنده و میگفت: چقدر ازت فراریه این فرهاد کوه کن...
بغضمو قورت میدادمو هیچی نمیگفتم...
تا اینکه یکروز آقاجون از غیبت طولانی مدت فرهاد شاکی شده بود رو به من گفت: آخرین بار کی فرهادو دیدی اعظم بابا؟
سر به زیر انداختم و گفتم: همون روز عقد...
آقاجونم ابرو در هم کشید و گفت: چرا دیگه نمیاد سراغت؟
گفتم: نمیدونم لابد کار داره...
در همین حین اقدس تخمه میشکوند و با تمسخر میخندید...
آقاجونم نگاه بدی به اقدس انداخت که باعث شد اقدس خودشو جنع و جور کنه...
مادرم که تا اون لحظه ساکت بود گفت: خودت کردی مرد خودت دختر خودتو بدبخت کردی چرا به زور دادیش به فرهاد؟ فرهاد اعظمو نمیخواد اقدسو میخواد هنوزم چشمش دنبال اقدسه...
آقاجون داد زد: تمومش کن طوبی وگرنه میندازمت خونه پدرت...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh