سوال730
سلام وقت بخیر به مشاور عزیز خانم پارسا ....لطفا راهنماییم کنیید ...من خانمی هستم ۳۲ ساله پدر و مادرم من را به فرزندی قبول کردن ...وبزرگم کردند خیلی ازشون سپاسگذارم ودستشونو میبوسم اما من از سن ۱۵ سالگی تا الان با مامانم مشکل دارم البته مامانم...ارثی ناراحتی اعصاب دارن یه داداش کلا دیوونه بوده که به رحمت خدا رفته ...وبعدش مامانم ..که خودش میگه ۱۳ سال داخل یه خونه کاه گلی زندگی کردم بدون بچه وشوهرم بیشتر شبا یا خونه مادرش بود یا سر تلمبه زیاد تنهایی کشیده باید تو منو درک کنی هرچی من میگم توباید گوش بدی ..وباهام کل کل نکنی ...به این توجه نمیکنه ازسن ۱۵ سالگی تا الان که ۱۷ سال میگذره اعصاب منو تو همه شرایط خرد کرده ...الانم من ازدواج کردم ....وقتی با همسرم برا ناهار میریم خونشون سر سفره خیلی کل کل باهام میکنه وهمسرم ناراحت میشه حتی بعضی مواقع چند روز نمیزاره برم خونشون بازم دلم میسوزه وباز میرم خیلی خواستم خودمو ریلکس کنم وبا شرایط کنار بیام ولی کم اوردم..دیه تحمل ندارم ونمیدونم چکار کنم با کی درد دل کنم خیلی تنهام ...بیکسم جایی ندارم وقتی از بیکسی بهشون پناه میبرم .ومیرم خونشون با یه کوله بار از ناراحتی واعصاب خردی بر میگردم ...ویبارهم همسرم باهاش(مامانم)صحبت کرد وهمسرم گفت ..مامانت فقط تورو مقصر کرد ...همش گفت من مشکل اعصاب دارم من ........همون حرفای همیشگی که من باید کوتاه بیام ....لطفا منو راهنمایی کنید از بیکسی نمیدونم به کی پناه ببرم ...جلو همسرم خیلژ خُرد میشم وکوچیک میشم با رفتاراش ...هیچ حسی بمن وبچه ام نداره پسرم یکسال ونیمش هست ...خواستم از شیر بگیرمش بهم گفتن باید از خودت دورباشه تا هوای سینه ات نکنه ..رُک گفت خونه من نیا ...من دلم برا بابام میسوزه و زیاد دلتنگش میشم وبارها بهم گفته خونه ما نیا ..تاسر هر مساله ای که میشه ..میگه ...تروقران به همه مردا وزنان که بچه دار نمیشن بگید ترا به قران اگه بچه ای میارید که بزرگ کنید ...تا وقتی که بهش احتیاج دارید وتنهاییتون پُر میکنه باهاش خوب باشید و وقتی ۱۴ سالگی به بعد که خودش میتونه کارهای خودش بکنه باهاش بد بشید مگه مابچه هاچی از شما میخواهیم فقط فقط محبت ما کمبود محبت داریم به کی بگیم ....من همسرم زبون محبت هم نداره متاسفانه که بخواد ابراز محبت بهم بکنه و دلم لک میزنه برا آغوش پدر مادر ....اما متاسفانه هنوز یکبار هم نشده منو ببوسن ونوازشم کنن و بگیرنم توبغل ..شاید کسی باورش نشه من دختر خود رویی بودم ...راهنماییم کنید وکمکم کنید .ممنون از گروه مشاور انلاین ...
همیشه میگم ای کاش .تو یتیم خونه بودم حداقل اونجا دخترهایی مثل من وهم سن وسال من زیاد هستن وهممون عین هم ویه درد داریم که پدر ومادر نداریم ..نه اینکه تو محیط خونه باشیم اما همش حس تنهایی کنیم وهمه مردم به یه چشم دیه نگاهمون میکنن وهمش تو گوش هم پچ پچ میکنن ....دلم خیلی میگیره ...وقتی یه دختر از اقواممون میره تو بغل باباش یا مامانش وباهم خوب هستن همش آه میکشم میگم چرا من نباید یه همدم داشته باشم که درکم کنه ودوستم داشته باشه ....😭😭😭😭😭😭😭😭 از لحاظ مالی کسی مارو حمایت نمیکنه ...
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاور خانواده
باسلام
خواهر خوبم ممنون از اعتمادتون
باور میکنی اگه بهت بگم همه این رفتارها از سر دوست داشتن هستن؟!میدونی این مادر به امیدی شمارو به فرزندی پذیرفته وبزرگ کرده (والبته این لطفش نباید فراموش بشه وجای شکر داره لااقلش اینه که شما الان میدونی یه خانواده داری که گاه دلتنگی بری پیششون پس ای کاش نزن ) میدونی همه اش نگران از دست دادن تو هست وداره از افعال معکوس استفاده میکنه؟!ایشون دوست داره کنارش باشی بهس محبت کنی به درد دلهاش گوش بدی وتنهاییش رو پر کنی اما شما فکر میکنی که قصدش ناراحت کردن تو ویا منت نهادن برسر توست وبه همین دلیل ازش دوری میکنی که اشتباهه ،عزیزم لطفا دیدگاهت رو عوض کن وحتما به این مادر تنها سربزن وبهش محبت کن وهمدلی کن ونشون بده که درکش میکنیدهمه ما ادمها موجودی اجتماعی هستیم ونیازمند محبت وتعاملات اجتماعی پس لازمه که دیدگاه فکریمون رو عوض کنیم وهمدل باشیم وبه این فکر کنیم که یه روز میاد که دیگه فرصت محبت کردن ودست داشتن رو نداریم پس تا هستیم قدر هم رو بدونیم وبه هم عشق بورزیم
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_29
📌
برای درج نام یک مرد موقت! جدی از روی تخت بلند شدم. صدای آهنگ موبایلم، سکوت اتاق را شکست، از روی میز بلندش کردم. - بله سوری؟ - امیر اونجاست؟ - اوهوم. - یادت نره بهت چی گفتما! بهش بگو نه! فقط نه بگیا! یه خرده خودت رو دست بالا بگیریا! بذار منتت رو بکشه! - خداحافظ! بیمعطلی تلفن را قطع کردم. - نه. پوزخندی گوشهی لبش جا خوش کرد. کاش بگوید بیشتر فکر کن یا هر چیز دیگری. پوزخند نزن، خواهش میکنم! بگو دوست داری با من ازدواج کنی د بگو لعنتی! بلند شد. با قدمهایی مستحکم به سمتم میآمد. دلم لرزید، داغ کردم. تا به حال انقدر نزدیک هم نبودیم. هر چه او جلوتر میآمد من عقبتر میرفتم. نهایتا به در برخورد کردم و دستهای او سپر شد. با لحن خشک و سردش بالای سرم قرار گرفته بود؛ کاش کفش پانزده سانتی پایم میکردم تا این گونه له نمیشدم
پس نه... خوبه. به نظر منم تو هنوز خیلی بچهای، وقت ازدواجت نیست! برو درست رو بخون! تو این دوره زمونه زن باید گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه، باید خودش پول دربیاره تا محتاج پول شوهرش نشه! الان که بهت نگاه میکنم میبینم تو مثل بچههای دبستانی هستی، زود اشکت درمیاد! الان من زدمت که گریه میکنی؟ نکنه ناراحتی که قبول کردم توافقی جدا بشیم. خوبه که الان این تصمیم رو گرفتیم؛ چون هنوز دیر نشده! با هر نفسی که میکشید، حالم بدتر میشد. انقدر راحت گفت همه چی تمام و من بچه هستم! جواب آقاجون را چه بدهم! مادر حتما سرکوفتم میزند. تا به حال مهر طلاق روی شناسنامه هیچ کدام از فامیل زده نشده بود که برای من در همین دوران نامزدی زده میشد! نگاهی به گونههای سرخم انداخت و بدن نحیفم را کنار کشید و از اتاق خارج شد. روی زمین نشستم و موهایم را در دستم پیچاندم. کاش قبل از آنکه برود به او میگفتم کیوانی هم هست! چهرهاش حتما دیدنی میشد، من بچهام؟ بچهای نشانت بدهم آن سرش ناپیدا! تصویر سوری را پشت هالهای از اشک به سختی شناختم. - چی شد؟ التماست رو کرد؟ گفت تو رو خدا بمون، ارغوان من بی تو بیمارم؟ یا نه زد تو برجکت و گفت من نیز هم، منم جوابم منفیه؟ لالمونی گرفتی؟
بغضم را قورت دادم. - تموم شد. میخوام به کیوان بگم برگرده شهرش، دیگه پیش کی میخواد من رو خراب کنه؟ اصلا من هنوز بچهام. باید درس بخونم، من رو چه به ازدواج و بچه داری و آشپزی! من که چیزی بارم نیست. - تازه داره عقل ناقصت کامل میشه ها! خدا کنه اون عقل روی هوش سرشارت تاثیر بذاره! تو واقعا نخبهای، باید از مملکت بگریزی! باران هر لحظه با سرعتی بیشتر پنجره اتاق خوابم را نوازش میکرد. حتی حوصله نداشتم پنجرهی نیمه باز را ببندم. شب عید غدیر بود اما چه عیدی؟ چه عروسیای؟ چه عشقی؟ از زمانی که به مادر گفتم همه چیز تمام شد، همهشان سیلی بارانم کردند. ساعت پنج و بیست و چهار دقیقه بود، خوابم نمیبرد و قرص خواب هم بیفایده بود. بلند شدم و پتوی نازک روی تختم را برداشتم و دور خودم کشیدم. درب اتاق را به آرامی باز کردم، نگاهم به درب اتاق خواب مادر و آقاجون بود که خدا رو شکر بسته بود. نیره هم مانند همیشه به جای تخت اتاقش روی کاناپه خوابش برده بود. درب اصلی را باز کردم. تمام بدنم زیر تازیانههای جان گداز باران له و کبود شد.
موهایم را از زیر پتو بیرون کشیدم، سرم را رو به آسمان گرفتم، دلم فریاد میخواست از همانهایی که دیوانهها به یکباره میکشند، تنها بگویم خدا! اما صدایم در نیامد. - ارغوان! به سمت صدا بازگشتم، ملیحه با چادر سفیدی به سمتم آمده بود. - تو هم بیدار شدی؟ خوابآلودگی در چشمهایش موج میزد. - رضا از ایران رفت. دیگه شبها با کی درد و دل کنم؟ ارغوان من به اون وابسته شده بودم! "وابستگی" این واژه مضحکترین حقیقت تلخ دنیاست. ما چند صباحی وابستهی هم میشویم اما فراموشی وابستگیمان سالها طول میکشد. - جلوی ضرر رو هر وقت بگیری منفعته. اون فقط مانع درس خوندن تو بود، الان که رفته دیگه راحتی! فکرت آزاده، آیندهات راحته، عذاب وجدان نداری، دیگه از چک شدن گوشی و لپتاپ نمیترسی. باران استخوانهای مغزم را به حالت انجماد برده بود. - از من خواست باهاش برم، چون دوستم داشت! صورتش خیس خیس بود، مشخص نبود از گریه اوست برای سفر رضا یا گریهی خدا به حال بندههای گناهکارش...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸تویے هم مصطفے
و هم مُحَمَّد(ص)
🌸تو را در آسمان
نامند احمد💞
@onlinmoshavereh
🌸تو کانون صفا
مرد یقینے💞
🌸تو عین رحمت
للعالمینے💞
🍃🌸اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّد
وَعجِّّل فرجهُم🌸🍃
♀ می گویند فرشته ها
♂ همیشه هستند
♀ و برایت از خدا
♂ آرزوهای زیبا تمنا میکنند
♀ فرشته ی اول مادرت
♂ فرشته ی دوم پدرت
♀ دستهایشان آنقدر گرمست
♂ قلب هایشان آنقدر بزرگ
♀ است که با دعایشان
♂ عاقبتمان بخیر میشود ...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕شریک زندگی مناسب شما کیست؟ (قسمت اول)
1. اشتباهات گذشته شما را فراموش می کند
➖یک شریک خوب، گذشته شما را نادیده می گیرد و دائم اشتباهاتی را که یادآوری آنها هیچ نفعی به حال رابطه تان ندارد، بازگو نمی کند.
2. مقایسه نمی کند
➖یک شریک زندگی مناسب تفاوت انسان ها را درک می کند و می داند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد. بنابراین شما را با افراد دیگر مقایسه نمی کند.
3. به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد
➖او باید بداند که یک رابطه سالم به تلاش هر دو طرف وابسته است و باید بین آنها تعادل برقرار باشد. رابطه های یک طرفه در نهایت به مشکل منجر خواهد شد.
4. به تنهایی شما احترام می گذارد
➖هر فردی به تنهایی احتیاج دارد. شریک شما باید معنای حریم خصوصی را درک کند. افرادی که این قانون را رعایت نمی کنند، پس از مدتی از هم خسته می شوند و در رابطه احساس خفقان می کنند. باز هم می گوییم، در هر چیزی تعادل لازم است، حتی با هم بودن.
5. گفتگو با شما در اولویت اوست
➖یک شریک زندگی خوب ارتباط و گفتگو با شما را در اولویت کارهای خود قرار می دهد. بدون گفتگو با یکدیگر، مشکلات کوچک تبدیل به مشکلاتی بزرگ و حل نشدنی تبدیل می شود. شما باید در گفتگو با شریک تان آزاد باشید و مطمئن باشید که حرف هایتان شنیده می شود. گفتگو برای تداوم یک رابطه حیاتی است.
@onlinmoshavereh
دست به گناه نمیزنه پس سعی کن به کسی تهمت نزنی چون گناه محض هستش
طبق روایت بدترین خصلت برای زن غیرت داشتن نسبت به مردش هست که بهترین صفت برای مرد هستش
پس هشدار وخوشبختی خودت رو بر باد نده
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال731
سلام گفته بودم که من 36واقام 34 سال دارند واینکه اقام دانشگاه میرند واز اینکه با خانم های دانشجو ازتباط دارند ناراحتم ودایم فکر میکنم که اونه رو میبینه وبا اونها صحبت میکنه گفته بودم وقتی اقام میره دانشگاه فکر و خیال من هم با او میره وشما گفته بودید که این فکر ها رو نکنم ووظایف همسریم رو خوب انجام بدم وسعی کنم که من هم درس بخوانم
چکار کنم که دیگه سراغ گوشیشون نرم اخه گاهی واقعا دنبال چیزی میگردم توی گوشیشون
س خواهش میکنم جوابم بدید از اینکه اقام توی دانشگاه با خانم ها صحبت کنه ناراحت میشم ولی دقیقا برعکس حال من یه کلاسی هست که سر گروهش خانمه استادشون گفته کلاس مجازی باشه ولی اون خان اصرار داره حضوری بشه و دائم با اقام یاتلفنی ویا پیامکی درارتباطه تا اقای من هم سعی کنه تا کلاس حضور ی بشه این منو خیلی ازار میده نمیدونم چکار کنم دلم میخواد به اون خانم پیام بدم وبگم که دست از سر شوهرم بر داره ولی میترسم بدتر بشه شما بگید چکار کنم به اقام بگم که ناراحتم ویا به روی خودم نیارم دیشب تا صبح خوابم نبرد از ناراحتی ممنونم از راهنماییتون کمکم کنید
میشه راهنماییم کنید چکار کنم فکر وخیال دست از سرم بر نمیداره نیدونم با اون خانم کهدائم به اقام پیام میده و زنگ میزنه کهداقام کمکش کنه تا کلاسش تشکیل بشه چه کنم گروهشون هفت هشتا هستند ولی اون به اقای من پیام میده حس میکنم اقام به خاطر اینکه من دقیق همه چیز رو ندونم بهم راستش رو نمیگه به نظر شما با اقام صحبت کنم ؟؟یادمه اخرین باری که صحبت کردم با هم دعوا کردیم .اعصابم دیگه نمیکشه میخوام به اقام بگم که کاشکی تو اون کلاس نمیرفتی ولی میترسم تو رو خدا راهنماییم کنید من با این همه مشکلات که برام پیش میا خیلی خوشحالم که میتونم با شما صحبت کنم ازتون ممنونم اجرتون با خدااین بقیه الله یا بقیه الله الاعظم:
بهم بگید چطوری این حساسیتم رو کم کنم گاهی وقت ها به خاطر اون حساسیتی که نسبت به خانم ها دارم که بهتون گفتم میرم سراغ گوشی اقا وتمام پیامهاش رو نگاها میکنم تا ببینم بازم پیامی از اون خانم ها ی هم کلاسشون هست اخه گاهی اونها درباره ی تشکیل شدن یا نشدن کلاس به اقام پیام میدن اگه پیامی ببینم خیلی ناراحت میشم مثلا چند روز پیش چند بار بهشون گفتم منو توی یه کلاس ثبت نام کنند ولی یادشون رفته بود تا اینکه جمعه وقتی دیدم یادشون رفته با ناراحتی گفتم اگه اون خانمهای دانشگاه بهت بگند براشون کلاس تشکیل بدی سریع میری حالا برا من یادت میره
تو پرانتز بگم اخه چند تا از خانم ها از اقام درخواست کرده بودند که با استادشون صحبت کنه وبراشون کلاس تشکیل بده که اقام صحبت کرده بود
چند بار بهم گفته که چقدر اون خانمها به این کلاس علاقه دارند م
من میگم چرا خودشون نمیرند صحبت کنند وبا شما صحبت میکنند واقعا گیجم حالم بده نمییدونم چکار کنم
گاهی توی گوشیشون میگردم دنبال پیام واقعا مسخره هست نه
خواهش میکنم کمکم کنید
پاسخ ما👇
سرارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
ببین خواهر خوبم قبلا هم بهت گفته بودم که ادم وقتی وظایفش رو خوب انجام بده دیگه جایی برای نگرانی نداره ادمی که سیره واشتهایی به غذانداره اگه بهترین سفره رو براش بندازی وبهترین غذارو با بهترین تزئنات جلوش بچینی دیگه دست و دلش برای این غذا واین سفره نمیلرزه چون سیره واشتها نداره در واقع میلی به غذا نداره امیدوارم درک کنی چی میگم شما وظیفه داری چشم ودل همسرت رو سیر کنی تا دیگه اشتها نداشته باشه
با خلق خوش،روی خوش،ظاهری اراسته،بیانی نیکو،محبت لازم وبه جا زندگی مرتب ودستپختی نیکو ودر کنار ان همدل بودن
همدل بودن یعنی اینکه هرگاه قرار چیزی بگی یا حرفی بزنی ویا خیالی درباره همسرت بکنی خودت رو جای او بذاری ببینی اگه اون به تو این حرف رو میزد یا این کار رو میکرد ویا این خیال رو میکرد توخوشت میومد یا نه خب اگه تو خوشت نیاد لابد اونم خوشش نمیاد واین همدلی باعث میشه که دیگه رفتار گفتار ویا خیال ناشایست نسبت به او نداشته باشی
حالا با این اوصاف ایا تو دوست داری که همسرت نسبت بهت شک داشته باشه ویا محدودت کنه ویا گوشی تورو زیر و رو کنه،!؟مسلما دوست نداری وشاکی میشی پس لطفا این شکاکیت ووسواس فکری رو کنار بذار به خاطر خودت وشیرینی زندگیت، چون عاملی میشه برای تلخ کامی خودت وجلوی پیشرفت همسرت رو میگیره ویا نهایتا خودت از چشم همسرت میافتی پس تمومش کن
حتما دنبال درمان این وسواس فکری خودت باش
لطفا از سردیجات دوری کن چون طبع ومزاج شما سودایی یعنی سرد وخشک شده وباید خوراکیهایی با طبع گرم وتر مصرف کنی تا حال روحی خوبی پیدا کنی قبلا هم گقتم حتما برای خودت سرگرمی وفعالیت اجتماعی درست کن تا دیگه به این چیزها فکر نکنی
لزوما اینطور نیست که اگه کسی با کسی حرف زد حتما به منظوری حرف زده مگه طرف بیکاره اخه لطفا این طرز فکر رو عوض کنی انسان موجودی دارای قوه عاقله ووجدان واعتقاد هست وراحت
.
و از فشار زندگی نترسید و به یاد داشته، باشید که
زغالسنگ "با فشـــار به الماس تبدیل میشه"
نگرانِ فردایتنباش چونکه خدای دیروزو امروزت
خدای فردای تو نیز هست
"اینکه ما اولین باره که"
بندگی میکنیم او قرنهاست خدایی میکنه
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌
#رمان #عاشقانه
#لیلی_بیوفا #پارت_30
📌
نکنه میخواستی باهاش بری؟ - مامان همه چیز رو فهمید. دیگه حتی بهم اجازه نمیده تنها، مدرسه برم. این چند وقته تو هم حال و روز خوبی نداشتی که باهات درد و دل کنم. یک هفته است که مامان گوشیم رو گرفته. خدا را شاکر شدم از اینکه خواهر کم عقلم را نجات داده. - یه جوونی راه باطلی رو میرفته، یه پیرمرد بهش میگه نرو این راه تهش بنبسته، من رفتم! اما جوون بیتوجه میره و میبینه بنبسته، اما وقت برگشت هم سن همون پیرمرد شده. سعی کن دیگه به اون پسره فکر نکنی، هم به خاطر خودت و هم خانوادهات. یاد بگیر برای هیچ چیز و هیچ آدم بیارزشی چشمهات رو بارونی نکنی! هیچ کسی ارزش فکر کردن نداره. ملیحه با چادر اشکهایش را پاک کرد. - تو اگه لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره؟ هم با یه پسره در ارتباط بودی هم برای هر بار قهرتون اشک ریختی. هر بار هم توی خونه به یاد اون بودی. راستی فردا مهمون داریم! او همه چیز را میدانست و من چه ساده لب به نصیحتهای احمقانهام گشوده بودم. - مهمون برای چی؟ فردا من و آقاجون باید بریم دادگاه برای کارهای طلاق! مشخص بود که سردش شده، پتو را از دور خودم باز کردم و روی شانههای ورزیدهاش اندختم.
- عمو میاد. شاید بخواد پا درمیونی کنه برای طلاق نگرفتن شما دو تا دستانم را به هم مالیدم، عطسهام گرفته بود. سه بار پشت سر هم عطسه کردم. بینیام مانند یخ، سرد سرد بود. - لیلی هم مثل این پاییز یهویی سرد شد! گنگ نگاهم کرد. - لیلی دیگه کیه؟ برایش گفتم بعضی از قسمتهایی که در نامه خوانده بودم. مثل آنکه بالغتر از من بود، همه چیز را میفهمید و استدلال میکرد. - کسی بهش چیزی گفت که سرد شد؟ - مگه کسی به پاییز چیزی گفت؟ ملیحه هوا روشن شده، من خستهام. خوابم میاد. دیگر باران قطع شده بود و صدای حرکت ماشینها زیر باران نمیآمد.
"لیلی" کیوان رو به رویمان دو زانو نشسته و برایمان از ارغوانی میگفت که به نظر دختر ساده و احمقی است چرا که از تهدیدهای این جوانک نابالغ هراس دارد! عباس ضربه محکمی به شانههای جوان زد تا از عالم رویا بیرون بیاید. - پوف! چقدر تو سریشی. مگه نمیگی دختره نامزد داره؟ خب بکش کنار اذیتش نکن! - ولی من دوستش دارم! هوشنگ دستی به سبیلهای کشیده و بلندش که تا نوک بینی میآمدند، کشید. - پس بهش بگو دوستش داری! من بهش نگفتم الان دو تا بچه داره. کیوان مات چهرهی پر ابهت و خشن هوشنگ بود، حتما در ذهنش فکر میکرد این قیافه را چه به عشق و عاشقی؟! من و عباس و هوشنگ قهقهه میزدیم و کیوان بهت زده بود. عباس پیش دستی کرد و چایی نباتش را سر کشید. - داداش، اینطوری داش هوشنگ ما رو برنداز نکن! ایشون واس خودش مجنونی بوده. مگه نه نیلو؟ نیلو از آشپزخانه بیرون آمد. شلوار ارتشی پوشیده بود و شومیز خاکستری، موهای کوتاهش را با رنگ ابروهایش ست کرده بود. پوزخندی زد و ابروهایش را در هم کشید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نمک زندگی دیگران باش...
اما
نمک پاش زخم هایشان،
هرگز...
عجیب است!
که برخی از ما هنوز
همدلی کردن
را نیاموختیم...
شایدایـراد
درگفتارمان باشد
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌙امشب راس ساعت دوازده شب سال جدید میلادی آغاز میشود
بیایید همگی با هم دعا کنیم🙏
سال جدید سال صلح و آرامش برای
جهانیان باشد🎄🎄🎄🎄🎄
هیچکس از خانه اش دور نباشد🏘
لبهای کودکان پر خنده باشد😍
و دنیایشان پر از شادی🎈🎈
در هیچ کجای دنیا جنگی نباشد
کسی در بند و گرفتار نباشد
همه جا فراوانی عشق باشد و امید❤️
و مهربانی و شکوفایی و همدلی😊
به امید جهانی پر از عشق ❤️
برای همه شما خوبان در سال جدید