eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺دوشنبه تون رو معطر کنید با فرستادن صلوات بر محمد (ص) و خاندان پاکش🌺🍃 🍃🌺اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّد وَعجِّّل فرجهُم🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حتما #بشنوید! 🔴 لجاجت بین زن و شوهر @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #از_خانمتان_آموزش_ببینید 💠 گاهی از خانمتان بخواهید نحوه درست کردن فلان #غذا را به شما یاد دهد. 💠 درخواست شما از همسرتان برای یادگیری کارهایی که در خانه مختص خانمهاست برای همسرتان #شیرین است. 💠 او حس می‌کند که به او #اعتماد دارید. لذا به خود می‌بالد و گویا به او روحیه و انرژی تازه بخشیده‌اید! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔰گله ها و ناراحتيهاي خود را با متانت و نرمي با شوهر در ميان بگذاريد: ‌‌➣ در موقع ناراحتي گله خود را اظهار نكنيد.تحمل كنيد تا وقتي شما و شوهرتان در آرامش روحي وخيال هستيد آن وقت شكايت خودتونو بگوييد و ‌‌➣ اينكه تنها باشيد فقط شما و شوهرتان ‌‌➣ اينكه لحن حرف زدن شما تند نباشد و بوي تحكم وبرتري جويي ندهد ‌‌➣ اينكه طريقه گفتن شما طوري باشد كه واقعايكراست برويد سر اصل مطلب .و ساعتها مقدمه چيني نكنيد و رنجش خود را به شوهرتان بفهمانيد.مثلا بگوييد:"من از اين كه تو فلان حرف رو پيش خانوادت به من زدي رنجيده خاطر شدم." و در ادامه بگوييد" چه خوب بود كه اگر هم حرفي داري وقتي تنها هستيم به خودم بگويي" وامثال اينها . ‌‌➣ اينكه عاقل و متين و منطقي باشيد @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال748 سلام من ۲۲سالمه و یکساله که عروسی کردم.دوران نامزدیم اوایل خوب بود هم با شوهرم خوب بودم هم با خانوادش اما اتفاقاتی افتاد که اعتمادمو نسبت به شوهرم ازدست دادم . یکسری مشکلاتی که خواهرش با نامزدش داشت رو از من مخفی کردن شوهرم هیچی به من نگفت و به روی من نیاورد یعنی پنهان کاری کرد من یروز اتفاقی فهمیدم ک چه مشکلاتی داشتن و شوهرم از من مخفی کرده و بهم نگفته .یروز ازش پرسیدم که قضیه چی بود ولی اشاره درست به اون موضوع نکردم فقط گفتم من تاحدودی میدونم چی بوده بهم بگو چراازم مخفی کردی اون یچیزایی گفت ولی چیزی که من فهمیده بودمو نگفت من منتظر بودم ک بگه ولی انگار نه انگار . ازاون به بعد ازش کینه به دل گرفتم و ناراحتم که چرا منو غریبه دونستن درصورتی که تو خانواده شون همه خبرداشتن اگ‌من چیزیو ازشوهرم مخفی میکردم اون ناراحت میشد اما من اینکارو نمیکردم و مخفی کاری نداشتم. برای همین بهش بدبین شدم و همش فکرمیکنم ازمن چیزیو پنهون میکنه یا اگ تک باشه خونه پدرمادرش اتفاقاتی میفته ک بهم نمیگه .درضمن نمیدونم اون چیزی که من فهمیدم تا چه حد درسته.اصلا چرا به من نگفت ؟نمیتونمم ازش بپرسم و خودمو راحت کنم ازاین حس منفی و بدبینی چون زود عصبانی میشه. واینکه متوجه شدم مادرشوهرم خیلی پشتم حرف میزده و ازمن خوشش نمیاد درصورتی که هیچوقت بهش بی احترامی نکردم ازوقتی فهمیدم پشت سرم چه حرفایی زده دلم باهاش صاف نمیشه اصلا دلم نمیخواد باهاش هم کلام بشم ولی شوهرم نمیدونه مادرش چیا گفته و ازمن چقدر بدش میاد خودمم هنوز دلیلشو نمیدونم . فکرمیکنه مادرش بامن خوبه و من بااون بد. باید چیکارکنم که انقدر به شوهرم بدبین نباشم همش فکرنکنم که از من پنهون کاری میکنه و بهش اعتماد داشته باشم. چطوری دلمو با مادرش صاف کنم یه مشکل دیگه اینکه من خیلی حساس و زود رنجم و سرهر موضوعی زود عصبانی میشم .بخاطر هرموضوعی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و دعوا میشه همیشه مقصر میشم هرچی بگم شوهرم فکرمیکنه میخوام دعوا کنم و بی اهمیت شده حرفام براش لطفا کمک کنید خیلی به مشاوره احتیاج دارم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده سلام بانو ببین دختر خوب به نظر من اشکال کار در نداشتن اطلاعات کامل از آموزه های دینی و پیشی گرفتن احساس شما بر عقل و درایت شماست دین اسلام و قرآن که برنامه دینی زندگی رو به ما داده آورده است که در امور شخصی دیگران تجسس نکنید پرده در نکنید وخود را به تغافل بزنید . میخوام بدونم آیا دانستن ویا ندانستن این مسئله به زندگی خصوصی شما دو نفر مربوط میشه ؟آیا تاثیری روی خوشبختی ویا خدای ناکرده بدبختی شما داره ؟ایا برای ادامه زندگی لازمه که تو بدونی یا نه؟اصلا کار درستی نکردی که همچین برخوردی با همسرت کردی !اصلا کار درستی نکردی که در امور خصوصی آنان تجسس کردی واز دیگران خبر گیری کردی؟ودر واقع گناه مرتکب شدی !اونا دونفر دیگه اند و شما دونفر دیگه اگه خدای ناکرده خودت مشکلی داشته باشی دوست داری دیگران سرک بکشن تو کارت آیا میدی جار بزنی که ایهاالناس اینطوریه؟اصلا چرا به شیطنت و نمامی دیگران درباره خانواده همسرت گوش میدی اگه دوستت نداشتن که ترو واسه پسراشون انتخاب نمی‌کردن درضمن دوست داشتن را هرکس با اعمال ورفتار صحیح خودش به وجود میاره، وتزریقی نیست پس لطفا مراقب اعمال ورفتار و گفتار خودت باش تا خوشبختی خودت رو نشانه نگیری !آیا خودت تو دوست داری که همسرت تو مسائل خانوادگی خودت سرک بکشه ودنبال زیرورو کشی از شما باشه؟اصلا دوست داری زنداداشت توی امور شخصی تو سرک بکشه ؟پس آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند سعی کن با احترام وبا محبت با همسرت و خانواده او خصوصا مادر او رفتار کنی تا همیشه دلنشین باشی ودر امور دیگران دخالت نکن اصلا ربطی به زندگی و اینده تو نداره پس سرت تو کار خودت باشه درسته که جز راست نباید گفت اما خبر است نشاید گفت بهتر دنبال یادگیری سیاست همسر داری باشی و حتما با مراقبه دنبال باز سازی اخلاق و کنترل احساس خودت باشی وصفرای وجودی خودت رو با تغذیه سالم کنترل کنی تا آسیبی به جایگاه شخصیتت نزنه سعی کن بیشتر به خدا نزدیک بشی وبا توکل به ادامه ای زیباو خداپسندانه داشته باشی موفق باشی🙏 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
: 📌 📌 - ننه بابای امیر دارن معذرت خواهی می‌کنند بنده خداها. من الان پیش سوری هستم... بله حالم خوبه. خیلی هم خوبه.... میام خونه براتون تعریف می‌کنم... حالا خداحافظ. سوری دستش را زیر چانه‌اش برد. - با مادرت درست صحبت کن! حتی اگه گیر هم بده باز مادره و احترامش واجب. چون نه ماه توی بی‌وجود رو توی شکمش پرورش داده و تازه این پایان ماجرا نیست؛ یه عمر تر و خشکت کرده تا اون نوزاد احمق گریه بکن جیش نیز هم، بشه یه دختر بالغ گریه بکن! پس صدات رو برای کسی بالا ببر که دلت رو شکونده و از دستش عصبانی هستی نه اون‌! کیفم را روی میز جا به جا کردم. - تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی‌بره؟ مثلا تو با مادرت خوب رفتار می‌کنی؟ نگاهش برق زد. لبخند مطمئنی زد؛ زیرا که ایستادن گارسون کنار میز را بهترین راه برای فرار از حقیقت و سوال من می‌دانست. - چی میل دارید؟.... و منو را روی میز شیشه‌ای قرار داد. سوری ابرویی بالا انداخت و در حالی که سعی می‌کرد با سرفه صدایش را رساتر کند‌، منو را به سمت خودش کشید. نام هر کدامشان را که می‌خواند چشم‌هایش گردتر می‌شد. - اوم... همون همیشگی! مرد این پا آن پایی کرد. - شما قبلا هم اینجا اومده بودید؟ سوری بدون آنکه حالت چهره‌اش را تغییر بدهد و نگاه مسخره‌اش را از منو بگیرد، گفت: - بله که حضور داشتم. شش سال پیش با اولین دوست پسرم اومدم! همون موقع هم آهنگ عشق اول رو گذاشته بودید که کلی کیف کردیم. چون عقب افتاده مغزی بودیم و بار زندگی کمرمون رو نشکسته بود راحت می‌خندیدیم و با هر چیزی شاد می‌شدیم. ‌- خانوم اینجا یه سال هم نیست که افتتاح شده! کاسه‌ی صبرم لبریز شد و با صدای بلند خندیدم. سوری چشم غره می‌رفت اما خنده‌ام قطع نمی‌شد. بقیه به دنبال علی بی‌غمی می‌گشتند که این‌گونه می‌خندد. بالاخره بعد از تلاش‌های بسیار توانستم صدایم را خفه کنم و بی‌قید بگویم آقا من شماره‌ی سه رو می‌خورم. سوری لبخندی به پهنای صورت تحویلم داد. - من هم شماره‌ی هشتاد و پ... نگذاشتم ادامه بدهد و جفت پا وسط حرفش پریدم. - سوری! اینجا تا بیست و دو شماره بیشتر نیست. - اوم خب شماره‌ی هشت لطفا. گارسون رفت. گرسنه نبودم، تنها می‌خواستم دیرتر به خانه بروم. آنجا دلم می‌پوسید. بی‌حوصله‌تر از آن بودم که نصیحت‌های مادر و پدرم را آویزه‌ی گوش‌های کرم کنم. - ولی کاش می‌ذاشتی شماره رو می‌گفتم! پسره منتظر بود من شماره رو بگم تو چشم‌هاش ایموجی قلب قرمز روشن شه! حالا این خوبه. تو اتوبوس کلا اینا با چشم‌هاشون لاو می‌ترکونند! فکر کنم تا حالا ده بار مادر شدم و خبر ندارم. - ساکت شو بابا می‌شنون! اگه فردا برم پیش لیلی ضایع است؟ - تو چی می‌خوای از جون اون بدبختِ بی‌نوایِ شوهر نه بگو! - می‌خوام کمکش کنم دوباره بلند شه. به قول خودت اونم یه دختره مثل ما! نگاهش به میز کناری چرخید اون یه دختره مثل من، نه مثل تو! *** "لیلی" خاکستر سیگار را داخل جاسیگاری خالی کردم. سیگار بعدی را آتش زدم. گلویم می‌سوخت. درد داشتم، دردی که دوا نداشت. سرفه‌هایم به اوج خود رسیده بود. همه‌ی زندگیم را باخته بودم؛ مانند یک قمار بازِ همیشه بازنده! کاش من هم دختری بودم اسیر، اسیر قفسِ مردی به نام پدر. کاش مرا زیر بال و پرش می‌گرفت و نمی‌گذاشت وارد جامعه شوم! کاش به خواست عمه‌ی مادرم به دانشگاه نمی‌رفتم! کاش امیر را نمی‌دیدم. کاش نمی‌رفتم و کاش برنمی‌گشتم! نفسم بوی دود می‌داد. کاش مادرم زنده بود و از ترسش این لعنتی را در دست نمی‌گرفتم! من چه کرده بودم که مستحق این عذاب الهی باشم؟ اگر خدایی هست چرا نمی‌بینمش؟ چرا دست به هر چه می‌زنم به بن‌بست می‌خورم؟ چرا مرا نمی‌بیند؟ همین منِ شکست خورده بی‌یار و یاور را. صدای نیلوفر را نزدیکم می‌شنوم. باد خنکی صورتم را نوازش می‌دهد.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
♥️امروزتون شاد و دلتون فقط جای خوشحالی و عشق، ♥️اميدوارم امروز لحظه هاتون شادتر ♥️دنیاتون قشنگ تر و صدای خنده هاتون بلندتر باشه امروزتون زیبا رفقای جان 🌹 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #روش_انتقاد_کردن 💠 وقتی می‌خواهید از نامزد یا همسر #انتقاد کنید؛ ابتدا از چند ویژگی‌ِ #مثبت همسرتان تعریف کنید! 💠 سپس موردی که می‌خواهید #نقد کنید را عنوان کنید. 💠 اینکار درصد بالایی از گارد گرفتنِ بی‌جهت یا لج بازی همسرتان را #کم می‌کند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💁🏻مطمئن باشید وقتی همسرتان را در اولویت قرار میدهید در واقع بخودتان بهادادید ... چون بازتاب این عمل بخودتان برمیگرد چون شما تنها کسانی هستید که قرار است تمام لحظات زندگی را در کنارهم باشید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ایجاد یک رابطه خوب و مطلوب چهار کلید وجود دارد 1️⃣ ارتباط هدفدار: در این ارتباط باید یک درک متقابل به وجود آید. 2️⃣ درک درست: در این مرحله ما تفاوت های یکدیگر را شناخته و به آن ها احترام می گذاریم. 3️⃣ خودداری از قضاوت های عجولانه: باید که نسبت به هم و دیگران قضاوت های منفی و غیر معقول نداشته باشیم. 4️⃣ مسؤولیت پذیری: دو طرف می پذیرند که مشکلات زندگی به هر دو نفرشان مربوط است، پس گذشت و صبوری نیاز دارد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال749 من یه پسر ۱۸ سالم امسال اومدم تازه دانشگاه؛میانه های مرداد عاشق یه دختری شدم داخل مراسم عقد خواهرشون(خواهرشون ۱۸ساله اند).اصلا با هیچ کس عوضش نمیکنم محاله،حتی اگه نتونم باش ازدواج کنم دیگه کسی رو نمیخام با خودم این عهدو کردم خیلی دوسش دارم حتی بخاطرش به خودم قول دادم درس بخونم وحتی چون شنیدم خانونما از اقایون مستقل خوششون میاد میخام از ترم۲ یا ۳ برم سر کار فقط فقط بخاطر ایشون. از مرداد تا الان شبی نیس به یادش نباشم و گریه نکنم.دارم میمیرم از درد بخدا.همش گریه میکنم که تا الان میشه ۶ماه.نمیدونم به کسی بگم نگم واقعا درگیر این موضوعم،اگه بگم ممکنه منو نخاد منم دغ میکنم مطمعنم و اگرم بخام بگم روم نمیشه. ایشون دوسال دیگه کنکور دارن وبهمین خاطر یه خورده خیالم جمعه که تا اون موقع ازدواج نمیکنن(مثل خواهرشون) اما باز نمیدونم برم بگم به کسی؟یا نگم؟چیکار کنم خانوم دکتر؟😭😭😭 الان اگه نگم که از درد میمیرم و همش زجر از یه طرفم میترسم اگه بگم جواب رد بشنوم بمیرم بعدش نمیدونم بخدا چیکار کنم 😭 کمکم کنین الانم دارم اشک میریزم ممنون پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام خدمت برادر خوبم ببین شما تازه ۱۸ سال بیشتر نداری و تازه اول راه زندگی تازه قبول شدی دانشگاه الان سرشار از احساس هستی و مطمئن هستم که تصمیم شما از سر احساس هست این خوبه که به فکر آینده خودت هستی چون هرکس باید یه دور نمایی از آینده برای خودش تعریف کنه وبرای رسیدن به هدفش تلاش کنه اینکه فعلا ایشون محصل هستن خب یه حسن و یه فرصت خوب برای شماست تا انشاالله درست رو با خاطری آسوده وعزمی جزم ادامه بدی و پله ترقی رو طی کنی حتی اینکه میخوای در کنار درس به استقلال مالی برسی خیلی خوبه چون از در هر خونه ای که وارد بشی اول میپرسن تحصیلات،بعد شغل،بعددرامد،و.....پس خوبه که آدم مشتش پر باشه وبا غرور و سربلندی پا پیش بذاره مطمئن باش درآن صورت هرکجا بری خواهان شما هستند پس بگو یا علی اقدامات رو در پله های ترقی محکم بردار وبا گریه و ضعف نفس آینده خودت رو تباه نکن مطمئن باش که اون دختر خانم نمیگه وای چه پسری !خوب گریه میکنه پس بگم بله!نگاه میکنه چقدر قوی هستی چقدر موفقی و چقدر تلاشگر ی چون نون میخواد که بخوره و تکیه گاه محکم تا بهش تکیه کنه من به شخصه موافق ازدواج به موقع هستم به شرط اینکه قدمهای اولیه و اساسی رو محکم برداری پس یا علی بگو برای کسب موفقیت و مطمئن باش خواستن توانستن هستش بهترین دوست و محرم هم در این مواقع مادر هستش از خودت دریغ نکن این دلسوز واقعی رو موفق باشی.... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺