eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
🎊سلام بر شعبان و اعیـادش🎊🌸 🎊سلام بر حسین و عباسش 🎊🌸 🎊سلام بر سجاد و سجودش🎊🌸 🎊سـلام بـر نیمه‌ شعبان 🎊🌸 🎊وَ ظهور مـولودش 🎊 🌸 آغـاز ماه پُر فیض شعبان🌸 🌙🌸 بر شما مبارک 🌸🎊🌸 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #تمکین_چشمی 💠 خانمها دقت داشته باشند یکی از عواملی که باعث می‌شود #مردها با اینکه رابطه ج‌ن‌س‌ی، دارند اما باز احساس می‌کنند که نیازشان #اشباع نشده و در مواجهه با نامحرم به مشکل می‌خورند این است که در خانه تمکین #چشمی نمی‌شوند. 💠 حتما باید #ساعتی قبل از رابطه، به میل همسرتان و با پوشش و رفتارهای مطابق نیازش، خود را در #معرض دید و چشمهای او قرار دهید. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕جعبه سیاه زندگی زناشویی را نزد پدر و مادرمان نبریم .هرگز نباید مسایل و اختلاف‌های خود را بدون اطلاع و توافق همسرمان با خانواده‌های خود در میان بگذاریم ، زیرا بعد از مدتی با همسرمان آشتی می‌کنیم اما خانواده‌ها همچنان تصور می‌کنند زندگی ما پر از بدبختی و مشکلات است و ممکن است دچار ناراحتی و دلتنگی شوند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 💠 در رفت و آمدها و مهمانی‌ها، نقاط و زیبای زندگی دیگران را الگوی زندگی خود قرار دهید. 💠 البته شرایط و امکانات زندگی خود را نیز در نظر بگیرید تا از زندگی آنها، در شما و همسرتان بوده و قابلیت اجرا داشته باشد. 💠 به هیچ وجه نقاط زندگی دیگران را به شکل نقص و انتقاد از همسرتان، بیان نکنید. 💠 بطور کلی، نباید رفت و آمدها، باعث شود که دیدتان به همسرتان گردد و یا توقعات بیجا و خارج از حد توان همسرتان در شما ایجاد کند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‍ ‍ 🌸اینم دعای شروع ماه مبارک شعبان برای همه دوستای عزیزم💖 💖بخون و آمین بگو💖 یاذلجلال والااکرام مارا مهمان ویژه ی خودت قرار ده💖 یاستارالعیوب عیبهای مارابپوشان💖 یارازق؛ رزق ماراحلال وپاک وزیاد گردان💖 وبه ما دست دهنده عنایت بفرما💖 یاارحم الراحمین در زنده بودنمان💖 ومرده بودنمان نیاز به رحم تو💖 داربم پس بر مارحم فرما💖 یا عزیز دلهای مارا ازکینه پاک بفرما💖 یالطیف مارا به  لطف احسان خویش💖   ازآتش دوزخ نجات فرما💖 یاالله جواب وسوال ملکین💖 منکرونکیر را برایمان آسان بفرما💖 یاالله ماراازحوض کوثر سیراب بفرما💖 یارب العالمین دردنیاوآخرت 💖 سعادتمندمان بفرما💖 یاالله بردلهایمان مهر غافلین مزن💖 یاالله به ماتوفیق ده درخدمت💖 پدرو مادرمان واهلمان باشیم 💖 یاالله هرچه خوبی دردنیا وآخرت است💖 که درذهن وفکر وزبان مانیست💖 نصیبمان گردان💖 وازهرچی بدی وعذاب دنیا 💖 وآخرت هست به توپناه میبریم💖 یاالله  به بی اولادها؛ اولاد سالم💖 وصالح عنایت فرما💖 اولاد همه ی ماراسالم وصالح بگردان💖 ونورچشممان دردنیاو آخرت قرار ده💖 اللهم اجرنا من النار💖 ودرآخر  همه باهم بگیم 💖 اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم💖 @onlinmoshavereh برای عزیزان دیگه بفرستین 💖 تا از دعای خیرشان محروم نشویم💖 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
. که چرا این همه آدم ازون بزرگترن و ازدواج نکردن ولی این زرتی رفته زن گرفته؟ که چرا من اینهمه مدت ذهنم درگیر کسی بوده که دلش پیش کس دیگه ای گیر بوده؟ ای لعنت بمن ... لعنت به من ... اونشب هم با عذاب گذاشت. با کمردردی که داشت بهم هشدار می داد خواب بیش ازین جایز نیست از خواب بیدار شدم. روز تعطیل بود و همه تو خونه بودن. بیدار هم بودن. اصولا فقط تو خونه آدم تنبلی بودم. خیلی. ولی جاهای دیگه نه ... زبر و زرنگ بودم ... یعنی دقیقا جاهایی که غریبه بودن و فامیل و مادربزرگ و پدر و مادر نبودن ... اصلا اونا رو که می دیدم تنبل می شدم. بلند شدم نشستم لبه تخت و پریدم پائین. پتوم رو تا کردم و انداختم بالا. امروز حالم بهتر بود ولی اخلاقای گندم هم چنان باهام بود. با چشمای بسته و رفتن تو در و دیوار خودمو انداختم تو دستشویی. چشامو که باز کردم دماغ و چشم های پف کردم رو دیدم و به خودم خندیدم. در واقع حاضر بودم تو در و دیوار برم ولی قبل از شستن دست و صورتم به کسی سلام ندم و کسی رو نبینم. خب اینم یه جورشه دیگه. خودمو تر تمیز کردم و رفتم بیرون. به همه یه سلام بلند دادم و بعد خشک کردن دست و صورتم با آتنا سفره صبحونه رو حاضر کردیم بعد صبحونه یه چایی لیوانی واسه خودم ریختم و نشستم پشت کامپیوتر. تصمیم داشتم سر یه هفته قال قضیه رو بکنم و رمانمو بفرستم بره. یه هفته مثل برق و باد گذشت و من تمام تمرکز و وقتمو گذاشتم روی تصحیح و حذف و اضافه های رمانم. چیز توپی شد. خودم که می خوندم ذوق مرگ می شدم. به قول مامانم اگه این وقتو واسه درسم می ذاشتم تا حالا پرفسور شده بودم. بیخیال بابا ... من که دیگه مهندس شدم رفت ... فلشمو فرمت کردم و فایل رمانم رو ریختم توش و بلند شدم از پشت کامپیوتر. دو سه روزی بود که همش تو گوش مامانم میخوندم که میخوام برم دنبال یه انتشاراتی دیگه بگردم. از بس گفتم که دیگه بعدا گیر ندن بگن کجا میری واسه چی میری ... امروزم همون روز بود. آماده شدم و از خونه زدم بیرون. یه ساعت بعد جلوی معروفترین کتابفروشی شهرمون بودم. رفتم داخل. یه خانوم جوون پشت میز نشسته بود با مانتو و مقنعه سورمه ای. چادرم رو روی سرم مرتب کردم و رفتم جلو و با نهایت ادب سلام دادم. خانوم جوون- سلام بفرمائید - خسته نباشید ... راستش من تازه وارد جمع نویسنده ها شدم و دنبال یه انتشاراتی خوب می گردم واسه تحویل دادن و چاپ رمانم ... البته یه مدت دست چند تا کارشناس بوده و نظر دادن و منم اشکالاتشو رفع کردم ... حالا اومدم از شما کمک بگیرم مهربون تر شد خانم- خیلی خوش آمدید ... باعث افتخاره ... حالا نوشته هاتون در چه موردی هست؟ - رمانه ... در حوزه دفاع مقدس خانم- بله بله اجازه بدید ... یه برگه و خودکار برداشت. یه چیزی توش نوشت - اینم آدرس و شماره تلفن یه اتنشاراتی خوب ... بهشون بدید ... البته اگه کارتون قوی باشه که کار چاپ اونا هم قوی میشه.. آدرسو گرفتم. یه نگاهی بهش انداختم. لبخندی مهمون لبام شد - یه دنیا ممنون بعد در حالیکه کتاب ها رو دید می زدم از کتاب فروشی اومدم بیرون. درست روبروم و اونطرف خیابون یه دکه روزنامه فروشی بود. باز این بغض لعنتی پیداش شد. نگران نباش عاطفه ... بالاخره تموم میشه ... یه روزی یه جوری یه جایی یه وقتی یه چیزی یه کسی ... صبر داشته باش ... صبر داشته باش.. تموم میشه راه افتادم به سمت انتشاراتی ای که آدرسش توی دستم بود. چه خوب که توی همین خیابون بود. حدود یه ربع بعدش رسیدم و بعد تکرارا کردن همون حرفایی که توی کتابفروشی گفته بودم ، به سمت یه اتاق راهنمایی شدم. چادرم رو دوباره روی سرم مرتب کردم و نفس عمیقی کشیدم. چند ضربه آروم به در زدم. با یه بسم الله وارد شدم. یه خانم و آقایی توی اتاق بودن و اتاق هم پر از کتاب بود. اونقدری که روی زمین و روی هم تلمبارشون کرده بودن. یعنی میشه یه روزی این اتاق پر از کتابای من بشه؟ توی همین افکار بودم که با صدای خانومه به خودم اودم. پوست سبزه ای داشت و چشمای ریز و قهوه ای و مقنعه ای همرنگ چشماش هم سرش بود. حدودا 37- 38 ساله می زد. - بفرمائید بشینید یه سلام با ادب دادم و نشستم روی صندلی ای که اون خانومه بهش اشاره کرد. کنارش میزشم بود. آقا هم داشت با کتابای روی زمین ور می رفت و هی اینور و اونورشون می کرد. بعد از چند دقیقه سکوت بالاخره این خانوم از کامپیوترش دل کند و با صندلیش چرخید طرف من. یه نگاه خریدارانه بهم کرد و لبخند زد خانومه- خب؟ . لبخند زدم و شروع کردم - عاطفه رادمهر هستم ... یه رمان نوشتم که قبلا توسط دو کارشناس بررسی شده و ایراداش رفع شده. الان هم در خدمت شما هستم.. خانومه- پایانش تلخه؟ تعجب کردم از سوالش چه ربطی داشت؟ - خب رمانم در حوزه دفاع مقدسه و من سعی کردم واقعیت هایی که شنیدم رو ... یعنی سختی های زندگی در اون زمان رو نشون بدم ... بیشتر به پشت جبهه و وضعیت ه
مسرای شهدا مربوط میشه ... ولی دوتا از شخصیت های خوب رمانم شهید میشن.. یکی وسط داستان و کی آخرش ... خانومه- جالبه ... چند سالته؟ وااییییی مامان بازم میخوان تعجب کنن. - هیجده روی صندلییش صاف شد. خانومه- جدا؟ اولین اثرته؟ - بله ... خانومه- الان پیشته؟ خوشحال شدم و باذوق بچگونه ای گفتم ... - یعنی چاپش می کنین؟ خانومه- عزیزممم.. باعث افتخار ماست که یه نویسنده کم سن داریم ... ولی باید بررسی بشه ... خودم می خونمش ... و حالا که اینقد عجله داری خودم کارتو جلو میندازم ... حالا پیشته؟ وای دلم می خواست بپرم انقد ماچو بوسش کنم که آب لمبو بشه. سریع فلشمو از اعماق کیفم در آوردم و با ذوق گرفتم طرفش. با یه دستش دستم رو گرفت و با دست دیگه اش فلشو از دستم درآورد و گذاشت روی میزش. بعد با دو دستش دستم رو گرفت و گفت خانومه- تا حالا نویسنده به این کوچیکی ندیده بودم ... خیلی دوست دارم که کارتو سریع بخونم ... میتونی رو من حساب کنی ... همه سعیمو می کنم که کارت زود تر راه بیفته مخصوصا که یه بار هم کارشناسی و تصحیح شده.. - حالا چقدر طول میکشه تا بررسی شه؟ خانومه- خب میدونی که اینجا خیلی کتاب میاد واسه چاپ ... من میتونم دو ماهه سر و ته قضیه رو هم بیارم یعنی تقریبا تا اواخر اسفند ... بررسی و تایید که شد بلافاصله میره واسه چاپ با ذوق دستشو فشار دادم و مثل یه دوست بهش اعتماد کردم - وای یعنی میشه؟ خانومه- آره عزیزم ... چرا نشه؟ - توکل به خدا ... بهم یه چشمک زد و دستم رو رها کرد. توی یه تیکه کاغذ یه چیزی نوشت و گرفت طرفم. دستم رو بردم جلو تا بگیرمش که کاغذو کشید عقب خانومه- وای دیدی چی شد؟ از بس ذوق کردم یادم رفت اسمتو بپرسم ... بلند خندیدم - من که اول اول خودمو معرفی کردم ... عاطفه رادمهر ... یه ضربه آروم به پیشونیش زد و دوباره کاغذو گرفت طرفم. این دفعه از دستش کشیدم خانومه- این شماره مستقیم همین اتاقه ... اتاق من ... هر از گاهی زنگ بزن و کاراتو پیگیری کن ... یه چشم قشنگ گفتم. دست برد و فلشو برداشت. بعد اینکه فایل کتابمو ریخت رو سیستمش بهم پسش داد و من با یه دنیا امید و آرزو اومدم بیرون. چه ذوقی داشتم. الکی خوشم دیگه خدایا همه چیو سپردم به خودت ... هر چی تو بخوای ... هر جور تو بخوای ... عید هم به خوبی و خوشی گذشت. عید خوبی بود چون سال قبلش استرس کنکور زهرمارم کرده بود واسم عیدو. امروز اولین جلسه کلاسام بعد عید بود. دیگه صفری نبودم و ترم دومی بودم واس خودم. پامو گذاشتم تو محوطه. سرم تو گوشیم بود و داشتم به زهرا اس میدادم تا ببینمش. گوشیو گذاشتم تو کیفم و سرم رو آوردم. اولین نفری که چشمام از بین اینهمه آدم دیدنش امین موحد بود. دیگه با هم کلاس هم نداشتیم. سعی کردم نگاه خیره ام رو ازش بگیرم و دنبال زهرا بگردم. پیداش کردم و دویدم طرفش. بعد تبریک عیدو ماچ و بوس رفتیم سراغ کلاسامون و بعد کلاس هم با هم در اومدیم و راه افتادیم سمت سلف ... زهرا- واای عاطی بگو چی شدهههه؟ - چی شده؟ - این ترم من با این امین موحد هم کلاسیم توی ریاضی2 ... - واقعا؟ خب میبینم که خوش ب حالت شدهههه جیغش رفت رو هوا که بمن چه و خوشبحال صاحبش و این حرفاا @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨﷽✨ 💥اعمال ماه شعبان 1- استغفار؛ 💢 در هر روز از روزهاى ماه شعبان هفتاد بار بگوید: «استغفر الله الَّذی لا اله الاّ هو الرحمن الرحیم، الحیّ القیّوم و اتوب الیه» ۲- صلوات؛ 💢 هر روز صد بار صلوات بر محمد و آل محمد و صد بار «لا حول و لا قوَّة الا بالله» خوانده شود. ۳- خواندن؛ 💢مناجات شعبانیه و تدبر در آن ۴- در تعقیبات نماز ظهر و عصر؛ 💢 صلوات امام سجاد «علیه السلام» ۵- روزه گرفتن؛ 💢در این ماه هر اندازه که ممکن باشد، سفارش شده است.خصوصا ۳ روز اول و آخر. ۶- صدقه؛ 💢از امام ششم «علیه السلام» نقل شده است که: 🔸 «خداوند؛ صدقه ی این ماه را پرورش می دهد و روز قیامت مانند کوه احد دیده می شود.» ۷- صله ی ارحام؛ 💢معاشرت خوب با مردم و نیکی به پدر و مادر. ۸- امر به معروف و نهی از منکر. ۹- گفتن ذکر؛ 💢هزار مرتبه ذكر «لا اله الا اللّه و لا نعبد الاّ ایاه مخلصین له الدین و لو كره المشركون» گفته شود. ۱۰- با مراقبت و تقوا 💢به استقبال رمضان رفتن. ۱۱- بسیار گفتن؛ 💢«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» ۱۲- خواندن؛ 💢زیارت جامعه ی کبیره. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨﷽✨ 🌷رسول خدا فرمودند: رجــب ماه خـدا و شعبـــــــان ماه من و رمضـــان ماه امت من است هر ڪه مـاه مرا روزه بدارد روز قیامت شفیع او خواهم بود 📚بحارالٵنوار/ج۹۴/ص۸۳ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺