زندگی کنار مصطفی با نبودن هایش سخت ولی خیلی
شیرین بود...
او برایم یک مرد تمام عیار و ستون محکم خیمه زندگی ام بود.
خدا را شاکرم که ۷ سال در کنار چنین مردی زندگی کردم
و خوشحالم که کار مصطفی انقدر با ارزش بود که در ظهور امام زمان (عج) تاثیر گذار باشد و آقا بعد از شهادتش، از مصطفی بنام جوانی یاد کردند که شهادتش دل ایشان را
سوزانده...
این نشان از شخصیت بزرگ و کار ارزشمند مصطفی دارد.
#پایان
🔺به نقل از: همسر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی و جسارت عليه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
📜 #مصاحبه_همسر_شهید
💌
مسائل اعتقادیشان را در فاصله دبیرستان تا دانشگاه خیلی محکم کردند. اما بعد از دانشگاه اصلا وقت نداشتند.
📚 مثلا کتابهای شهید مطهری را خوانده بودند.
یک بار خودش به من گفت برای اثبات قضیه غدیر برای خودش، شاید حدود هفت تا کتاب اهل تسنن را خواندهاست.
🕋یا این که میگفت در طول حجشان سال 87، با عربی دست و پا شکسته با یک برادر اهل تسنن در این رابطه بحث میکرده و آن فرد کم آورده بود. در بحث خیلی منطقی میتوانست طرف مقابل را با استدلالهای محکم خود قانع کند.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
ولی درباره ادامه تحصیل خودش می گفت: «من به قدری پیشرفت می کنم که مدرک برام اهمیتی نداشته باشه. اطلاعات در حد دکترا برام اهميت داره، که دارم و فعلا نیازی به ادامه تحصیل نمی بینم.»
می گفت: «الان جایی هستم که خیلی از دکترها و فوق لیسانسها زیر دستم کار می کنن.» ...
🔺به نقل از: مادر و همسر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
🎉به مناسبت عید بزرگ غدیر🎉
در مسابقه شرکت کنید!
و از شهید #عیدی بگیرید
تا عیدتون مبارک تر بشه😃💚
💥توضیحات مسابقه رو در اینجا بخونید👇
https://www.instagram.com/p/CDmDyI5pM3T/?igshid=8acjaexcshm7
💥از طریق این لینک هم تو مسابقه شرکت کنید👇
http://www.shahidahmadiroshan.ir/ghadir99/
💫 @MostafaAhmadiroshan
📜#تربیتی
💌در ظاهر من معلم او بودم اما...
✏️معلم شهید | کتاب من مادر مصطفی
🕋من معلم قرآن مصطفی بودم، با چهار سال اختلاف سنی در ظاهر او از من چیز یاد می گرفت، ولی در باطن نتیجه برعکس شد. او به شهادت رسید، من ماندم!
🤲سه شنبه ها صبح زیارت عاشورا می خواندیم. بچه ها محصل بودند و باید هفت و چهل و پنج دقیقه می رسیدند مدرسه. ساعت هفت می آمدند مسجد، دعا شروع می شد، تا ساعت هفت و بیست دقیقه بعد صبحانه می خوردند و می رفتند.
مصطفی داوطلبانه میرفت صف نانوایی، که وقتی دعا تمام شد، بچه ها نان تازه بخورند.
پاتوق ما مسجد بود. هر وقت می خواستی مصطفی را پیدا کنی، وقت نماز باید می آمدی مسجد.📿
جلسه قرآن ما علاوه بر مصطفی یک شهید دیگر هم داشت. پنج، شش ماه قبل از مصطفی یکی از بچه های مسجد به نام محمد غفاری تو درگیری های کردستان شهید شد.❤️
💫 @MostafaAhmadiroshan
📜 #خاطره_کاری_مصطفای_شهید
💌مدیریت پژوهش
✏️همکار شهید | کتاب جسارت علیه دلواپسی
پیام اصلی مصطفی آن بود که او پاکِ پاک بود، و نتیجه کار جهادی همان ارتزاق نزد پروردگار است چون این وعده غیر قابل انکار حضرت حق است.
❗️مردم خوب است بدانند که اگر مصطفی این گونه پژوهش های پیشرفته در کشور را مدیریت نکرده بود، خیلی از آنهایی که در حوزه ویروس کشی توانایی داشتند ، توی حوزه هوافضا توانایی داشتند، توی حوزه شیمی توانایی داشتند، آنهایی که در شاهکارهایی که در حوزه هسته ای به یافته های تاریخی علمی دست پیدا کرده بودند،
اصلا اینها نزدیک سیستم هم نمیشدند. اگر هم می خواستند بدون شبکه ای که مصطفی ساخته بود نمی توانستند نزدیک شوند و کار کنند.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
📜 #عیار_این_گوهر
💌شیرینی های یک مهندس
✏️همکار شهید | کتاب جسارت علیه دلواپسی
مصطفی خیلی آدم شیرین و دلنشین و بسیار شاد بود.☺️ غیر ممکن بود که ساعتی در یک جمع باشد و در آن جمع برجسته و پررنگ و شاخص نباشد. شاخص از این نظر که بگوید و بخنداند بدون توهین و بی احترامی به کسی، به طنز نه مضحکه.😃
❗️ این مرزها خیلی مهم است. هروقت به مهندس زنگ میزد در نود درصد موارد تا مهندس گوشی را برمیداشت می گفت:
📞 های (سلام) مهندس جون.
🗣 به مادرش که زنگ میزد با لهجه یزدی صحبت می کرد. به باباش که زنگ میزد همدانی حرف می زد و یک جوری حرف میزد که بخنداند نه اینکه کسی را ناراحت کند. 😀
همیشه به من می گفت: تو مثل چاه پول می مانی که هرچه داخلش میریزی پر نمی شود💵. خب من پیمانکار بودم دیگر. یکسره می گفتم پول ندارم، وضعم خراب است. همیشه می گفت: من از دست تو آرامش و آسایش ندارم و پایانی برای خواسته های تو در این دنیا نیست. این شادی که از این آدم می آمد خیلی زیاد در فضای کارش تأثیر می گذاشت.😌
💫 @MostafaAhmadiRoshan
📜 #خاطره_دانشجویی_مصطفای_شهید
💌همیشه اول بود... حتی در بازی های کامپیوتری
✏️مهندس سید حسن خاتمی، دوست هم مدرسه ای شهید مصطفی احمدی روشن
مصطفی در هر کاری همیشه اول بود. سال اولی که رفت شریف، رفته بود کشتی و در مسابقات کشتی هم اول شد.
آن سال وقتی آمد همدان، من از پیراهنی که توی کشتی گرفته بود خوشم آمد؛ پیراهن را داد به من.
توی مداحی هایی که میکرد و برای من می خواند هم اول بود. صدای مصطفی خیلی خوب بود. خوب بلد بود مداحی کند.🎤
توی بازی کامپیوتری هم اول میشد.
مصطفی اصلا تک بعدی نبود...💻
💫 @MostafaAhmadiRoshan
ز کودکی
خادمِ این تبارِ محترمم...!
آقا جون شال عزاتو عشقه...
#علیرضا_احمدی_روشن
💫 @MostafaAhmadiRoshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
#محرم
◼️اول حسين...
وقتی چیزی برای کسی #اولویت شد، برایش همه کار می کند و اصلا بهترین معیار برای تشخیصی اولویت داشتن همین است:
❓برای آن حاضری چقدر خرج کنی؟ چه چیزی را؟ و اینجا فضیلت اشخاصی مشخص می شود.
این جا مقام «فضل» حبیب بیشتر آشکار می شود، از آبرویش، از ریش سفیدش هم برای #حسین مایه گذاشت و برایش از «خون» نیز مایه گذاشت و این شاهکار حبیب است...
""ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم!"
🔺برگرفته از کتاب دعوا سر اولویت است اثر سید علی اصغر علوی/ ص 25
🔹️آنچه که در درجه اول در زندگی مصطفی پررنگ بود #ولایت_مداری اش بود و نه ولایتباوریاش. بسیاری از کارهایی که میکرد بر همین اساس بود.
🔹او میگفت الان نظر #ولایت این است و انگشت اشاره ایشان الان دارد اینجا (صنعت غنیسازی) را نشان میدهد؛ پس من باید این کار را بکنم.
🔹محور اول فعالیتهای کاری و فردی او بحث #ولایت بود و این را واقعا در زندگیاش دخیل کرده بود.
🔹در تصمیمات کلیدی که در این صنعت گرفته میشد به #انگشت_اشاره_رهبری نگاه میکرد و به همین دلیل بود که وارد حوزه #غنی_سازی شد، چراکه نظام برایش مهم بود و معتقد بود که باید عمرش را در این راه طی کند.
🔹او میگفت آنچه برای #رهبری مهم است باید برایش هزینه کرد؛ لذا با این تحلیل، این آدم میآمد و ۶ماه پشت گزینش #نطنز منتظر ماند و علیرغم اینکه میدید کاری نیست، سرش را پایین نمیانداخت که برود سر کار دیگری.
🔹چند تا آدم هستند که در فضای زندگی و کارشان این اصل را دخالت دادهاند؟ او قهرمان بود. شاید خیلیهای دیگر هم #ولایتمحور بودند ولی آیا اینقدر #بصیرت هم داشتند که تشخیص بدهند؟
🔹مصطفی ۲۵ سال داشت و بنابراین نه جنگ را دیده بود و نه #انقلاب را. بصیرت او فوقالعاده بود؛ او توانست تشخیص بدهد که #محوریت_نظام در این صنعت است و این یک نکته مهمی است.
🔹آدم #تکلیفمحوری بود و تا هر موقع که بر خود تکلیف میدانست، قرار بود در این صنعت بماند. بارها به او شغل های مختلف و فرصتهای کاری زیادی پیشنهاد شده بود ولی حتی به آن فکر هم نمیکرد.
🔹او بارها میگفت: «اگر درس را ادامه میدادم قطعا آدم موفقی میشدم» و به همکلاسیهایش اشاره میکرد و میگفت: «من وظیفهام این است که اینجا بمانم و ادامه بدهم.»
🔺خبرگزاری دفاع مقدس
🔺مصاحبه با دوستان شهید
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
🔹سال سوم دبیرستان سه شنبه صبح ها و روزهای محرم می رفتیم #مسجد_مهدیه_همدان، زیارت عاشورا.
🔹اگر دو تا مداح بودند، دنبال #مداحی بودیم که بچه جبهه ای باشد و وسط زیارت عاشورا از جنگ هم حرف بزند. از شجاعت و جنگ امام حسین (ع) که برایمان می خواند، بیشتر گریه مان می گرفت. عشقمان این بود که برای امام حسین گریه کنیم. فکر می کردیم هر کس بیشتر #اشک بریزد خوشبختر تر است. اگر یک روز کم گریه می کردیم، تا فردا از غصه دق می کردیم.
🔹بعضی وقتها مصطفی می گفت «تو نمی ذاری من گریه ام بگیره، بیا از هم جدا بشینیم» هر کدام می رفتیم یک گوشه می نشستیم که حال همدیگر را خراب نکنیم.
مصطفی برای خودش گریه می کرد؛ به قول مداح ها نمکی.
✔️به نقل از دوست شهید
🏴 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
📃برای شش ماهه ی ارباب
▪️دلش میخواست که یک پسر داشته باشد. اما مثل نوزادان تازه متولد شده زشت نباشد. میگفت اگر بچهام زشت باشد بهم میریزم. از ما خواست که برایش نذر کنیم.
▪️همدان رسم است که #گهواره علی اصغر درست میکنند. کسانی که آرزویی دارند به این گهواره #نذر میکنند و یک تکه پارچه امانت از این گهواره برمیدارند. ما هم به امام حسین و حضرت علی اصغر توسل کردیم.
▪️پیش از تولد پسرش گفت که در خواب دیدهام که یک نوزادی را به من دادند و سربندی داشت که رویش نوشته بود علی اصغر احمدی روشن.
🔺به نقل از پدر شهید
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
📃 آخرین محرم با مصطفی
✒به روایت همسر شهید
▪️محرم سال نود،
آخرین محرمی که با مصطفی تجربه کردم، حس و حال متفاوتی داشتم.
سوز و غمی داشتم و انگار #غم آقا بر دلم سنگینی میکرد...
و این شاید آمادگی برای #شهادت مصطفی بود.
▪️ زیاد اهل دنبال کردن برنامه های تلویزیونی نبودم که چند شب متوالی پای یک برنامه بنشینم،
ولی آن محرم یادم می آید بعد #عاشورا، تلویزیون برنامه ای گذاشته بود با نام
" روایت اسیری خاندان حسین "
هر روز می نشستم و با دیدن برنامه و تعریف آن ماجرا ها #اشک می ریختم.
▪️یادمه یک شب از همون ایام، مصطفی از #نطنز دو نصف شب رسید خونه.
بیدار بودم و برنامه ی #نیمه_ی_پنهان_ماه را نگاه میکردم.
▪️اومد و داشت مسواک میزد که بخوابه
من جلوش وایسادم و گفتم:
من نمیتونم درک کنم مصطفی!
آخه #همسران_شهدا چجوری میتونن #فراق شهیداشون رو تحمل کنن؟
مصطفی هم در جواب حرفی نداشت و فقط سر تکون داد...
▪️به نقل از همسر شهید، خانم بلوری کاشانی
▪️مقام معظم رهبری (مدظله):
اگر پدران، مادران و همسران شهدا بی صبری و شکایت میکردند؛ منت میگذاشتند و آه و ناله میکردند، مگر چهره ی این ملت انقدر درخشان میشد؟
🏴 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
▪️مصطفی اهل این نبود که کل چهل روز را مشکی بپوشد،
ولی محرم سال نود، آخرین محرمش،
همه ی چهل روز را مشکی پوشید
▪️ دهه اول محرم بود
وقتی به صورتش نگاه کردم به نظرم خیلی قشنگ و نورانی شده بود ریش بلند خیلی بهش میومد
گفتم مصطفی برو یکم ریشهات را کوتاه کت چشمت میکنن خیلی قشنگ شده صورتت گفت خودت یادم دادی تو محرم نرم اصلاح
نورانی شده بود ومن نمیدونستم قراره شهید بشه وبره پیش مولا
▪️بعدا در گوشیش دیدیم از خودش چند تا هم سلفی گرفته که انگار آخرین چهرهاش که تغییر هم کرده بود،
برایمان بماند...
مصطفی از همه چیز خبر داشت...
✒به نقل از مادر شهید
پ.ن: عکس سلفی اشاره شده در متن
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
#شب_تاسوعا
▪️مصطفی میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس
بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟
یخورده مکث میکرد
دوباره میگفت نه عباس...
بعد یه بغضی ته گلوش مینشست
به حضرت عباس علاقه ویژه ای داشت.
پ.ن: حاج رحیم احمدی روشن و علیرضا
بیت رهبری
سال ۹۶
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
#شب_عاشورا
▪️من زیاد مصطفی را در حالت گریه ندیده بودم،
نهایتا صورتش خیلی سرخ میشد...
ولی عاشورای آخر که باهم تو مراسم دانشگاه تهران شرکت کردیم،
آنقدر شدید گریه میکرد که خیلی شانه هاش میلرزید...
اربعین همان سال هم شهید شد.
✒ به نقل از همسر شهید
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم
#روز_عاشورا
▪️یک روز زینب(س)؛یک روز همسران شهدا
سخنان پر صلابت همسر شهید احمدی روشن تنها چندساعت بعد از شهادت همسر
پ.ن: لطفا در این روز دعای خیرتون رو از خانواده های شهدا و کسانی که برای شهدا زحمت میکشند دریغ نکنید.🥀
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_خانوادگی_مصطفای_شهید
آب آور و نان آور خانه✓
مصطفی پیش از اینکه وارد کلاس اول شود، مسئولیت گرفتن نان را پذیرفته بود و همچنین بعد از مدتی که کمی سن مصطفی بالاتر رفت، مسئولیت تأمین آب خانه را نیز پذیرفت و مسئولیت خود را به خوبی انجام میداد. در همدان به دلیل اینکه سطح آبهای زیرزمینی خیلی بالا بود، آب مصرفی را از چاه ها استفاده می کردند و تأمین آب آشامیدنی کاملا از آب مصرفی جدا بود، حتی مصطفی وقتی که هوا خیلی سرد بود و آب یخ زده بود نیز مسئولیت خود را به خوبی انجام میداد.
🔺به نقل از:
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
1101537027_-210620.mp3
15.7M
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند!💚
🌙امشب، به نیابت از مصطفای شهید و شهید حاج قاسم سلیمانی زیارت عاشورا بخوانیم.🤲🏻
📜 #شعری_برای_مصطفی
💫صدای پای تو در گوش آسمان پیچید
نسیم نام تو در گیسوی جهان پیچید
💫خبر به هیئت داغی بزرگ می آمد
خبر چقدر سریع و چه ناگهان پیچید
💫خبر دهان به دهان، تلخ تلخ جاری شد
وَ قند نام تو در تلخی دهان پیچید
💫شکست آینه، تکثیر شد هزار “احمد”
صدای آینه تا اوج کهکشان پیچید
💫زمین وجب به وجب عاشق نگاهت شد
بهار، روی زمین بی تو تا خزان پیچید
💫کرانه های غزل رنگ و بوی غربت داشت
تو پر زدی و نگاهم به بی کران پیچید
💫همیشه عشق به خون شهید مدیون است
شکوه عشق تو در وسعت زمان پیچید
🌱 @MostafaAhmadiRoshan
21.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی زود تو ۳۲ سالگی از پیش ما رفتی مصطفی...
امروز، روز تولد ۴۱ سالگیت
صورت ماهت رو تصور میکنم که حتما اگر اینجا پیش ما زمینی ها بودی
چند لاخ موی سپید لابلای محاسنت نشسته بود و میگفتی
دارم تو راه نطنز پیر میشم...
چیزی شبیه پیر شدن پای بیرق و حسینیه و عزای امام حسین که مقدسه...
ما دوست داشتیم حبیب شدنت رو ببینیم مصطفی
ولی
قسمت این بود
که زودتر تر از اینها علی اکبرِ مهدیِ فاطمه باشی...
روز تولد شهید چه هدیه ای بهش میدید؟
هرچه از دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
بسم الله...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
👆🏻 👆🏻 👆🏻
میدونید اینجا کجاست؟
بله! خیابان های نیویورک!🇺🇸
چند روز بعد از ترور شهید احمدی روشن❗️
چه اتفاقی افتاده؟
تظاهرات مردم علیه ترور کردن دانشمندان هستهای ایران🌐
🔆غیر از این نیست که شناساندن شخصیت های تربیت یافته مکتب عاشورا در جهان منجر به آماده شدن قلوب کردم دنیا برای پذیرش منجی عالم بشریت که امام این مکتب است خواهد شد.
🔗 صفحه انگلیسی شهید احمدی روشن
https://www.instagram.com/p/CE2DlkPh3d7/?igshid=v055ln9pbjbx
💫 @MostafaAhmadiRoshan
💠گاهی خانه ما که بودند، پیش می آمد من و مصطفی چند ساعت در خلوت باهم صحبت میکردیم و همسرش هم هیچ اعتراضی نمیکرد و میگفت من میدانم شما در خلوت هم طرفداری من را میکنید.
واقعیت هم همین بود.
اگر مصطفی رفتاری می کرد که پسندم نبود تذکر می دادم.❗
🔸بچه ها باید انصاف را از پدر و مادر ببینند. گاهی خانواده ها باهم مشکل پیدا می کنند ولی در مقابل عروس و داماد طرف بچه های خودشان را می گیرند، چون محبت بینشان نمی گذارد ایرادات بچه خود را هم ببینند. گاهی اوقات که به مصطفی تذکری می دادم، به شوخی می گفت؛ دوباره عروست چی بهت گفته، شما طرفِ مایی یا طرف عراقی ها؟ می گفتم اگر عروس عراقیست! منم طرفدار عراقی ها هستم!
💫 @MostafaAhmadiRoshan
تعریف می کرد: «یک بار به اندازه کرایه اتوبوس پول تو جیبش نگه داشته بودم ولی اتوبوس نیومد. تا خونه خیلی فاصله بود. کلی ایستادم ولی اتوبوس نیومد. تا خونه خیلی فاصله بود. کلی ایستادم اون جا، دعا خوندم تا اتوبوس بیاد و جا نمونم.»
دعوایش کردم، گفتم: بچه! شما بهتر نبود یه خورده از پولاتو نگه می داشتی؟
گفت:« ولش کن. به هیچ چیزِ دنیا فکر نکن. به هیچ چیزش دل نبند.»
بعد از شهادت، در محل کارش اعلام کردم: اگر کسی از مصطفی پول می خواد، بیاد بگیره. من با بستانکاری هایش کاری ندارم.
از آن روز فقط آمدند، گفتند فلان قدر به ما داده و گفته قرض الحسنه است، ماهی فلان قدر پس بدین. نرین وام بهره دار بگیرین.
هیچ وقت نمی گذاشت پول هایش در بانک بماند. از بانک وام هم نمی گرفت. ربوی می دانست.
🔺به نقل از: مادر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
💫 @MostafaAhmadiRoshan