eitaa logo
مدرسه مصطفی آمل
657 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
مدرسه مصطفی، از جمله مدارس تحول گرا با رویکرد تربیتی،مهارتی و آموزشی است. #مدرسه_تقوا #مدرسه_شخصیت #مدرسه_مهارت #مدرسه_زندگی نشانی: آمل، بلوار ولایت، ولایت ۱۶، گل نرگس ۵، دبستان مصطفی تلفن: 01144286760 ۰۹۱۱۲۲۱۴۸۴۰ ارتباط با ادمین: @Ebad_amoli
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت یکی از مادران پایه دومی دبستان مصطفی از روز مادر امسال پارسال روز مادر مسافرت رفته بودیم. وسوپرایزی که خانم مربی برای مادرا در نظر گرفتن و روبرو شدن بچه ها با مادرشون . این افتخار نصیب منو و بچم نشد که کلیپی هم ازش درست کردند، باشیم. چون کلاس اول بودن، نوشتن رو تازه داشتن یاد میگرفتن و با دست خط خودشون مینوشتن بچه ها برای روز مادر برام خیلی ارزش داشت خلاصه نبودیم دیگه دیشب یاد خاطره پارسال افتادم که تعریف کردم با خودم میگفتم امسال هم با کاردستی که میارن خونه که به سوپرایز پارسال نمیشه😊 گوشیم همش رو بی صداست بخاطر ابوالفضل که گوشیم زنگ بخوره حتما باید بگیره که اگه اول نگیره دیگه بماند چی پیش میاد☺️ نمیدونم چی شد گفتم گوشی رو از بی صدا در بیارم و گذاشتم بالای میز دوقدمی دور نشدم که گوشیم زنگ خورد من بدو ابوافظلم بدو صفحه گوشی نوشته بود خانم مربی دلم یهویی جوری شد نکنه علی مریض شده یا لباسش داخل باغچه کثیف کرده یا شیطنت کرده زنگ زده که بعید میدونم واسه این کار باشه چون خانم معلم خودش میدونه چطوری باید تنبیه بشن با خودم گفتم حتما مریض شده یا لباساش کثیف شده... اینها تو ۵ثانیه تو ذهنم اومد جواب دادم علی : الو پشت گوشی صدای علی بود بیشتر دلم …. نکنه وسیله ای رو خانم معلم میخواست که ندادم حتما زنگ زد ن برلی گله کردن اینم جور در نمیود گفتم جانم الو گفت ، مکثی کرد مامان روزت مبارک دوست دارم فرشته مهربون منی منم که کف پاهام بی حس شده بود از ذوق فقط میگفتم جانم ممنونننم پسرممم عزیزمی از خانم معلمت هم تشکر کن دستش رو هم ببوس خدا حافظی کردیم... موفق باشین🙏 @mostafaschool
های فرزندان عزیزمان در مدرسه به سردار دلها، شهید سلیمانی. @mostafaschool
های فرزندان عزیزمان در مدرسه به سردار دلها، شهید سلیمانی. @mostafaschool
های فرزندان عزیزمان در مدرسه به سردار دلها، شهید سلیمانی. @mostafaschool
های فرزندان عزیزمان در مدرسه به سردار دلها، شهید سلیمانی. @mostafaschool
های فرزندان عزیزمان در مدرسه به سردار دلها، شهید سلیمانی. @mostafaschool
چقدر این سه روز طولانی شد.. پسرکم کجایی؟ نکنه این وقت شب پتو از روت کنار رفته باشه... نچّایی پسر! دلبند بابا، این روزای بلند و شبای بلندتر انگاری کمر بستن که جای خالیتو هر چی۷ بیشتر به رخم بکشن. فسقلکم، به فراق ۶ ساعته ت توی روزای مدرسه عادت داشتم، اما نمیدونستم آستانه تحملم انگار همون ۶ ساعت بود. دو بار خونوادگی اومدیم پیشت، همشم چشامون توی کانال مدرسه و گروه کلاسه و از رشد کردن و لذت بردنت توی اون فضای پاک و معنوی لبخند رضایت میزنیم، اما آخرش... میدونی؟ خونه مون تو رو کم داره... شاید تا همین دو روز پیش فکر میکردم که تو به ما نیاز داری... انگار باید از حرفم عقب بشینم. زیادی باد نکن ولی راستشو بخوای ما به تو نیاز داریم. نیازت داریم تا قد کشیدنتو رصد کنیم، با تکاملت ذوق کنیم، تحقق اراده هاتو جشن بگیریم، عاطفه مون رو به پات بریزیم. یا اصلا به قول عرفا نیازت داریم که تجلی اسماءالله رو از کانال وجودیت به تماشا بشینیم..... آره! ما با بعضی بی نظمیات مشکل داریم، پشت گوش انداختن تکالیفت، با ساعت خوابت، با بعضی حرفا و رفتارات... ولی واسمون مهمتر از همه ی اینا بودنته پسرم، بودنت، وجود نازنین و دوس داشتنیت. قشنگ بابا! بیا خونه و فقط باش! باش تا حظتو ببریم. همین. خداجونم! ممنونتم بخاطر وجود همون پسر یاغی و پر شر و شوری که بعضی روزا امونمون رو میبُرید... ممنونتم که هم نعمت دادی هم توفیق قدردانی و شکرش رو... حالا میفهمم خونواده شهدا بخصوص پدر مادرای شهدا چقدر بزرگ و بزرگوارن... و چه بانویی بود صاحب امشب حضرت بی بی زینب کبری سلام الله علیها که خانواده شهید تر از ایشون نداریم... از پدر و مادر تا برادران و برادرزادگان و البته فرزندانش همه شهید شدن. خدای مهربونم! بحق مظلومیت عمه جان سادات، به ما صبر زینبی، معرفت زینبی، همت زینبی، عشق زینبی، و حیات و ممات زینبی عطاکن. آمین یا رب العالمین. @mostafaschool @hekmathighschool
به این متن کنید خیلی تلاش کردم که هدفی که در مدرسه به دنبالش هستیم رو در کلاس با کمک بچه ها و شما عزیزان محقق کنیم. و اون هدف « » است آره خودفراگیری گمشده ی ما در نظام آموزشی و تربیتی ما به جای وادار کردن بچه ها ، دانش آموزان و دانشجویان به یکسری محفوظات بی ارزش باید مهارتی را به آنها آموزش داد که هر زمان احساس نیازی داشتند به دانستن موضوعی از مسیر درستش بتونندبه جواب برسند به قول معروف به جای اینکه ماهی رو بدیم دستشون ، ماهی گیری رو بهشون یاد بدیم‌ بعضی از اتفاقاتی که در کلاس میوفته واقعا دلگرم کننده است و خوشحال کننده موضوعاتی که در کلاس پیش میاد و بچه هایی که علاقه مندند بدون کوچکترین فشار و تهدید و تکلیفی خودشون دنبالش را میگیرند و به جواب میرسند و میان با چنان شوق و ذوقی برای من تعریف میکنند که از چشماشون برق و جوشش ، یافتن و کشف کردن پیداست اینها اغراق نیست اینها واقعیت های ماست و خیلی خوشحالم که داره این اتفاقات مثبت در کلاس میوفته و این جز با صبر و حوصله و همراهی شما بزرگواران و تلاش بچه های عزیزم میسر نبود و تازه اول راهیم ... و در این مسیر امداد های غیبی و کمک های الهی و دست خدا رو حس میکنیم ان شاءالله خدا ما رو اثر گذار قرار بده خیلی دوست داشتم تمام اتفاقاتی که در کلاس میوفته و فوق العاده جذاب و هیجان انگیز و شگفت آوره رو براتون روایت کنم ولی حیف که زبان الکنه و زمان محدود و استعداد و توانایی بچه ها زیاد ... به عنوان پسر کوچکتون از شما خواهش مندم که برام دعا کنید و از خدا بخواید تا صبر و انگیزه و تلاش مضاعف به حقیر عطا کند ... @mostafaschool
فرزندان عزیزمان می توانند با موضوع و... آثار خود اعم از و... را به مربیان خود ارسال نمایند تا در کانال‌های کلاسی و مدرسه منعکس شود. @mostafaschool
بسم الله الرحمن الرحیم و اوست که دل‌هایتان را به هم گره زد... (انفال، ۶۳) این شب‌ها، زمان هم انگار بی‌تو افتاده، مصطفی جان... مدرسه‌ی بی‌تعطیل ما، برای اولین بار یک هفته سکوت را تجربه کرد، و این "سکوت" برای من، نه آرامش، که دلتنگی بود. حیاط خلوت شد… آن درخت‌ها، همان‌هایی که هر روز زیر سایه‌شان می‌نشستم و به بچه‌ها لبخند می‌زدم، امشب سکوت کرده‌اند، اما من صدای نجواشان را هنوز می‌شنوم: "بچه‌ها کجان؟" مرغ و خروس‌ها هم دل‌تنگ‌اند… نه برای دانه، برای صدای خنده‌ها. برای پسربچه‌هایی که با لب‌های خندان، دنیای کوچک حیاط را پر از جنب‌وجوش می‌کردند. و من... دلم تنگ است؛ برای نغمه‌هایی که صبح اول وقت از کلاس‌ها می‌آمد: صوت قرآنی بچه‌ها، زمزمه‌ای که مثل باران بر خاک دل آدم می‌نشست. اما بیشتر از همه... دلم برای خودِ شما تنگ شده؛ برای آن دل‌های بی‌ریای شما، برای لبخندهای خاکی‌تان، برای نگاه‌هایی که هنوز نور ایمان تویش برق می‌زند، برای همان شور کودکیتان که با معرفت گره خورده و مصطفی را ساخته. ما شاید تابستان را تعطیل نکردیم، ولی این چند روز برای من، دلتنگ‌ترین تعطیلی عالم بود. و حالا مرداد از راه می‌رسد… مرداد، ماه شعله‌ها و شوق‌ها... ماهی که انگار خورشیدش شبیه دل شماست؛ گرم، پرحرارت، روشن. مرداد یعنی بازگشت… یعنی دوباره جمع‌شدن زیر سقف آسمانی مصطفی. یکشنبه، پنجم مرداد همین روز نزدیک، روز وصل است… دوباره شما می‌آیید، دوباره جان می‌گیرید، دوباره حیاط پر می‌شود، و مصطفی دوباره زنده می‌شود، با حضور شما. منتظرتونم، با تموم دلم. پنج شنبه ساعت ۲۳ @mostafaschool
بسم الله الرحمن الرحیم «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ ۚ وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا» (النساء، 69) امام حسن عسکری (ع): خَیرُ إخوانِکَ مَن نَسِىَ ذَنبَکَ و ذَکَرَ إحسانَکَ إلَیهِ. مصطفی، آن قلعه‌ی کوچک نور و زندگی که هر گوشه‌اش پر بود از صدای دلنشین قرآن، خنده‌های بی‌پیرایه کودکان و تلاش بی‌وقفه معلمان مهربان، امروز موقتا در خاموشی و خلوت فرو رفته است. چند روز است که سکوت به جان دیوارهای مدرسه افتاده، و آن هیاهوی همیشگی، که روح این خانه بود، به یک خاطره تبدیل شده. وسیع مدرسه، که همیشه به رقص صدای پاهای پرانرژی بچه‌ها و نوای بازی‌هایشان پر می‌شد، حالا خالی و ساکت است. آن باغچه‌های رنگین، که زیر آفتاب می‌درخشیدند و همیشه میزبان گل‌های عاشقانه‌ی نگاه بچه‌ها بودند، امروز بی‌صدا و بی‌رمق مانده‌اند. مرغ و خروس‌های ساده و مهربان، که مثل نگهبانان بی‌ادعای مدرسه بودند، آرام کنار هم نشسته‌اند و انگار خودشان هم این سکوت عجیب را حس می‌کنند. دوطبقه‌ی مدرسه، با پنجره‌های بزرگ و نورگیری که همیشه پرتوی امید را به دل کلاس‌ها می‌تاباند، این روزها سرد و بی‌جان است. کلاس‌هایی که روزی پر از یادگیری ومهارت ، شور و نشاط بود، امروز به سکوتی آمیخته شده با نبود دستان کوچک و چشم‌های پرشور تبدیل شده‌اند. جایی که دست‌های خاکی و رنگین از سفالگری گارگاه ، و هیجان تجربیات آزمایشگاه، همگی به یاد ماندنی‌های گذشته بدل شده‌اند. و همکاران مهربان و پرتلاش من، آن همراهان روزهای سخت و شیرین، این روزها کنار من نیستند؛ نه صدای هم‌صحبتی‌های ساده‌شان هست و نه لبخندهای گرم‌شان که همیشه جان مدرسه بودند. چند روز سکوت، مانند طوفانی آرام بر قلب من نشسته است، طوفانی که می‌گذرد، اما جای خالی حضور بچه‌ها و همکاران عزیز را هر لحظه بیشتر احساس می‌کنم. برای صدای قرآن و دعای صبحگاهی که در سالن بالایی مدرسه می‌پیچید، تنگ شده؛ برای لحظه‌هایی که همه کنار هم صف می‌بستیم، دعا می‌خواندیم و عشق به امام زمان (عج) در دل‌هایمان شعله‌ور می‌شد. برای شور و شوق بچه‌ها که در کلاس‌ها و زمین‌های ورزشی می‌درخشید، دلم تنگ شده است؛ برای کارگاه‌های هنری، برای خاک سفالگری و رنگ‌های آزمایشگاه، برای صدای گام‌های همکاران که در راهروها طنین می‌انداخت. مصطفی فقط ساختمان و حیاط نیست؛ مدرسه، جان و روحی است که با حضور هر دانش‌آموز و هر معلم، زنده می‌شود. وقتی این همه عزیز کنار هم نیستند، مدرسه فقط یادآور خاطرات است، نه زندگی جاری. امشب، با دلی پر از دلتنگی😔، منتظر روزی هستم که دوباره درهای مدرسه باز شود، و باز هم صدای زندگی و ایمان و دوستی را در هر گوشه‌اش بشنوم. دارم که این سکوت زودگذر، به دریچه‌ای برای شروعی دوباره تبدیل شود، و دوباره در کنار هم، به سوی آینده‌ای روشن و پرنور حرکت کنیم، چون مدرسه مصطفی، خانه‌ی ماست، و ما سربازان کوچک امید امام زمان (عج) هستیم. (ع) ۱۲:۱۰شب @mostafaschool