eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 اشتغالات زاید 🔸 امام على علیه السلام: آن کس که خود را به مسائل زاید و غیر لازم سرگرم کند، از مسایل مهم زندگى باز مى ماند. 📚 غررالحکم/ص669 ✍🏼 بازی و سرگرمی و اشتغال به کارهای بیهوده، انسان را از کسب علم و فضیلت که مقدمه رسیدن به کمال است باز می دارد و حتی در تامین زندگی و کسب و کار هم ناموفق است.
💚 موعـود 💚
#part542 حالا بحث یه بچه درمیونه لجبازی رو باید کنار بذاره. تلفنو بر میداره که شماره احسانو بگیر
ساره نفس عمیقی میکشه که اشکاش نریزه: _ آره بهتر که رفت..! _ البته میدونی که برای راضی کردن احسان برای گرفتن شکایتش، مامان خیلی دخیل بود، خیلی التماسش کرد ساره رویه کنار تلفونو مچاله میکنه و میگه: _ میدونم احسان به زور قبول کرد... منم با التماس راضی کرد... من همه کارا رو به خودش سپردم... .فقط دوست نداشتم کسی متوجه بشه... _ الهامم گفت کسی نفهمه بهتره... _ آره چون احسان خیلی تو فشار بود... الهام فکر میکرد تو نمیدونی، داشت به احسان نق میزد که واست بگه... _ نه مگه میشه من ندونم... تو دلش اضافه میکنه: _ولی فکر نمیکردم، واسه گرفتن حقمو کتکایی که خوردم... یه قدمم بر نداره به جهنم که خواجه حافظ شیرازی هم میدونه ولی من نمیدونم... کلا من یه بچه بی خاصیتم که باید همه چی رو ازش پنهون کرد خیلی منو بی خانواده فرض کرده... خدا رو شکر بابام داره خوب میشه... آقا احسان دلمو بد شکستی...! از الهه خداحافظی میکنه.. یه ساک کوچیک میبنده و به قصد خونه سلیمه، آژانس میگیره خوشحاله که کسی خونه نیست، و لازم نیست قیافه سرورو ببینه... احتمالا احسان امشب که شب تولدشه برگرده... فعلا از این خونه بیرون بره..‌ نفس بکشه... بعدش واسه شب تصمیم میگیره... البته اگه احسان بیاد... اما وااای که اگه احسان بیاد! ساره ناراحت از این که بعد از چند دفعه دوباره احسان پنهون کاری کرده با خودش زمزمه میکنه:
💚 موعـود 💚
#part543 ساره نفس عمیقی میکشه که اشکاش نریزه: _ آره بهتر که رفت..! _ البته میدونی که برای را
_خودش گفت پدرشو در میاره تقاص کارای سحرو میگیره... همش فیلم بود؟ دروغ؟ سرور یعنی راست میگه، که احسان دیونه که نیست دختر خالشو ول کنه بچسبه به تو؟ خدا رو شکر الهه رک وراسته و با پُر حرفیش، آمار همه چیزو بهم داد سرش پر از حرفای عموشه، اینکه این خانواده، برای پیش برد اهدافشون، بلدن چه جوری زبون بازی کنن که چه طور شرایطو طبق میلشون پیش ببرن این که تنها هدف احسان، از ازدواج با ساره، نشون دادن قدرتش به سحر بوده... اثبات خودش بوده... بعد چند سال که آبا از آسیاب بیوفته، تب عشقش بخوابه، دوباره دنبال سحر میوفته... چون پُلای پشت سرشو با سحر خراب نکرده که با اون همه اذیتی که به جونو روح ساره داده، ولی الان واسه خودش با پدرش رفته دنبال زندگیش... حالش این قدر بده که قابل وصف نیست... داره به حرفای عمو حسین ایمان میاره چرا این ماها یه لحظه هم فکر نکرد، که عموش به خاطر خودش میگه اما حالا بچشون چی میشه؟ اعتمادش به احسان کلا سلب شده... اما اگه احسان بخواد بچشو هم با نامردی ازش بگیره چی؟ اصلا با بچش فرار میکنه البته فعلا که نمیتونن ازش بگیرنش تصمیم به رفتن به خونه سلیمه رو گرفته چون از پدرش دل شکسته است نمیخواد ببینتش حتی اگه نجمه گفته باشه که بابا محمد چند روزه که باواکر راه میره... *** ادامه دارد .. تخفیف عید داریم بشتابید🥰😍😍 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
🔴 حاجت روایی با حضرت ام البنین 🔵 آیت الله سید محمود شاهرودی: 🌕 من در مشکلات و حوائج برای حضرت ام البنین سلام الله علیها صد مرتبه صلوات می فرستم و حاجت میگیرم.
«اِلي مَتي اَحارُ، فِيكَ يا مَوْلايَ» تا چه زمانی نسبت به تو سرگردان باشم ای مولایم..❤️‍🩹 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 به پا دارید ؛ رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ... اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند. کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود. 📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی (ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵) 🌷 "حاج قاسم سلیمانی" می‌گوید: هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛ و پیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠 امام صادق (ع): زمانی که بین مردم به عدالت رفتار شود؛ فقر از میان می رود، و رزق و روزی از آسمان نازل می شود، و زمین برکت خود را به اذن خدا می گستراند. 📚 کافی، ج ٣ ص ٥۶٨ 🌹 💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄ اَلَابِذِکرِ اللهِ تَطمَئنُّ القُلُوبُ تنها نسخه ای که همیشه آرامش میده خــداست🧡🌈️ صبحتون پرنور🌙✨
💚 موعـود 💚
#part544 _خودش گفتپدرشو در میاره تقاص کارای سحرو میگیره... همش فیلم بود؟ دروغ؟ سرور یعنی راست
از پله ها پایین میاد سرور روی صندلی لهستانی مخصوصش نشسته و خیره هوای بهاریه حوصلشو نداره میخواد بی صدا از جلوش رد شه که سرور صداش میزنه: _ چند روزه منو ندیدی عروس! ؟ _ سلام _ سلام کجا؟ _ باید به شما حساب پس بدم؟ _ با ادب باش! ساره به سیم آخر میزنه احساس میکنه چیزی برای از دست دادن نداره، حالت تهوعم داره: _ با ادبم که دارم تحملتون میکنم وگرنه الان همین قدرم اینجا نمیموندم _ بشین باهات میخوام حرف بزنم _ زنگ زدم آژانس دارم میرم بیرون _ دیدم پوشیدی... زنگ بزن کنسلش کن میخوام باهات حرف بزنم... _ چی بگین؟ بگین چرا به تهدیدای سحر، محل ندادم؟ چرا دارم زندگی میکنم؟ چرا همتون، این همه اذیتم کردین ولی من چیزی نگفتم؟ گفتین: آخی! ساده و بدبخت، بچه است من فقط قصدم نگه داشتن زندگیم بوده من نمیدونم حرفای عموم چه قدر سند داره... _ کدوم حرفا..؟ _ همین عتیقه ها و پنهون کردنشون _ عموت اینا رو از کجا میدونه؟ _ میخواست منو با شما روبه رو کنه...
💚 موعـود 💚
#part545 از پله ها پایین میاد سرور روی صندلی لهستانی مخصوصش نشسته و خیره هوای بهاریه حوصلشو ن
_من اون قدرم بی کسو کار نیستم، که آقا احسان خوشحال و خندون سحرو بفرسته پیش باباشو من به هوای این که شوهرم پیگیری دست و صورت و آبروی رفتمه، حتی تو این ماها یه سوالم ازش نپرسم با من بازی میکنید همتون همه چیزو در مورد من میدونید به غیر خودم یه جایی تو دلم دارم میسوزم.. **** ساره اجازه نمیده که سرور ادامه بده... اون قدر ناراحته که تمام روش هاشو برای ارتباط با آدمای مختلفو فراموش کرده... خودش میگه: _ آدم زن یه مرد، از محله خودشون بشه بهتر از اینه که زن یه خانواده گرگ صفت بشه... شما منو تیکه تیکه کنید و من به حکم پایین تر بودن چیزی نگم؟ اجازه دارین هر کاری خواستین باهام بکنین؟ حتما دو روز دیگه هم، بچمو بگیرین... بگین: تو به درد مادر بودن این خانواده نمی خوری... _ مگه حامله ای؟ _ شما دوست دارین از احسان جدا بشم صددر صد بارداری منو نمیخواین... _ با توام... حامله ای؟ _ اره... _ وای خدا... چرا این قدر زود؟ _ مگه شما نبودین که اول ازدواجمون گفتین، احسان گرفتت، که بچه بیاری، بعدش پول بده بهت بری! بیاین دارم براتون بچه میارم... ولی بایه تفاوت... دیگه بهتون اعتماد ندارم... اگه روی منو دیدین بچمم میبینی ادامه دارد ... تخفیف عید داریم🥰🥰 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین