eitaa logo
محمدصادق
151 دنبال‌کننده
672 عکس
129 ویدیو
24 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• 🔅ما که سیر نشدیم آقا🔅 ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹 اذان ظهر بود که رسیدیم. جمعیت این‌قدر زیاد بود که بخش امانات جا نداشت برای تحویل‌گرفتن کوله‌پشتی‌ها. تا از صف‌های تفتیش عبور کنیم و وضو بگیریم، نیم‌ساعت از وقت‌مان رفته بود و فقط یک‌ساعت‌ونیم برای زیارت فرصت داشتیم تا بدقولی نشود. آن یک‌ساعت‌ونیم را هم باید با بابا نصف می‌کردم؛ 45 دقیقه من بروم زیارت و او پیش کوله‌ها بماند و 45 دقیقه او برود زیارت و من کنار کوله‌ها باشم.  توی دلم نق می‌زدم که: «زیارت امام‌رضا هم که سالی دو سه بار نصیب‌مون میشه، بار اولش دو سه ساعت توی حرم میشینم. اما اینجا که بار اوله دارم میام و به جای یک امام، محضر دو تا معصوم و دو تا مخدّره هست، همه‌ش چهل و پنج دقیقه؟!» ـ صادق جان! تو تا حالا نیومدی ولی من دو بار اومدم. یه ساعت و ده دقیقه برای تو و بیست دقیقه برای من... صدای بابا بود که انگار از دلم خبر داشت و مثل همیشه قلب رئوفش برایم به درد آمده بود و داشت فداکاری می‌کرد. لبخند زدم و پر از تحسین و تشکر نگاهش کردم. جایی نبود که بخواهم تعارف کنم و در مقابل این لطف بزرگ بابا، امّا و اگر بیاورم ..... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹... یک ساعت و پنج دقیقه از آن وقت عزیز گذشت. صف بلندی که برای ورود به تشکیل شده بود، می‌گفت که باید از دیدن سرداب و خواندن زیارت‌هایش دل بکنم. بلند شدم و همین‌طور که رو به ضریح، عقب عقب می‌آمدم، با غصه گفتم: استودعکما الله و استرعیکما و اقرء علیکما السلام... ضریح داشت از دیدم خارج می‌شد. لبم را روی آن درگاه چوبیِ پر از خش و خراش گذاشتم تا ببوسمش که گوشه‌ی نگاهم را یک عاقله‌مرد پر کرد. هنوز رویش به طرف ضریح بود و شانه‌هایش تکان می‌خورد و با لهجه‌ی قشنگ مشهدی می‌گفت: ـ ما که سیر نشدیم آقا ... عاقله‌مرد حرف دلم را زده بود و داشت به جای من هم گریه می‌کرد. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹پی‌نوشت: نیّت‌ها و کارهای ما پر است از خلل و زلل؛ با این حال، عادت شما احسان است و به همین خاطر، آن نذر خودمانی را قبول کردید. یعنی ممنونم که این دو تا متن نالایق را که برای پدرتان نوشته بودم، پذیرفتید و بالاخره مرا هم به حرم‌تان راه دادید. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• جعفر بن شریف گرگانی می‌گوید: «عزم حج کردم و قبل از آن به سرّمَن‌رأی رفتم و به محضر مشرف شدم... و گفتم: شیعیانت در گرگان به شما سلام می‌رسانند... فرمود: صدوهفتاد روز دیگر به گرگان خواهی رسید؛ یعنی صبح روز جمعه، سوم ربیع‌الثانی. هنگامی که رسیدی به شیعیانم بگو همان روز ظهر به دیدارشان خواهم آمد... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• پس از به جا آوردن مناسک حج، به سوی دیارم حرکت کردم و همان روزی که ابامحمد فرموده بود به گرگان رسیدم و شیعیان برای خوش‌آمدگویی پیش من آمدند. پس به آنها گفتم امام، ظهر امروز به دیدارتان خواهد آمد، پرسش‌ها و حوائج خود را آماده کنید. بعد از نماز ظهر و عصر بود که همه شیعیان در خانه من جمع شدند. به خدا قسم چیزی نگذشت که وارد شد و قبل از همه سلام کرد و ما از او استقبال کردیم و دستش را بوسیدیم. پس فرمود: من به جعفر بن شریف وعده داده بودم که امروز ظهر نزد شما بیایم. نماز ظهر و عصر را در سرّمَن رأی خواندم و حالا آمده‌ام تا با شما عهدی تازه کنم؛ پرسش‌ها و حوائج‌تان را بگویید.... پس نفر به نفر جلو رفتند و درخواست‌های‌شان را گفتند... حوائج همه را برآورده کرد و برای‌شان دعای خیر فرمود و همان روز بازگشت.» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• چه می‌شد ما هم در زمان شما از اهالی گرگان بودیم و بعد از آن مجلس، مثل جعفر بن شریف گرگانی هی برای خودمان صفا می‌کردیم و هی برای دیگران تعریف می‌کردیم: «دستش را بوسیدیم»... اما تقدیرِ ما امام‌ندیده‌ها این بوده که حتی تصوّر صحنه‌ی بوسیدنِ دست شما هم برای‌مان سخت باشد. کسی چه می‌داند؟ شاید هم آن موقع حال‌مان مثل حال در این عکس بشود وقتی داشت دست نائب عامِّ شما را می‌بوسید. نگاهش کنید؛ انگار هر چه لذت و سکونت و آرامش توی دنیا بوده، توی چهره‌ی او آرام گرفته. البته کار نشد ندارد. خودتان یادمان داده‌اید که توی همین دنیا و همین زمین هم می‌شود به شما رسید؛ اگر اهل عالَمِ رجعت شویم. گفته‌اید هر کسی که «مؤمن محض» باشد، در آن دوران برمی‌گردد و در رکاب شما شمشیر می‌زند. تا آنجا که من می‌فهمم «ایمان» در مقابل «کفر» و «نفاق» است و مؤمن محض کسی است که رنگی از کفار یا منافقین نگرفته باشد. البته کفر و نفاق، دائماً شکل عوض می‌کنند و به قول خدا «ما لها مِن قرار» هستند و بخاطر همین تشخیص‌شان راحت نیست. پس امشب که شب ولادت شماست و به همه بار عام داده‌اید و صدای‌تان توی دنیا پیچیده که «پرسش‌ها و حوائج‌تان را بگویید»، دعا می‌کنیم که تشخیص «کفر مدرن» و جرأت درگیری با آن را به ما هدیه بدهید تا «محض ایمان» در درون و بیرون‌مان بجوشد و از اهالی رجعت شویم. آن موقع و در آن چند هزار سالی که قرار است بشریت زیر سایه‌ی مدیریت شما به اوج لذت و بهجت برسد، حتما هر از چند گاهی لطف می‌کنید و مثل همان قبل‌ها جایی را برای دیدار معین می‌کنید؛ چه خانه جعفر بن شریف در گرگان باشد چه مسجد خودتان در قم و چه خانه‌تان در سرّمَن‌رأی کنار همسرتان حضرت نرجس‌خاتون. بعد لابدّ مؤمنینی که به محض ایمان نرسیده‌اند و توی عالَم برزخ جا مانده‌اند، ما را موقع دست‌بوسیِ شما به همدیگر نشان می‌دهند و با حسرت به هم می‌گویند: «نگاه‌‌شان کنید؛ انگار هرچه لذت و سکونت و آرامش توی دنیا بوده، توی چهره‌شان آرام گرفته.» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote
🖤شهادت علیه السلام 🖤 ز چشمِ پُر گُهَرِ من، خدا خبر دارد ز جانِ پُر شررِ من، خدا خبر دارد که بود معتمد و ظلم او؟ چگونه شکست، ز کینه بال و پر من؟ خدا خبر دارد ز هم‌زمانیِ با سه خلیفه در شش سال چه آمده به‌ سر من، خدا خبر دارد ز سوزِ زهرِ شرر زا، چگونه می‌گذرد ز شام تا سحر من، خدا خبر دارد شرارِ زهرِ ستم هم، چو شمع آبم کرد ز سوزش جگر من، خدا خبر دارد میان این همه دشمن چه‌ها کند مهدی؟ ز غربت پسر من، خدا خبر دارد ز بعد من برسد غیبت خدایی او ز صبر منتظر من، خدا خبر دارد ___ مرحوم استاد بله | آی‌گپ | سروش | تلگرام | ایتا @msnote
🌷 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْهادِي إِلَىٰ دِينِكَ، وَالدَّاعِي إِلىٰ سَبِيلِكَ، علَمِ الْهُدىٰ، وَمَنارِ التُّقىٰ، وَمَعْدِنِ الْحِجىٰ، 🌷 السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ الْهَادِیَ الْمُهْتَدِیَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ‏ 🌺🌺🌺 سالروز میلاد یازدهمین حجت حق الهی، حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را بر ساحت مقدس امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) و تمام مسلمین جهان تبریک و تهنیت عرض می کنم 🌺🌺🌺 علیه السلام @msnote