eitaa logo
محمدصادق
154 دنبال‌کننده
648 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✅سه‌گانه‌ی «شرمندگی» ✳️قسمت سوم؛ شرمندگی عمیق✳️ سر سه تا چیز شرمنده‌ی مامان و بابام شدم. 🔹 عکس بزرگ و منحصربفرد و بی‌نظیری از آقامون که وسط خونه و در مرکزی‌ترین جای ممکن قرار گرفته بود و یه قاب ساده و قشنگ دورش طواف می‌کرد. 🔹پایین‌ترین نقطه‌ی عکس، بالاترین دکمه‌ی لباس امام رو نشون می‌داد و بالاترین نقطه‌اش یه عرقچین کوچیک سیاه بود که با فضای مشکی ِ پشت سر آقا به اتّحاد رسیده بود. تمام اجزاء صورتش با وضوح قابل تقدیری در دسترس تماشاگر قرار گرفته بود و نگاهش ... [آخ، نگاهش] ... به یه افق دوردست خیره شده بود؛ چشم‌هاش احتمالاً همون جایی رو هدف گرفته بود که باید پرچم لااله الاالله رو اونجا کوبید. کنار عکس هم یه نوار مشکی به صورت عمودی چسبونده شده بود و روی نوار، یه شعر در سوگ امام که با خط نستعلیق نوشته شده بود، خودنمایی می‌کرد. 🔹 اون عکس فی‌الواقع مرکز و محور و مبنا و بنای خونه‌ی ما بود. اگر مامانم شش روز هفته رو تا حوالی ِ جاده ساوه می‌رفت و مدیر و بعد ناظم و بعد دبیر ِ یه مدرسه‌ی سه شیفته با نهصد تا دانش‌آموز بود و بیشتر از گرد و غبار و گچ، حرص دخترای راهنمایی و دبیرستانی رو می‌خورد، فقط به عشق صاحب اون عکس بود. 🔹اگه پدرم تو اوج گرونی مجبور می‌شد عیدی‌های من و خواهرم رو ازمون قرض بگیره ولی حواله‌های تلویزیون رنگی و ماشین لباسشویی و هزار تا کوفت و زهرماری رو که به عنوان رشوه در خونه‌مون میاوردن تو صورت صاحباش بزنه، واسه خاطر ِ عزیز ِ همون پیرمرد بود. 🔹 مبدأ حرکت ما برا بیست و دو بهمن و روز قدس و انتخابات و نمازجمعه‌های آقای خامنه‌ای، نگاه به همون عکس بود. 🔹 ما یکی از هزاران خانواده‌ای بودیم که بزرگشون بود و اون عکس، نمادی بود از جهت زندگی و جربزه‌ی آزادگی و جنم ِ جنون و جدایی از سکون. 🔹 هویت خونه و حمیت خانواده طوری عکس رو دربرگرفته بود که نمی‌شد مثل دو تا مورد قبلی، تنبلی خودم و سوء استفاده از محبت پدر و مادر رو مبنا قرار بدم و سراغ اون عکس برم. عظمت ماجرا، این سفله‌ی نفله رو هم به یه نیت خوب وادار کرده بود. نیت کرده بودم عکس رو ببرم و بزنم وسط تابلوی خوابگاه و دورش رو پر از نوشته‌هایی بکنم که عاجزانه سعی کرده بودن خمینی رو ستایش کنن؛ چون حوالی بود. پدرم خودش عکس رو از شیشه و قاب جدا کرد و با احتیاط طوری توی روزنامه و مقوا پیچید که تو راه تهران تا قم هیچ آسیبی بهش وارد نشه. هیچی بیشتر از این خوشحالش نمی‌کرد که پسرش تو راه پیرمرد خرج بشه... 🔹حدسم درست بود. وقتی برگه‌ها رو بر محور اون عکس روی تابلو زدم و خودم کناری ایستادم تا عکس‌العمل بچه‌ها رو ببینم، دلم غنج رفت. ابهت و هیبت عکس، اکثریت قریب به اتفاق بچه‌ها رو مسحور می‌کرد، چشم‌های گرد شده‌شون با دهان‌های نیمه‌بازشون همراهی می‌کرد و جولان ِ جاذبه‌ی ، جلوی تابلو متوقف‌شون می‌کرد تا متن‌های حاشیه‌ی عکس رو هم بخونن. ساده‌انگارانه حسّ می‌کردم که حالا جوانی برای پیرمرد شده‌ام. 🔹اما امان؛ امان از اون روزی که تابلو رو جمع کردم و عکس و برگه‌ها رو گذاشتم تو کمد مربوطه. چند روز بعد در اوایل تابستون، وقتی وارد خوابگاه شدم و دیدم که دارن اساس‌کشی می‌کنن تا خوابگاه به جای دیگه‌ای منتقل بشه، یکی از بچه‌ها رو دیدم که دست انداخته تو اون کمد و همه‌ی محتویاتش رو با خشونت و بی‌ملاحظه‌گی خاصی داره میریزه تو کارتن. وقتی جلو رفتم و اون عکس منحصربفرد رو در حالت مچالگی و شکستگی دیدم، درجه‌ی عصبانیتم چسبید به سقف اما خودم رو کنترل کردم ... بنا به مسلک متداول انشاهای قدیم «برهمه واضح و مبرهن است که» از بین رفتن اون عکس چقدر برای پدر و مادرم  تلخ بود و من در مقابل سکوت‌شون و اینکه به روم نیاوردن چقدر شرمنده شدم. اما از اون شرمندگی عمیق بگذریم ... 🔹 راستش را بخواهید پیرمرد چشم ما بود ...   🔅🔶🔆🔶🔅 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─••• ✅سه‌گانه‌ی «شرمندگی» ✳️قسمت سوم؛ شرمندگی عمیق✳️ سر سه تا چیز شرمنده‌ی مامان و بابام شدم. 🔹 عکس بزرگ و منحصربفرد و بی‌نظیری از آقامون که وسط خونه و در مرکزی‌ترین جای ممکن قرار گرفته بود و یه قاب ساده و قشنگ دورش طواف می‌کرد. 🔹پایین‌ترین نقطه‌ی عکس، بالاترین دکمه‌ی لباس امام رو نشون می‌داد و بالاترین نقطه‌اش یه عرقچین کوچیک سیاه بود که با فضای مشکی ِ پشت سر آقا به اتّحاد رسیده بود. تمام اجزاء صورتش با وضوح قابل تقدیری در دسترس تماشاگر قرار گرفته بود و نگاهش ... [آخ، نگاهش] ... به یه افق دوردست خیره شده بود؛ چشم‌هاش احتمالاً همون جایی رو هدف گرفته بود که باید پرچم لااله الاالله رو اونجا کوبید. کنار عکس هم یه نوار مشکی به صورت عمودی چسبونده شده بود و روی نوار، یه شعر در سوگ امام که با خط نستعلیق نوشته شده بود، خودنمایی می‌کرد. 🔹 اون عکس فی‌الواقع مرکز و محور و مبنا و بنای خونه‌ی ما بود. اگر مامانم شش روز هفته رو تا حوالی ِ جاده ساوه می‌رفت و مدیر و بعد ناظم و بعد دبیر ِ یه مدرسه‌ی سه شیفته با نهصد تا دانش‌آموز بود و بیشتر از گرد و غبار و گچ، حرص دخترای راهنمایی و دبیرستانی رو می‌خورد، فقط به عشق صاحب اون عکس بود. 🔹اگه پدرم تو اوج گرونی مجبور می‌شد عیدی‌های من و خواهرم رو ازمون قرض بگیره ولی حواله‌های تلویزیون رنگی و ماشین لباسشویی و هزار تا کوفت و زهرماری رو که به عنوان رشوه در خونه‌مون میاوردن تو صورت صاحباش بزنه، واسه خاطر ِ عزیز ِ همون پیرمرد بود. 🔹 مبدأ حرکت ما برا بیست و دو بهمن و روز قدس و انتخابات و نمازجمعه‌های آقای خامنه‌ای، نگاه به همون عکس بود. 🔹 ما یکی از هزاران خانواده‌ای بودیم که بزرگشون بود و اون عکس، نمادی بود از جهت زندگی و جربزه‌ی آزادگی و جنم ِ جنون و جدایی از سکون. 🔹 هویت خونه و حمیت خانواده طوری عکس رو دربرگرفته بود که نمی‌شد مثل دو تا مورد قبلی، تنبلی خودم و سوء استفاده از محبت پدر و مادر رو مبنا قرار بدم و سراغ اون عکس برم. عظمت ماجرا، این سفله‌ی نفله رو هم به یه نیت خوب وادار کرده بود. نیت کرده بودم عکس رو ببرم و بزنم وسط تابلوی خوابگاه و دورش رو پر از نوشته‌هایی بکنم که عاجزانه سعی کرده بودن خمینی رو ستایش کنن؛ چون حوالی بود. پدرم خودش عکس رو از شیشه و قاب جدا کرد و با احتیاط طوری توی روزنامه و مقوا پیچید که تو راه تهران تا قم هیچ آسیبی بهش وارد نشه. هیچی بیشتر از این خوشحالش نمی‌کرد که پسرش تو راه پیرمرد خرج بشه... 🔹حدسم درست بود. وقتی برگه‌ها رو بر محور اون عکس روی تابلو زدم و خودم کناری ایستادم تا عکس‌العمل بچه‌ها رو ببینم، دلم غنج رفت. ابهت و هیبت عکس، اکثریت قریب به اتفاق بچه‌ها رو مسحور می‌کرد، چشم‌های گرد شده‌شون با دهان‌های نیمه‌بازشون همراهی می‌کرد و جولان ِ جاذبه‌ی ، جلوی تابلو متوقف‌شون می‌کرد تا متن‌های حاشیه‌ی عکس رو هم بخونن. ساده‌انگارانه حسّ می‌کردم که حالا جوانی برای پیرمرد شده‌ام. 🔹اما امان؛ امان از اون روزی که تابلو رو جمع کردم و عکس و برگه‌ها رو گذاشتم تو کمد مربوطه. چند روز بعد در اوایل تابستون، وقتی وارد خوابگاه شدم و دیدم که دارن اساس‌کشی می‌کنن تا خوابگاه به جای دیگه‌ای منتقل بشه، یکی از بچه‌ها رو دیدم که دست انداخته تو اون کمد و همه‌ی محتویاتش رو با خشونت و بی‌ملاحظه‌گی خاصی داره میریزه تو کارتن. وقتی جلو رفتم و اون عکس منحصربفرد رو در حالت مچالگی و شکستگی دیدم، درجه‌ی عصبانیتم چسبید به سقف اما خودم رو کنترل کردم ... بنا به مسلک متداول انشاهای قدیم «برهمه واضح و مبرهن است که» از بین رفتن اون عکس چقدر برای پدر و مادرم  تلخ بود و من در مقابل سکوت‌شون و اینکه به روم نیاوردن چقدر شرمنده شدم. اما از اون شرمندگی عمیق بگذریم ... 🔹 راستش را بخواهید پیرمرد چشم ما بود ...   🔅🔶🔆🔶🔅 🖊: @msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•• ✅در دنیایی که سیستم‌های نظامی و امنیتی و اطلاعاتیِ قدرت‌های بزرگ، دولت‌ها و ملت‌های زیادی را به عروسک‌هایی کوچک تبدیل کرده بود و فراعنه‌ی مدرن در مقابل هر معارضی، مستانه فریاد «ان هولاء لشرذمه قلیلون» سر می‌دادند و به حکم «أ لیس لی مُلک مصر و هذه الانهار تجری من تحتی»، پیچیدگی‌های علمی و کارآمدی‌های عملیِ سلاح‌ها و ابزارهای جاسوسی خود را به رخ بشریت می‌کشیدند و دولتمردان و تصمیم‌گیران کشورهای مختلف را طوری به ترس عادت داده بودند که عجز و لابه‌ی «لا طاقه لنا الیوم»شان و گریه و ناله‌ی «انا لمدرکون»شان به آسمان برسد، درست در همین زمانه‌ی زمین‌گیرشده بود که خمینی با مردم ایران کاری کرد که ابهت مادی و جبروت الحادیِ اهل طغیان را از هم فروبپاشند و در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی معادلات قدرت، باطل‌السحرِ طواغیت و مستکبرین و مترفین شوند و مثل آن چوبدستی که دست خدا روی سرش بود، ریسمان‌های سیا و پنتاگون را ببلعند و قرآن عبور کند از رسم‌الخط و بیاید وسط و دوباره جان بگیرد: «ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا ان ما صنعوا کید ساحر ولا یفلح الساحر حیث اتی» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• این‌که مردمی که از پاسبان محله‌شان می‌ترسیدند چطور در مقابل بزرگترین قدرت نظامی و سیاسی و اطلاعاتی و اقتصادی و تکنولوژیک دنیا ایستادند و شیوه رزم جدیدی را رقم زدند که ماشین جنگی ابرقدرت‌ها و سامانه‌های اطلاعاتی‌شان را هنوزم که هنوز است زمین‌گیر کرده، محتاج پژوهش‌های جدیدی است که نبودشان حسابی به چشم می‌آید اما با این همه، کاملا معلوم است که ریشه‌ی این درخت پرثمر از کجا آب می‌خورد: از اوج غربت چندین‌ساله‌ی پیرمرد که با زیارت‌نامه‌های علی‌بن‌ابی‌طالب و دیدارهای هر شبه با ضریحش پیوند خورده بود. می‌دانید که؟ امیرالمومنین زیارت‌نامه‌های متعددی دارد که یکی از مضامین مشترک‌شان، توصیف علی با همین عبارت پر از است: «هزم جیوش الشرک باذنک و أباد عساکر الکفر بامرک» ارتش‌های *شرک* را به اذن تو شکست داد و لشگریان *کفر* را به امر تو نابود کرد. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ـ و رحمت خدا بر او و اجداد طاهرینش که گفت: «تا *شرک* و *کفر* هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم.» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ___ ✍: بله | آی‌گپ | سروش | تلگرام | ایتا @msnote
هدایت شده از محمدصادق
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•• ✅در دنیایی که سیستم‌های نظامی و امنیتی و اطلاعاتیِ قدرت‌های بزرگ، دولت‌ها و ملت‌های زیادی را به عروسک‌هایی کوچک تبدیل کرده بود و فراعنه‌ی مدرن در مقابل هر معارضی، مستانه فریاد «ان هولاء لشرذمه قلیلون» سر می‌دادند و به حکم «أ لیس لی مُلک مصر و هذه الانهار تجری من تحتی»، پیچیدگی‌های علمی و کارآمدی‌های عملیِ سلاح‌ها و ابزارهای جاسوسی خود را به رخ بشریت می‌کشیدند و دولتمردان و تصمیم‌گیران کشورهای مختلف را طوری به ترس عادت داده بودند که عجز و لابه‌ی «لا طاقه لنا الیوم»شان و گریه و ناله‌ی «انا لمدرکون»شان به آسمان برسد، درست در همین زمانه‌ی زمین‌گیرشده بود که خمینی با مردم ایران کاری کرد که ابهت مادی و جبروت الحادیِ اهل طغیان را از هم فروبپاشند و در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی معادلات قدرت، باطل‌السحرِ طواغیت و مستکبرین و مترفین شوند و مثل آن چوبدستی که دست خدا روی سرش بود، ریسمان‌های سیا و پنتاگون را ببلعند و قرآن عبور کند از رسم‌الخط و بیاید وسط و دوباره جان بگیرد: «ألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا ان ما صنعوا کید ساحر ولا یفلح الساحر حیث اتی» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• این‌که مردمی که از پاسبان محله‌شان می‌ترسیدند چطور در مقابل بزرگترین قدرت نظامی و سیاسی و اطلاعاتی و اقتصادی و تکنولوژیک دنیا ایستادند و شیوه رزم جدیدی را رقم زدند که ماشین جنگی ابرقدرت‌ها و سامانه‌های اطلاعاتی‌شان را هنوزم که هنوز است زمین‌گیر کرده، محتاج پژوهش‌های جدیدی است که نبودشان حسابی به چشم می‌آید اما با این همه، کاملا معلوم است که ریشه‌ی این درخت پرثمر از کجا آب می‌خورد: از اوج غربت چندین‌ساله‌ی پیرمرد که با زیارت‌نامه‌های علی‌بن‌ابی‌طالب و دیدارهای هر شبه با ضریحش پیوند خورده بود. می‌دانید که؟ امیرالمومنین زیارت‌نامه‌های متعددی دارد که یکی از مضامین مشترک‌شان، توصیف علی با همین عبارت پر از است: «هزم جیوش الشرک باذنک و أباد عساکر الکفر بامرک» ارتش‌های *شرک* را به اذن تو شکست داد و لشگریان *کفر* را به امر تو نابود کرد. ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ✅ـ و رحمت خدا بر او و اجداد طاهرینش که گفت: «تا *شرک* و *کفر* هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم.» ••─━⊱✦🔹✦⊰━─•• ___ ✍: بله | آی‌گپ | سروش | تلگرام | ایتا @msnote