🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌀وحدت عشق
💫عاشقی به در خانه یارش رفت و در زد. معشوق گفت: کیست؟
عاشق گفت: من هستم. عاشق شما.
معشوق گفت: برو. هنوز ورود خامان و ناپختگان عشق به خانه نرسیده است. آمادگی عشق را نداری. تو خام هستی. باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی.
😔عاشق بیچاره برگشت و یک سال در آتش دوری و جدایی سوخت.
پس از یک سال دوباره به در خانه معشوق بازگشت و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی ادبانه ای ازش سر نزنه.
💢 با کمال ادب ایستاد و در زد.
🌹معشوق پرسید: کیست که در می زند؟
🍃عاشق گفت: ای دلربا. من نیستم. من هیچم. تو خودت هستی. تویی تو. همه تو.
💠معشوق در را بگشود و گفت: اکنون تو و من یکی در خانه عشق جا نمیشود. یک من بیشتر نیست. دو من شدیم. به
اندرون خانه بیا که حال عشقم ما مانند سر نخ است که اگر دوشاخه باشد در سوزن نمی رود.
گفت اکنون چون منی ای من درآ
نیست گنجایی دو من را در سرا
✍نظر من راجب این داستان زیبا اینست که میگوید وقتی چیزی یا کسی را دوست داری نباید کوچکترین غروری در تو بماند و باید مانند شمع و پروانه با هم یکی و متحد شد.
👉 @mtnsr2
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
912c0a8961f0deb5196072f36120e8776ef50cb3.mp3
3.52M
💢 بدیهای پنهان
🍃اگر به ایمانت اطمینان پیدا بکنی ...
🍃حجت الاسلام پناهیان
👉 @mtnsr2
1_40765107.mp3
2.87M
⭕️انسان همیشه درحال مبارزه با #چهار_چیزه
💠برتراند راسل
💠دین بهترین وسیلهٔ
برای #مبارزه_با_نفس است
🎙 #استاد_رفیعی
👉 @mtnsr2
🌸کودک که بودم قاصدک هایم را برای که میفرستادم؟
✨الهم عجل لولیک الفرج✨
👉 @mtnsr2
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 آیا ۳۱۳ نفر #یاران_امام زمان (عج) زنده اند یا موقع ظهور رجوع خواهند کرد؟!
👉 @mtnsr2
9e01c6223ab33f0cdd0739d4c8895fc9c03b4963.mp3
4.91M
✅ یا صاحب الزمان ادرکنی، یا صاحب الزمان اغثنی.
🔅سخنرانی کوتاه #استاد_عالی
#رفقای خوب ازتون خواهش میکنم این صوت عالی را حتما حتما گوش کنید و قلبتون را باهاش زنده کنید و انتشار دهید و باهاش گریه کنید، قطعا اگه گوش کنید اشکتون سرازیر میشه، خدا خیرتون بده.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت شصت
🔶 #صلوات_پنجم
با جمعی از همکاران پاسدار سوار بر ماشین برای ماموریتی به سمت تهران در حال حرکت بودیم .
زمستان بود و جاده ها را برف گرفته بود.نزدیک امام زاده هاشم، تمام شیشه های ماشین را بخار گرفت و دید چندانی نسبت به بیرون نداشتیم، جمع با هم رفیق بودند ویک ضرب حرف می زدند . این مساله هم روی بخار بستن شیشه ها تاثیر داشت.
یکی از برادران پاسدار با صدای بلند گفت: یا حرارت بخاری را بیشتر کن یا شیشه ها را قدری پایینتر بیاور که بخار داخل ماشین از بین برود.
پیشنهاد او همهمه ای را در جمع راه انداخت. نیمی از جمع، سرمایی بودند و طرفطار افزایش دمای بخاری و نیمی دیگر هم گرمایی و طرفطار پایین کشیدن شیشه های خودرو.
وسط این جر بحث ها، شیشه سمت راننده را کمی باز کردم . میتوانستم بیرون را به وضوح ببینم چند لحظه نگذشت که از پنجره، چشمم به سمت مخالف جاده افتاد.
یک ماشین پژو انگار مشکلی داشت که کنار جاده ایستاده بود نگاهم به راننده آن افتاد . درست می دیدم ، عبد الصالح بود از دیدنش در آنجا هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم.
ناگهان فریاد کشیدم و از پشت پنجره ، صالح را صدا زدم و برایش دست تکان دادم . چشم صالح که به من افتاد گل از گلش شکفت توقف کردیم رفتم پیشش مرا در آغوش کشید و بوسید. با ماشین پدر خانمش داشت از سفر بر می گشت که چرخ آن پنچر شده بود . زاپاسش هم پنچری داشت او را تا جایی رساندیم که پنچری بگیرد وبرگردد. خوشحال بود می گفت : وقتی دیدم ماشین پنچر شده و در این هوای سرد در وسط جاده بلاتکلیف مانده ام.
به حضرت معصومه سلام الله علیه توسل کردم و پنج صلوات به نیت خانم فرستادم تا مشکلم حل شود.
هنوز صلوات پنجمی تمام نشده بود که شما از راه رسیدید و به کمک من آمدید.
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فرشته واقعی
🔅هر وقت آن عکس را می بینم، یاد خاطره ی شیرینی می افتم. تو نگاه عبدالحسین، مهربانی موج می زند. دست هاش را انداخته دور گردن دو تا پسربچه کرد.با یکی شان دارد صحبت می کند.دور و برشان همه یک گله گوسفند است.
☘سردی هوای کردستان هم انگار توی عکس حس می شود. خاطره اش را خود عبدالحسین برام تعریف کرد:
شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد به شان حساس نشدم. برام عجیب بود، ولی زیاد مشکوک نبود.
بقیه بچه ها هم تعجب کرده بودند.
دوتا چوپان کوچولو، این موقع شب کجا می رن؟!
☘شب بعد، دوباره آمدند: دو تا پسر بچه، با یک گله گوسفند، و از همان راهی که دیشب آمده بودند!
باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد.
سابقه کومله ها را داشتیم، پیر و جوان و زن و بچه براشان فرقی نمی کرد. همه را می کشیدند به نوکری خودشان، اکثراً هم با ترساندن و با زور و فشار.
به قول معروف، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو. جلوشان را گرفتم. دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم. چیز مشکوکی به نظرم نرسید.
☘متوجه گوسفندها شدم.حرکتشان کمی غیر طبیعی بود.
یکهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت. نشستم به تماشاي زیر شکم گوسفندها. چیزی که نباید ببینم.
دیدم: نارنجک!
زیر شکم هر کدام از گوسفندها، یک نارنجک بسته بودند، ماهرانه و بادقت.😳
☘دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین. می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم، از دست ضد انقلاب بود، آن اصل کاری ها، به شان گفتم: نترسید، ما باشما کاری نداریم.
☘نارنجکها را ضبط کردیم. آنها را تا صبح نگه داشتیم. صبح مثل اینکه بخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم. دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن. یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند.
دست آخر ازشات تعهد گرفتم، گفتم:
شما آزادید، می تونید برید.
🤔مات و مبهوت نگاه می کردند. باروشان نمی شد. وقتی فهمیدند حرفم راست است، خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند. هرچند قدم که می رفتند، پشت سرشان را نگاه می کردند.معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند.
☘حق هم داشتند، غولهای عجیب و غریبی که کومله ها، از بچه های سپاه تو ذهن آنها ساخته بودند، با چیزی که آنها دیدند، زمین تا آسمان فرق می کرد؛
غول خیالی کجا؟
#فرشته_واقعی کجا؟
👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃رعایت حجاب همواره جزء وصیت شهدا بوده
و اما #ریشه_های_بی_حجابی
❓چرا برخی از دختران و زنان بی حجاب هستند؟!!
#سه_دلیل_بی_حجابی
💠 اولین دلیل ضعف ایمان و اعتقادات مذهبی است. کسانیکه ایمانشان ضعیف شده ، اعتقاداتشان کم شده ، حجابشان هم کنار میرود. چون حجاب دستور خداست و این جماعت اعتقادی به دین و اطاعت از دستور الهی ندارند.
💠 دومین دلیل میتواند خودنمایی و جلب توجه کردن باشد ، خصوصا برای دختران جوان ، میخواهند خود را به نمایش عمومی بگذارند و احساس می کنند در حجاب نمیشود ، خود را بی حجاب می کنند و با آرایش غلیظ بیرون از خانه میروند.
💠 سومین دلیل همرنگ جماعت شدن است ، می بینند امروزه بی حجابی مُد شده و اکثرا بی حجاب هستند ، میگن ما هم از قافله عقب نیفتیم ، لذا بی حجاب میشوند. چادر را کنار میگذارند و تغییر لباس میدهند .
⛔ سخنی با خواهران گرامی ؛
☑ در حجاب زیباتر هستید .
👉 @mtnsr2
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹