eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ 🔶قسمت پنجاه و دوم 🔶 در این سالهای اخیر ، هر سال توفیق داشتم که در ایام نوروز در فکه حضور داشته ومهمان شهدا باشم . من می روم تا در محضر اساتید بزرگوار خودم درس بگیریم چرا که هر چه داریم از شهداست. نوروز سال ۹۴در فکه حضور پیدا کردم وقتی به کانال رسیدم ، آمد !مثل همان زمان که در کنار هم بودیم . مشغول صحبت با او شدم .بعد وارد کانال شدیم . بسته هایی آماده شده بود که به مهمانان کانال کمیل هدیه می دادند. داخل آن بسته ها ، اسامی و مشخصات یک شهید نوشته شده بود و هر بسته با دیگری فرق داشت . تعداد زیادی از شهدا را اینگونه معرفی شده بودند . می گفتند توجه کنید که امسال کدام شهید شما را دعوت کرده . به من نیز یک بسته دادند. وقتی باز کردم با تعجب دیدم که تصویر ومشخصات هادی در آن ثبت شده !😳 حالم بد شد وهمانجا نشستم آنجا کسی نمی دانست که من خواهر هستم . گفتم ممنونم که در سال نو ،من را به منزلت دعوت کردی . در آن برگه پیامی نیز از# ابراهیم نوشته بودند که: هرکاری می کنید فقط برای رضای خدا باشد. در آن سفر هرجا می رفتم هم همراهم بود ! ما یک شب به اردوگاه میشداغ رفتیم. هماهنگ نکرده بودیم ووما را نمی شناختند . معمولا در چنین شرایطی اجازه اقامت نمی دهند . نا راحت بودم که نکند مشکل ایجاد شود . مسئول اردوگاه پرسید:تعداد نفرات خواهران چند نفر است ؟گفتیم سی نفر . گفتند بیایید داخل ، وارد سالن که شدید اتاق دوم برای شما آماده است . همینکه جلوی اتاق دوم رسیدم ، دیدم نوشته شده : موقعیت شهید گفتم داداش ممنون که اینجا هم مهمون نوازی کردی . دوستان همراه ما پرسیدند :شما از قبل اینجا را هماهنگ کرده بودی ؟ گفتم باور کنید نه ! آن شب خانم های کاروان ما به خواهران خادم شهدای آن اردوگاه خبر دادند خواهر شهید هادی در این کاروان است یکبار دیدم تعداد زیادی جمع شده اند تا برایشان از بگویم . همه او را می شناختند و کتاب را خوانده بودند .... در پایان صحبت گفتم :من سالهاست که در کلاس های اخلاق وآیین زندگی و.... شرکت میکنم اما هیچ کدام آنها نتوانسته به اندازه ای که با رفتارش در ما اثر گذاشت ، تاثیر داشته باشد. نوروز سال ۹۵ نیز ماجراهایی برای ما داشت . بار دیگر در منطقه فکه و بسته ای به من داده شد که یک سند داخل آن بود ! سند عاشقی که برای بیست شهید مختلف تهیه شده بود ، به من باز هم سند عاشقی هادی تعلق گرفت! 🌷ادامه دارد.... 👉 @mtnsr2 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #شهيد_ابراهيم_هادي 🔶 پایان قسمت پنجاه ودوم 🔶 #مهمانی_برادر 👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ ۲ 🔶 ادامه قسمت پنجاه ودوم 🔶 بعد از آن سفر به جامعه الزهرای شهر قم دعوت شدم تا برای خانم های طلبه خارجی از بگویم . سیصد نفر از طلبه های کشورهای مختلف حضور داشتند. وقتی جلسه تمام شد ، خانمهایی از کشور های ، ، ، ، ، ،و.....به سراغ من آمدند و هریک در حالی که کتاب در دست داشتند ، سوالاتی می پرسیدند. من هم تک تک سولات را جواب می دادم. آن ها نیز مثل مردم ایران ، را الگوی مناسبی برای نسل امروز می دانستند . بعد همگی گفتند :ما پیام وشهدای شما را به کشور خودمان منتقل خواهیم کرد..... اما در این سالهای اخیر ،یکی از اعضای خانواده شهید، صفحه ای را به نام در فضای مجازی راه اندازی کرد وتصاویر و مطالب او را به اشتراک میگذارد. مطالب جالبی در آن ثبت شد وباعث برخی ارتباط ها شد . یکی از این مطالب عجیب تر از بقیه بود که در ادامه می خوانیم: خانم جوانی با ما ادتباط گرفت وگفت :باید ماجرایی را برای شما نقل کنم ، نگاه من را به دنیا وآخرت تغییر داد و..... تماسهای اینگونه زیاد بود . فکر کردم که ایشان هم مثل بقیه با کتاب سلام بر آشنا شده وتغییری در روند زندگیش ایجاد شده و..... اما تغییرات این خانم شگفت تر از تصور ما بود. این خانم جوان گفت:من یک دختر مسیحی از اقلیت مذهبی ساکن تهران هستم . به هیچ اصولی از مسائل اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هیچ کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هر روز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم . دو سه سال قبل ،در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت کشور برویم نمیدانستم کجا برویم . شمال ،جنوب ،شرق،غرب ویا.... دوستانم گفتند: برویم خوزستان. هم ساحل دریا دارد وهم هوا مناسب است و.... از تهران با ماشین شخصی راهی خوزستان شدیم . تفریحی رفتیم ویکی دو روز بعد به مقصد رسیدیم . توی راه خیلی خوش گذشت . شب بود وارد شهر شدیم هیچ هتل ویا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم . همه جا پر بود . خسته بودیم ونمی دانستیم چه کنیم یکی از همراهان ما گفت :فقط یک راه وجود داره برویم محل اسکان راهیان نور😳. همگی 😁خندیدیم . تیپ وقیافه ما فقط همان جا را میخواست! اما پس از چندین بار دور زدن در شهر تصمیم گرفتیم که کمی روسری هامان را جلو بیاوریم و تیپ ظاهری را تغییر دهیم و برویم سراغ محل راهیان نور کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما را پذیرفت . یک اتاق به ما دادند وارد شدیم ، دور تا دور آن پر از تصاویر شهدا بود هریک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره می کرد و حرف های زشتی می زد و..... تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد . من هم به شوخی به دوستانم گفتم :این هم برای من! صبح که می خواستیم برویم بار دیگر به چهره آن جوان نگاه کردم بر خلاف بقیه نام آن شهید نوشته نشده بود . فقط زیر عکس این جمله بود : دوست دارم گمنام بمانم سفر خوبی بود . روزهای بعد در هتل و ....چند روز بعد به تهران برگشتیم . مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم . دنبال کتاب مورد نظر می گشتم یکباره یک کتاب نظرم را جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست ؟ خودش بود همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم . یاد شوخی های آن شب افتادم. این همان جوانی بود که می خواست گمنام بماند . این کتاب را هم از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش ونام کتابش بود . علاقه ای به اینگونه شخصیت ها نداشتم اما از سر کنجکاوی مشغول مطالعه شدم .همینطور شروع به خواندن کردم . به اواسط کتاب که رسیدم ، دیگر با عشق می خواندم اواخر کتاب دیگر نمی خواستم داستان او تمام شود وقتی کتاب به پایان رسید ، انگار یک راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود . در سکوت وتنهایی فقط فکر کردم. تمام فکر وذهن من را پر کرده بود . عجب شخصیتی دارد این شهید !؟ من آن شب به شوخی می خواستم را برای خودم انتخاب کنم، اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود ! او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقه مند شوم شخصیت او بسیار بر من اثر گذاشت . مدتی بعد به مطالعات در زمینه ادیان روی آوردم. در مورد اسلام و اهلبیت علیه السلام تحقیق کردم تا اینکه ، اسلام شد من مسلمان شدم . که مرا با خدا و اسلام و اهلبیت "علیه السلام" آشنا کرد 👉 @mtnsr2 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂