𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
دخترکے چشم آبـے در دل آلمان . متنفر از عطر تلخِ چای و چاۍ دوستان . با پدر و مادرۍ مسلمان و ایرانے
❲ یھ جرعہ کتـٰاب 💆🏻♀📘 ❳
حماقت خودت و دانیال و بقیه دوستات رو گردن اسلام ننداز . اسلام یعنی محمد (ص) ؛ که همسایهاش هر روز رودهۍ گوسفند رو سرش ریخت اما وقتی مریض شد ، رفت به عیادتش . اسلام یعنی دخترایۍ که به جاۍ زنده بهگوری ، الان روبه روۍ من نشستن . اسلام یعنی علـے ؛که تا وقتی همسایهاش گرسنه بود روزشو باز نمۍکرد . اسلام یعنی حسن ؛ که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد . من شیعه نیستم ، اما اسلام رو بھتر از رفقاۍ داعشیت میشناسم .
تو مسلمونی بلد نیستی ، مشکل از اسلامه ؟
.
کتابِ چایت را من شیرین میکنم☕!
کاش می شد ؛ حال خوب را ، لبخند ِ زیبا
را ، بعضی دوست داشتنها را خشک کرد
لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت.
🤍ـ معصومه صابر ..
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
• حجرھٔ پریا 💙
روایتـۍ از دختران طلبھ . .
کهـ با فعالیتشان در شبکههای اجتماعی
ضربه بزرگی به تفکراتآتئیستها و گرد
آورندگان اصلی جریان بیدینی میزنند
و شاید از نظرشان فقط یکسری مناظره
و مباحثه علمی و منطقی است ؛ باعث
میشود اتفاقاتی برایشان بیفتد که فکر
آن را هم نمیکردند.
ـ ــ نگارندھ ؛ محمدرضا حَدادپور جھرمی .
آرزو میکنم کتابهای خوب بخوانی ،
آهنگهای خوب گوش کنی ، عطرهای
خوب ببویی، با آدمهای خوب حرف
بزنی و فراموش نکنی کهـ هیچوقت
دیر نیست ، بودن چیزی که دوست
داری باشی .
ــــــــــــــــــــــــــــــ
• روزبھ معین
آن شب، شب بیستوهفتم رجب بود .
محمد غرق در اندیشه بود کھِ ناگھان
صدایۍ گیرا و گرم در غار پیچید ،
بخوان بخوان بھِ نام پروردگارت کھِ
بیافرید ، آدمی را از لختهۍ خونی .
بخوان کھِ پروردگار تو ارجمندترین
است .و بھِ آدمی آنچه را نمیدانست
بیاموخت .
ماندھام ، احمد پیمبر بود
یا عطار عشق؟
بس کهـ سلمانها مسلمان کرد
با بوی ِ علی .
.🤍
پرونده رو کہ نگاه میکنن ؛ میگہ
اِیوای بر من اِیکاش با فلانی
رفاقت نمیکردم . چون در زمانی
کہ من هدایت پیدا کرده بودم
اون من رو بہ گمراهی کشوند.
• سورۀ فرقان آیهی 59
خاك کربلا چہ بھتآور بود ؛ از سویـی
انگار وسط بھشت نشستہای و از سوی
دیگر ، انگار کوھِ غم روی دوشهایت
سنگینی میکند .
اما شنیدھ بودم نجف طور دیگری
است ؛ سبک و آرام ، انگار در خانۂ
پدریات نشسته و در خنکای نسیم
مُحبت آرام میشوی .
• کتابِ کھکشان نیستی
- بہقلم ؛ محمدهادی اصفهانی
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
کتـٰاب را بھِ سینه فشردم ؛ و کتاب با تمام سردۍ جلدش مَرا گرم کرد .
دنیا همہ هیچ و اهل دنیـٰا همہ هیچ
ای هیچ براۍ هیچ بر هیچ ، مَپیچ
دانی کہ پس از عمر چه ماند باقی؟!
عشق است و محبت است و باقی همہ هیچ .