آن شب، شب بیستوهفتم رجب بود .
محمد غرق در اندیشه بود کھِ ناگھان
صدایۍ گیرا و گرم در غار پیچید ،
بخوان بخوان بھِ نام پروردگارت کھِ
بیافرید ، آدمی را از لختهۍ خونی .
بخوان کھِ پروردگار تو ارجمندترین
است .و بھِ آدمی آنچه را نمیدانست
بیاموخت .
ماندھام ، احمد پیمبر بود
یا عطار عشق؟
بس کهـ سلمانها مسلمان کرد
با بوی ِ علی .
.🤍
پرونده رو کہ نگاه میکنن ؛ میگہ
اِیوای بر من اِیکاش با فلانی
رفاقت نمیکردم . چون در زمانی
کہ من هدایت پیدا کرده بودم
اون من رو بہ گمراهی کشوند.
• سورۀ فرقان آیهی 59
خاك کربلا چہ بھتآور بود ؛ از سویـی
انگار وسط بھشت نشستہای و از سوی
دیگر ، انگار کوھِ غم روی دوشهایت
سنگینی میکند .
اما شنیدھ بودم نجف طور دیگری
است ؛ سبک و آرام ، انگار در خانۂ
پدریات نشسته و در خنکای نسیم
مُحبت آرام میشوی .
• کتابِ کھکشان نیستی
- بہقلم ؛ محمدهادی اصفهانی
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
کتـٰاب را بھِ سینه فشردم ؛ و کتاب با تمام سردۍ جلدش مَرا گرم کرد .
دنیا همہ هیچ و اهل دنیـٰا همہ هیچ
ای هیچ براۍ هیچ بر هیچ ، مَپیچ
دانی کہ پس از عمر چه ماند باقی؟!
عشق است و محبت است و باقی همہ هیچ .
کتاب برایم دنیای ِ تازھای است ؛
حرفها و کارهای تازه .
جوری جذب نوشتههایش میشوم که
اگر بیخ گوشم توپ بترکانند ، حالیام
نمیشود.
همانند آدم تشنهای که بہ آب رسیده
باشد ، هر جمله برایم یک جرعه آب
گوارا است ؛ آب خنک ، صاف و زلال
که بھ من جـآن میدهد.
حسین آینھی تمام نمایِ خداوند است و
من همۂ عمر تاکنون کوشیدهام که آینه
حسین بشوم.
از خودم هیچ نداشته باشم، هیچ نباشم.
از خودَم خالی شوم و سرشار از حسین.
از خودم تُھی و لبریز از حسین ، فدایی
حسین شوم.
فنا در حسین شوم و آنچنان شوم کهـ
در آینہ نیز جز تصویر حسین نبینَم .
♥️ ــ سقایِ آب و ادب
ــ سید مهدی شجاعـۍ
4_5841355809769917849.mp3
6.29M
عوض کن حال و روزم را ؛
عوض کردن مرامِ توست .
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸
.. عیدتون مبآرک .
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
• و آنکہ دیرتر آمد 🗝
در میان صحرا گم شدند ، ولی گم شدهۍ همهۍ عالم را یافتند ، شیرینے دنیا و آخرت را چشیدند و محو سیماۍ زیباۍ سرورمان شدند و اینگونہ دو کودک سنی در ؏شق امامِدوازدهم غرق شدند و شھادتین گفتند ؛
اما یکی زودتر لبیک گفت و دیگرۍ دیرتر ؟!
-نگارندھ ؛ ❲ الـٰهہ بھشتی ❳
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
در میان صحرا گم شدند ، ولی گم شدهۍ همهۍ عالم را یافتند ، شیرینے دنیا و آخرت را چشیدند و محو سیماۍ
چشمانم را از بیحالی بستم و فکر کردم
اگر صداۍ احمد بھ گوش خدا برسد و
بخواهد او را نجات دهد ، من هم نجات
پیدا می کنم.
احمد گریان می گفت: خدایا ، خداوندا !
تو را به عزت رسول الله قسم که ما را
از این وضع نجات بده . با چنان سوزی
نام حضرت رسول را می برد کہ دلم
به درد آمد و بغضم گرفت . یعنی ممکن
است این استغاثھِ به عرش برسد و خدا
فریادرس ما شود؟
- و آنکہ دیرتر آمد .
پدربزرگراست میگفت:
گاهی آدمها یک شبہ پیر
میشوند . من یک شبہ مردم :)
🌿.• مثل بیروت بود .
- بھ قلم ِ زهرا اسعدبلنددوست