در میان صحرا گم شدند ، ولی گم شده‌ۍ همه‌ۍ عالم را یافتند ، شیرینے دنیا و آخرت را چشیدند و محو سیماۍ زیباۍ سرورمان شدند و اینگونہ دو کودک سنی در ؏شق امامِ‌دوازدهم غرق شدند و شھادتین گفتند ؛ اما یکی زودتر لبیک گفت و دیگرۍ دیرتر ؟! -نگارندھ ؛ ❲ الـٰهہ بھشتی ❳

چشمانم را از بی‌حالی بستم و فکر کردم اگر صداۍ احمد بھ گوش خدا برسد و بخواهد او را نجات دهد ، من هم نجات پیدا می کنم. احمد گریان می گفت: خدایا ، خداوندا ! تو را به عزت رسول الله قسم که ما را از این وضع نجات بده . با چنان سوزی نام حضرت رسول را می برد کہ دلم به درد آمد و بغضم گرفت . یعنی ممکن است این استغاثھِ به عرش برسد و خدا فریادرس ما شود؟ - و آنکہ دیرتر آمد .

پدر‌بزرگ‌راست می‌گفت: گاهی آدم‌ها یک شبہ پیر میشوند . من یک شبہ مردم :) 🌿.• مثل بیروت بود . - بھ قلم ِ زهرا اسعدبلنددوست

قلبی که از دوری ِ "حسین " به درد آمده را ، چاره چیست؟!❤️‍🩹))

من از آزادی دادن بہ برخی عقاید وحشت دارم مادر . - گریہ‌هاۍ مسیح بہ‌قلمِ ؛ مجید پورولی‌کلشتری

وقتی که ذهن مسموم شد دیگه فقط چیزی رو بالا میاره که ما به خوردش دادیم . این معادله قبلا تو سوریه جواب داده پس توی ایران هم جواب میده ؛ شاید با تاخیر اما بالاخره جواب میده . این بار رژیم نمیتونه از دامی که براش پھن کردیم سالم بیرون بیاد . خلاصه که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست . حرف‌هایش ترسناک بود ولی بیراه نمی‌گفت .همیشه خطر خودی‌هاۍ ناخودی بیشتر از دشمن ، سرزمین‌مان را تھدید میکرد ، اما این بازی‌ها تازگی نداشت و هیچ‌وقت حساب اجنبی جماعت در سرزمین‌ما درست در نمی‌آمد ؛ که اگر غیر از این بود سر کیسه را براۍ وطن فروشان بی‌مایه شل نمی‌کردند . 💚~ مثل بیروت بود ~ زهرا اسعدبلنددوست