𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
رویاۍ نیمہ شب 💍🤍⊱
_
رویاۍ نیمہ شب ، رویایی است از جنس عشق ، که در فضاۍ مذهبی شھر حله در عراق ، کہ زمانی جایگاه حوزه علمیه شیعه و زادگاه مجتھدان بسیاری بوده است ، جریان دارد . قرن سوم هجری است و در شھر حله کشمکش میان شیعہ و سنی در جریان است کشمکشی کہ حاکمان قدرت طلب به آن دامن می زنند . در این فضا هاشم که سنی است به ریحانہۍ شیعہ مذهب دل می بازد . موانع در راه این عشق بسیار است و هاشم می کوشد بر این موانع پیروز شود . ؏شق است که داستان را جلو می برد ودر نھایت معجزهۍ آن ، بر مشکلاتِ ناشی از تفاوت مذاهب چیره می شود .
•| نگارندھ ؛ مظفر سالاری
•| این داستان بر اساس واقعیت است જ📜
>.<
زندگـے به من یاد داده کہ صبر ، داروۍ تلخی
است که بسیاری از مصیبتها و رنجها را مداوا میکند .
رویاۍ نیمہ شب ミ📕
مظفر سالاری ミ📝
๑᎒ 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑏𝑟𝑎𝑟𝑦
تو هرکہ باشی و هر چه بکنی ، وقتی واقعا چیزی را بخواهی این خواست در روح جھان متولد میشود . و این ماموریت تو در روی زمین است !
.• @Mybook_84 -`ღ´-
؛♥️
شنیدهام که گاهی خدا بندهاش را به بلایی
گرفتار میکند تا به خود نزدیکش کند .
رویاۍ نیمہ شب | 🌙
مظفر سالاری | 📝
๑᎒ 𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐛𝐫𝐚𝐫𝐲
•~🌸 ؛
من هنوز هم نمیتوانم باور کنم میان ِ
تو و حسین علیهالسلام ، دیدار آخری
هم بود . مگر میشود دیدار آخری باشد و
پس از آن زینبِ عاشق، نایی برای نفس
کشیدن داشته باشد !
≼ کتابِ بگو چگونه دل از حسین کندی؟
بھِ قلم : محسن عباسۍ ولدۍ ≽
ৎ୭@Mybook_84 ♥️୭
کاش این بهـٰار ،
همان ناگهـان ؛ حلولِ تو باشد
بَر قلبها و دیدهها و
نرگسِ چشمـانت ،
همان محرابِ آسمان ؛
کھ بگرداند زمین را بھ أَحسَنُالحٰال
اللهمعجللولیکالفرج♥️!'-
حریر 💛'
آی نعنا نعنا نعنا، مادر عروس شد تنها.
مادر شوهر بیداری؟ داریم عروس میاریم؟
بلہ بلہ بیدارم، قدمشو رو چشم مۍذارم.
پاشو کہ گذاشت تو خونہ، پدرشو درمیارم😂.
ᰔᩚ| @Mybook_84 -
نیازی ندارم ..
لباس های فلان مارک بپوشم و عطرهای
فلان مارک بزنم و خانہام فلان جایِ شهر
باشد ، همین که گوشھی یک باغ کوچک
اتاقی رو به آفتاب داشته باشم برایم
کافیست .
من با کتاب ها و موسیقیام ، من با
همین پنجرهی سادھی رو بہ آفتاب ؛
خوشبختم 💕.
✧.* 𝓜𝔂 𝓵𝓲𝓫𝓻𝓪𝓻𝔂 !
‹ دو نوع آدم داریم . . ›
▹ ————— 𔘓 ————— ◃
1 • کسی کہ همیشہ بوک مارک لاۍ کتاباشه .
2 • کسی کہ یا تا میزنہ صفحہ رو ، یا هرچی دستش میاد میذاره لاۍ کتاب .
شما جزو کدوم دسته این 🙂😂؟!
ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ 🌸 ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ
✧.* 𝓜𝔂 𝓵𝓲𝓫𝓻𝓪𝓻𝔂 .
'⤸کتابِ آبنبات هل دار 🍭🤍.⤹'
⊱⋅ ————— ⋅𖥸⋅ ————— ⋅⊰.
از پیراهنش حدس زدم باید یک برادر بزرگتر داشتہ باشد ؛ چون ، با تخصصی کہ خودم در زمينہۍ پوشیدن لباسهاۍ کوچکشدهۍ برادر بزرگتر داشتم ، احساس کردم پیراهن داداشش رو بہ زور بہ او پوشاندهاند و او را فریب دادهاند که ‹ بہ بہ . . چقدر بھت میآد ! ›
• مھرداد صدقـے 📝 |
ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ🍓♥️ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ ִֶָ
✧.𝓜𝔂 𝓵𝓲𝓫𝓻𝓪𝓻𝔂 .
-
شازده کوچولو پرسید : کِـے اوضاع بھتر میشه؟!
روباه گفت : از وقتی کہ بفھمی همہ چیز بہ
خودت بستگی داره .
•. شازده کوچولو ˘˘💛🪐⿻𔘓.
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
خاطرات دخترۍ کہ هدفش کمک بھ انقلاب است و در راستاۍ هدفش با فردۍ از جنس آسمان ازدواج میکند . . ازدواج
-تیکہ کتـٰاب💙؛
اشک توی چشمهای هردویمان بازی میکرد.
علےآقا آدم توداری بود و خیلی کم احساساتش را بہ زبان مےآورد. خم شد و مشغول بستن بند پوتین هایش شد ، ساعت هدیہ سر عقد را بسته بود. بہ دستش گشاد بود. فکر کردم یادم باشد دفعهۍ بعد که برگشت بدهم برایش کوچکش کنند. وقتے سرش را بالا گرفت، دیدم چشمها و صورتش تا زیر گلو سرخ شده. صدایش بغض داشت. گفت : گُلم مواظب خودت باش. حلالم کن .
دلم میخواست با صدای بلند گریہ کنم. دلم میخواست بگویم من را با خودت ببر. توی چشم هایم خیره شد. چشمهای آبـےاش مثل دریا متلاطم بود. گفتم : تو هم مواظب خودت باش. شفاعت یادت نره . یکدفعہ بدون اینکہ چیزی بگوید، از پلہها پایین دوید و همانطور کہ تند تند و پشت بہ من مےرفت، دستش را بالا گرفت و گفت : گُلم من رفتم. خداحافظ .
•| ڪتاب گلستانِ یازدهم🌳!
•| بھناز ضرابی زاده 🌸⊱.°
؛╮
به معجزهۍ کلمات ، ایمان داری کہ ؟!(:
⊱⋅ ———— ⋅❤️🩹⋅ ———— ⋅⊰
𓏲 @Mybook_84 ꕥ
﹝کتابِ شنود 🎧🤍﹞
▹ · – · – · – · – · – · – · – · ◃
با خداوند هر طور باشید او نیز با شما همانگونه است . من در زندگیام و در مقابل خداوند ، هیچگاه حسابگر نبودم کہ بگویم چه دادهای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم . من سعی میکنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم . خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم ، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام شد .
•.⿻ @Mybook_84 𔘓.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم برای حال خوب شما😌💗!
- @mybook_84 '
مادربزرگم همیشہ میگفت :
به درد رویاهات کھِ نخوری ، گاهی تو 20سالگی،
گاهی تو 40سالگی، میری تو کماۍ زندگی. اون
وقته کہ مجبوری دست بزاری زیر چونہت و در
انتظار بوق ممتد نفسهات ، با تیک تاک ساعت
همخونی کنی 🕰🤎.
📓❀ چایت را من شیرین میکنم
💌❀ زهرا اسعد بلند دوست
✧.* 𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !
تو کہ نیستی از خودم ، بی خبرم !
⊱⋅ ———— ⋅❤️🩹⋅ ———— ⋅⊰
𓏲 @Mybook_84 ꕥ
آدم ، کتاب نیست که صفحہۍ 152 را نشانہ
بگذاری و بروی و بعدها کہ برگردی هنوز روی
صفحہۍ 152 روۍ قفسه منتظرت باشد .
آدم میرود . آدم تغییر میکند :))!
⸤ سیامک قاسمی ⸣
+ @Mybook_84 📖⊹