امروز بہ پیشنھاد یه عزیزدلـے ، صوت کتاب شنود رو گوش دادم[ معمولا با گوش دادن صوت کتاب رابطہ خوبی ندارم😅] و خیلے خیلـــــے قشنگ بود و آدمو به فکر میندازه خودمم فعلا 3 قسمتش رو تونستم گوش بدم . موقع گوش دادن یاد شما افتادم و گفتم حتما از این به بعد با شما شریک بشم و باهم لذت ببریم ازش ˘˘💕.
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
امروز بہ پیشنھاد یه عزیزدلـے ، صوت کتاب شنود رو گوش دادم[ معمولا با گوش دادن صوت کتاب رابطہ خوبی ندا
و یه چیز دیگه ای هم که درمورد این صوت ها هست اینه که خود اون شخص که تجربه مرگ رو داشته داستان رو تعریف میکنه و چیزهایی که میگه در خود کتاب شنود که چاپ شده ، سانسورش کردن [اگه صوت اول رو گوش بدید تمام این توضیحات رو به طور دقیق گفته 🌚]
وقتـے بہ خانہ مۍآیید ، نیم ساعت را بہ مطالعہ کتاب اختصاص دهید ، چقدر کتاب هارا در همین نیم ساعت ها مۍشود خواند ! بنده دوره هاۍ بیست و چند جلدۍ کتاب را در همین فاصلہهاۍ یک ربع ساعت خواندهام . شاید صد ها جلد کتاب را همینطور در این فاصلہهاۍ کوتاه خواندهام. بسیارۍ از افراد را هم میشناسم کہ این گونہاند.
- حضرتآقا🧡[1372/2/21]
رفقا..
کتـٰاب خوب خوندن زندگے آدم و عوض مےکنہ
فکر آدم و مےبرہ جاهاۍ خوب .
شکل میده فکر و زندگے رو . .
تاکید میکنم کتاب خوب و پر محتوا
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
این کتاب روایتگر یک پرندهۍ امنیتـے واقعـے است بِنام عنکبوت 🕷🕸" در پروندهے عنکبوت از چیدن دام تا طعم
❲ یھ جرعہ کتـٰاب ❳
شھاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پھباد را راهـے ساختمان کرد . سینا و امیر تصاویری کہ پھباد از فضاۍ داخل حیاط نشان میداد را روۍ لب تاب کنترل مـےکردند .
سینا گفت:
- یہ دوربین بالاۍ در ورودی حیاط ، اینم دومـے بالاۍ ورودی ساختمون ، چہ قفل کتابـے زدن بہ درش، تمام پنجره ها هم نرده داره کهـ 😐!
امیر بہ نور ضعیفـے کھ از یکـے از پنجرههاۍ این ساختمان دیده میشد اشاره کرد :
- این ساختمونـے کہ کنار حیاطہ انگار تازه ساختہ شده ، یکی هنوز توۍ این ساختمونہ سینا !
سینا با وحشت نالید :
- من مطمئنم کہ همہ رفتند
امیر بہ سرعت از ماشین پیاده شد و بہ شھاب اشاره کرد تا پھباد را از ساختمان بیرون بیاورد :
-خدا کنه متوجه نشده باشن!
شھاب داخل ماشین کھ نشست گفت :
- هیچ راه نفوذۍ بھ داخل ساختمون نبود؟
وقتـے سکوت هر دو را دید پرسید :
-چیزۍ شده؟
کتابِزنانِعنڪبوتـے🕸👠
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
سہ دقیقہ در قیامت 🌱'
قـ🍉ـاچ کتـٰاب ؛
دکتر جراح ، ماسک روۍ صورتش را درآورد و بہ اعضاۍ تیم جراحـے گفت : مریض از دست رفت. دیگہ فایده نداره . بعد گفت : خستہ نباشید . شما تلاشِ خودتون رو کردین ، اما بیمار نتونست تحمل کنہ . یکـے دیگہ از پزشکها گفت : دستگاه شوک رو بیارین نگاهـے بہ دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم . همہ از حرکت ایستاده بودند . عجیب بود کہ دکتر جراحِ من ، پشت به من قرار داشت ، اما من مۍتوانستم صورتش را ببینم !حتـے مۍفهمیدم کہ در فکرش چہ مےگذرد .
همان لحظه نگاهم بہ بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم . برادرم با یک تسبیح بہ دست ، نشستہ بود کنار درب اتاق عمل و ذکر مـےگفت . خوب به یاد دارم کہ چہ ذکرۍ مـےگفت. اما از آن عجیبتر اینکہ ذهن او را میتوانستم بخوانم .
-کتابِ 3 دقیقہ در قیامت
محتاجیم بیایۍ و آنقدر بمانـے کھ یادمان برود این زندگـے بعد از شما چہ کرد با ما . . .