eitaa logo
نَبـ෴ـض‌ِعشـقـდ➴
5.2هزار دنبال‌کننده
633 عکس
207 ویدیو
5 فایل
❤∞|بسم الله الرحمن الرحیم|∞❤ رمان:ساقدوش اجاره ای #نویسنده_مریم‌طاهری ممنون که هستین🥰 🔴هرگونه کپی برداری از رمان حرام می‌باشد و پیگرد قانونی و الهی دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
نَبـ෴ـض‌ِعشـقـდ➴
#رمان_ساقدوش_اجاره‌ای #part544 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻 #خاص_ترین_رمان😍✌️🏻 انگشت های کیان رو روی صورتم حس ک
🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻 😍✌️🏻 کیان کلی دلبری کرد ازم سر خوردن نهار و کلی گوشت برخوردم داد که دیگه داشت حالت تهوع می‌گرفت منو... بعد خوردن نهار خواستم جمع کنم ولی کیان مانع شد و خودش جمع کرد و ظرفارو چید تو ماشین ظرف شویی و بعدم دست شو دور بازو هام حلقه کرد و منو به سمت حال کشوند... روی مبل نشستم و من چهار زانو زدم و روبه روش نشستم... کیان نگاهی بهم کرد و با لبخندی که رو لبش بود گفت: اول حرف هامو گوش کن بعد هر سوالی داشتی بعد تموم شدن حرفام بگو (دستشو گذاشت رو چشاش)و ادامه داد رو جفت چشام جوابتو میدم باشه؟ لبخندی به اینکاراش زدم و آروم و گفتم: _باشه...یدونه آخااای که بیشتر نداریم... خندید و گفت: _ببین خودت نمیزاری من کنترل شده باشم همش دلبری میکنی...اول که حاجی بودم بعد شدم کیان بعد شدم اخایی؟ گونمو و کشید که جیغم در اومد و یکی محکم زدم روی رون پاش... _خوب عرضم به حضورتون اون مدت که نبودی و بیمارستان بودی خیلی درمورد اون پسر عموی بیشرفت...لا اله الا الله... نفس عمیقی کشید و ادامه داد... هروقت به اون فکر میکنم خونم بجوش میاد... چندتا نفس عمیق پشت سر هم کشید و گفت: _از مرض زمینی فرار کرده با یه پاسپورت جعلی... فقط پوریا رو تونستیم گیر بیاریم که اونم بعد بازپرسی آزاد شد و تا پایان پرونده هم ممنوع الخروج شده... 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🌱