خم شدم جلوی این در یک متری
میگم آقا سید ، وقت میکنی این صندلارو برام دوردوزی کنی؟
نگام میکنه و قبل ازینکه بگه برو حواله ات به چند روزِ دیگه ، تندی میگم : دارم میرم کربلا ، میخوامشون ....
چشماش میخنده !
میگه برو یه ساعت بعد اماده اس ، یه جوری میدوزمش اربعینم باهات بیاد ...
.
بخودم میگم ، گفت اربعین !؟
من کجا ، اربعین کجا ....
انگار دستی روی افکارم رو برمیگردونه به چهار ماه پیش !
داشتم ظرف میشستم و سخنرانی گوشمیکردم
میگفت شخصی به محضر امام صادق (اگر اشتباه نکنم ) میرسه ، حضرت میگن فلانی شنیدم برخی شیعیان ما سه سال هست به زیارت کربلا نرفته اند ، اون اقا میگن خیلی ها هستن ...
حضرت میگن « جواب پیامبرو در قیامت چه خواهند داد ؟ »
یکهو تمام این روایت جوشید و از چشمم سرازیر شد !
نشستم روی زمین های های گریه کردم
گفتم نرفتن زیارت کربلا یک طرف ، با شش سال #مشهد نرفتن چه کنم ؟
دو هفته بعد دوستام گفتن میخوایم بریم مشهد ، میای ؟
_ رفتم ، با چه دلی هم رفتم _
توی راه زهرا گفت کربلارو از امام رضا نگرفتی بدون کم کاری کردی ....
و حالا اینجای کارم .
توی دلم گفتم از #شاه_خراسان زیارت کربلا نصیبم شد ، از #شاه_نجف سفرِ #اربعین رو میگیرم ،انشالله ....
چه میشه کرد؟
توی این خاندانِ گره گشا پدر را به پسر ، پسر را به پدر باید قسم داد ، گِره باز نشد ملالی نیست ... میرویم سراغِ پهلوی شکسته ، این یکی ردخور ندارد ...
.
#سفرنامه
تمام این چند روز از باب السدره سلامت میدادم ، سمت چپ میچرخیدم ، نگاه به گنبد برادرت می انداختم و عرض ادب میکردم ...
کفشها را تحویل میدادم
از تفتیش نسإ باب السلام میدویدم سمت ضریح و گوشه ی چپ در مچاله میشدم و با تو حرف میزدم ...
بعد پای برهنه میرفتم گوشه ای از بارگاه #عباس_ابن_علی
زمزمه ای هم با او و دوباره از همان مسیر برمیگشتم .
عاشق و سرمستِ تو
تا امشب ....
رفتیم خیمه گاه
دعای کمیل شب جمعه اول رمضان روزی ام شد ، فکرش نبودم ، حتما تو عنایت کردی!
دلم تاب نیاورد برای بار دوم وداع نکنم ...
اخر کمیل را تند خواندم و دویدم سوی حرم که برای بار آخر ببینمت که روبروی باب القبله وا رفتم !
برای لحظاتی زمان ایستاد و من محو شدم ...
آنچه مقابل چشمم آمد آنقَدَر باشکوه بود که جانم را گرفت
رمق از پایم رفت و آه کشیدم برای تمام شب های جمعه ی بعد ازین که دور از تو سپری میشوند ....
قرار بود وقتِ رفتن دل بکَنم ؛ جان کَندم ...!
نذر کرده ام دورهای تسبیح را بعد ازین دائما به این ذکر بچرخانم
« #و_لا_جعله_الله_آخر_العهد_منی_لزیارتکم »
و متصل در تلاش باشم که راهی تو شوم
آرامِ دلم
قرارِ ما #اربعین ، بشرط حیات ...
.
#سفرنامه
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم گرفته اینروزا ....
نمیدونم چی میشه
محتاج دعاهاتونم رفقا
.
.
#محرم
#اربعین
#کربلا
#بین_الحرمین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دایی یکی درمیان میگفت میپرسد مگر مسلمانها نباید حجاب کنند؟ پس چرا توی خیابان بعضیا بی حجابند ... بگذریم که حرف من مال حداقل ۲۴ سال قبل است !
آنقدر محترم بود این زندایی خارجیِ من که گفتنی نیست
سعی میکرد خودش را بین ما جا دهد و خب فکر میکرد اینطوری بهتر است اگرچه به اینهمه تلاش هیچ نیازی نبود ، نیمی از خاندانی که عروسش شده بود اصلا حجاب نداشتند !
یک حرفی هم زد ، دوست داشتنی و پر از درس شد برای من ؛ گفت من بخاطر شما فارسی یاد گرفتم اما حتی یکی از شما بخاطر من انگلیسی یاد نگرفت !
حالا توی صحن انقلاب حرم امام رضا نشستم و نگاه این دختر خیلی جوان میکنم
کاری ندارم به اینکه بر چه اعتقادی هست و میتواند چطورها باشد ، کارم با این است که وقتی عزم ورود به این بقعه مبارک را کرده است نباید احترام صاحب خانه را نگه دارد؟
یعنی نمیشد یک امشبی که اینجاست خط چشمش گربه ای نباشد؟ شلوارش یک وجب پایینتر باشد و آراسته تر به حریم حرم وارد شود؟
اگر نمیشود یا نمیخواهد یا هرچیزی دیگری چرا آمده است ؟
داستان اینروزها داستان جهل است
داستان هر گفته جایی و مکانی دارد
درددلی بود
گفتمش
التماس دعا
.
#سفرنامه
#اربعین
#مشهد
#دلنوشته
#حرم
#مشهد_مقدس
#الحمدلله_على_كل_حال
#الهی_لک_الحمد
#اللهم_الرزقنا_زیارت_الحسین
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نمای زیبا را با چشمم دیدم و در قلبم قاب گرفتم و حالا از سفر عشق برگشتم
از وطنم
از آرزویی که هربار محقق میشود دوباره آرزویش میکنم
دعاگوی همه اتون بودم رفقای عزیزم🌹
#اربعین
روی پسرک رو دیروز ظهر بوسیدم و التماس دعاگویان از مسافر جاده عشق خداحافظی کردم.
نیمه شب از خواب پریدم و وقتی یادم افتاد علی اکبرم رفته سفر بهش پیام دادم
هنوز جوابی نداده
هرچند از حالش با خبرم و سپردمش به دستهای امن پدر و مادرم اما دوست دارم خودش باهام حرف بزنه
دوست دارم برام از سفرش بگه
از لحظه ای که چشمش به گنبد طلایی امیرالمومنین میفته و به پدرش سلام میده
از لحظه هایی که قدم هاش رو به سمت حرم سیدالشهدا برمیداره
از لحظه رسیدنش به بین الحرمین ، این زیباترین دوراهی جهان !
پسرم بزرگ شده و من هرچی فکر میکنم باورم نمیشه چطور این چهارده سال انقد زود گذشت
پسر کوچیک من که همش چشمش دنبال من بود حالا کوله اش رو میبنده و راهی سفر میشه ...
و من شکرگزار نعمتهای بیشمار خدا ، نعمت وجود چهار فرزندم رو چندبرابر شکر میکنم
این چهار نفر پل رسیدنِ من به بهشت هستن ...
هرچند گناهکارترین و خطاکارترینم اما روز محشر در پیشگاه رب کریم خواهم گفت خدایا تو شاهدی من با همه بدی هام واقعا عاشق بودم ...
و عشق به امیرالمومنین و ائمه رو از قلبم به تک تک سلول های فرزندانی که در وجودم پروریدم ، دادم !
و شک ندارم این محبت که سینه به سینه از مادرانمون به ما و از ما به فرزندانمون منتقل میشه باعث رسیدن ما به بهشت خواهد بود.
#دلنوشته
#اربعین
#دلتنگی
#کربلا