eitaa logo
استودیو نبوی
2.3هزار دنبال‌کننده
969 عکس
215 ویدیو
3 فایل
عکاسی تخصصی نوزاد و کودک (بدو تولد تا ۴ سال) در شهر قم با دکورهای متنوع و خاص کادر خانم و محجبه ، مدرس و‌ متخصص عکاسی از نوزاد🌹 لینک کانال👉https://eitaa.com/nabavi_photography رزرو نوبت : https://eitaa.com/nabavi_photography_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و نور امیدوارم امروز برای همه امون بخیر باشه حقیقتش نیت کردم از سفری که پیشِ روم هست هرشب یک نوشته ثبت کنم که تا همیشه در خاطرم بمونه اما برای به اشتراک گذاشتنش در اینجا کمی مرددم که شاید از حوصله جمع خارج باشه .... قاعدتا در مدت این سفر از پست و عکس مربوط به کارم هم خبری نخواهد بود ... اگرچه امیدوارم وقتی برمیگردم این جمع خیلی کم نشده باشه ! اگر دوست داشتید همراه من باشید در روبیکا نوشته هامو ثبت میکنم ✋ https://rubika.ir/post/ccjqMxqUtj
خم شدم جلوی این در یک متری میگم آقا سید ، وقت میکنی این صندلارو برام دوردوزی کنی؟ نگام میکنه و قبل ازینکه بگه برو حواله ات به چند روزِ دیگه ، تندی میگم : دارم میرم کربلا ، میخوامشون .... چشماش میخنده ! میگه برو یه ساعت بعد اماده اس ، یه جوری میدوزمش اربعینم باهات بیاد ... . بخودم میگم ، گفت اربعین !؟ من کجا ، اربعین کجا .... انگار دستی روی افکارم رو برمیگردونه به چهار ماه پیش ! داشتم ظرف میشستم و سخنرانی گوش‌میکردم میگفت شخصی به محضر امام صادق (اگر اشتباه نکنم ) میرسه ، حضرت میگن فلانی شنیدم برخی شیعیان ما سه سال هست به زیارت کربلا نرفته اند ، اون اقا میگن خیلی ها هستن ... حضرت میگن « جواب پیامبرو‌ در قیامت چه خواهند داد ؟ » یکهو تمام این روایت جوشید و از چشمم سرازیر شد ! نشستم روی زمین های های گریه کردم گفتم نرفتن زیارت کربلا یک طرف ، با شش سال نرفتن‌ چه کنم ؟ دو هفته بعد دوستام گفتن میخوایم بریم مشهد ، میای ؟ _ رفتم ، با چه دلی هم رفتم _ توی راه زهرا گفت کربلارو از امام رضا نگرفتی بدون کم‌ کاری کردی .... و حالا اینجای کارم . توی دلم گفتم از زیارت کربلا نصیبم شد ، از سفرِ رو میگیرم ،‌انشالله .... چه میشه کرد؟ توی این خاندانِ گره گشا‌ پدر را به پسر ،‌ پسر را به پدر باید قسم داد ، گِره باز نشد ملالی نیست ... میرویم سراغِ پهلوی شکسته ، این یکی ردخور ندارد ... .
بغض آسمان ترکیده است .... متصل میبارد انگار همراه دل بی قرار من شده است در باورم نمیگنجد ... بناست در بخوانم !!!! نیم روزی مانده تا سلطان جهان شوم .... تا ولایتت را بیشتر از همیشه تاج سرم کنم .... تا دست ادب بر سینه بگذارم زیر لب بگویم .... میخواهم به زهرایت بگویم : گذشت آنروزها که از پی امیرِ غریب میرفتی و فریادت دلی را نمیلرزاند .... میبینی؟ اتشِ درِ خانه ات از پسِ قرنها به جانِ ما افتاده است و لحظه به لحظه از حرارتش آب میشویم .... فاطمه جان ما ذوب در ولایتیم ، حتما تو مادرانه دعایمان کرده ای که هر روز مشتاقتر میشویم به عشق علی ... .
خسته ام خیلی خسته یکروز هست توی راهیم انگار راه کش آمده ... وارد شدیم را هم ندیدم پناه بردم به اتاق ، کمی نشستم اما آرام ندارم ! باید بیایم شده یک سلام بگویم و برگردم ، باید بیایم راهی میشوم ایستاده ام روبروی بارگاهش فقط نگاه میکنم! سیل جمعیت میجوشد‌ ... دستها به نشان حاجتی بالایند ! همه دارند با سخن میگویند ! انگار صاحب همه ی لب ها ، است آن لحظه که فریاد میزد « بنفسی انت یا ابالحسن » آهی که از سوزِ دلِ برآمد به گلوی ما نشسته است ...! و به راستی جان ها به فدای شما .... چند دقیقه نگاه میکنم قرار بود بیایم ، آمده ام هرچند خسته ام اما باید پیش از بسته شدن این چشمها « میدیدمت » چقدر زیباتر از تصور منی چقدر درخشانی چقدر شاهی .... سایه محبت و ولایتت مستدام روی‌ سرم .
پدر کیست؟ همانیکه در خدایِ است ! نان میدهد امنیت میدهد محبت و‌ آرامش میدهد فرزندان با همه عشقی که به دارند باز هم پناهنده آغوشِ پدر شدن برایشان لطف‌ دیگری دارد ... و اینجا خانه پدریست ! یکی از زائرین دستش را بالا اورده بود ،اشاره ای به میکرد ، اشاره ای به خودش ، گریه میکرد و سر تکان میداد ،،، غرق صحبت با پدرش بود ! یکی دیگر سردش شده بود توی ورودی صحن گوشه ی فرش را کشیده بود رویش ، خوابیده بود ، ساکن خانه پدرش بود ! ِ این خانه در جوانی فرزندان را به پدر سپرده ، گفته است تا زمان ِ مهدی جانمان پناهِ بچه هایمان باش .... من حلاوت داشتن فرزند را چشیده ام میدانم پدر و مادر ، اولادشان را دوست دارند حتی وقتی فرزندِ حَلَفی نباشد ! من که میدانم فرزندی که باید باشم ، نیستم اما با همه اینها ایستاده ام روبرویش ، زمزمه ای در سرم میپیچد : علی تو را دوست دارد ... با همه کمی هایت دوستت دارد ... و‌چه‌ افتخاری بالاتر ازین؟ .
اینجا محل رستگاریِ رستگارترین مرد جهان است ... . امروز مسجد سهله و کوفه را دیدم مقام انبیا و صالحین مقام ابراهیم مقام نوح مقام زین العابدین .... محل نافله محل قضاوتش ، محل معجزه اش‌ و قدم های مبارک که بر سنگفرش گذاشته شده بود ... همه و همه برای من تجسم داستان های بچگیم بود ... تصور صلابتش‌ بر منبر مسجد ، قدم های آرامش به سمت منزلگاه بدون زهرایش ، تصور صدایش سحرگاهی که در سجده گفت ... به راستی کدام بشری اینهمه زنده است؟ کدام بشری اینهمه زیباست؟ کدام بشری حتی کمی شبیه به علی است؟ ..... و اما ما شیعیانش ... فکر میکنیم از پسِ کدامین دعای مستجاب در میانِ هیاهوی جهان جزو پیروان امیرالمومنین شده ایم؟ نکند زیادیِ نعمت ، شکرِ را از یادمان برده است؟ ما قوم آخرالزمانیم وعده آمدن ما را پیامبر داده بود ... ما یاد گرفته ایم ندیده عاشق شویم عاشق ِتو ، عاشقِ همسر و فرزند‌ان تو ، عاشقِ مهدیِ موعودِ تو ! بگذار بیاید روی ماهش را ببینیم دنیا را به پایش میریزیم این قولِ ماست به تو عزیز دل زهرا .... .
30.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به اشکهای سرازیرم گفتم : کاش کمی ، فقط کمی دیگر امانم دهید .... این چشمها که از انبوه اشک تار شده اند سالهاست منتظر دیدن روی یارند ! .
آخرین نوشته ۱۴۰۱ برای شماست سلام خدا بر شما حجت خدا بر روی زمین از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ، برای من همه چیزِ این سفر تازه است ... تمامِ این باب ها که واردشان میشوم بابِ بهشت اند ! اما در زیارتِ دوره از سامرا عکسی نگرفتم شاید چون محو نمای نیمه کاره ورودی ضریح مقدسِ پدرتان بودم ! نمیتوانستم درک کنم چطور اینهمه اطراف حرم پدر و پدربزرگتان ساده است؟ برای ما ایرانی ها حرمِ امام یعنی ... یعنی جلال و جبروتِ صحن های تو در تو ... یعنی طولانی راه رفتن تا رسیدن به ورودی ... یعنی خادمینِ خوش لباس ، بوی عود ، فرش های یکدست ... یعنی با تمام اینها ایستادن روبروی حرم ،دست بالا بردن و سلام دادن به امامی که هنوز هم از نگاه ما غریب است ... اما اینجا ... اینجا غربت به معنای واقعی کلمه تعبیر شده است ! نگاه تابلوی کوچکی میکنم که رویش نام «نرجس» و «حکیمه» ، مادر و عمه شماست ... به روزی فکر میکنم که عزیزانتان یکی یکی از دنیا رفته اند ، بر پیکرشان نماز خوانده اید و با هرکدام وداع کرده اید و تنها و‌ تنهاتر شده اید ! به وسعت تنهاییِ شما فکر میکنم و تمام غم های جهان به دلم میریزد ... ای غریب ترین امامِ زمان ها ای صاحبِ ما ای منتقم آل علی امید که آمدنت نزدیک گردد ، بیایی تا خاک پایت شویم بیایی تا سالهای طولانی غربتت تمام شود بیایی تا بهارِ واقعیِ ما تحویل شود .
رسیدم به محضر بااَدَب ترین برادرِ هستی ! نشسته ام نگاه میکنم ... صدایت هنوز طنین انداز است ... آنجا که نهایت در واپسین لحظات عمر گرانبهایت مولا را برادر خطاب کردی .... فکرم میرود به آنروزی که فرمود زنی از طایفه دلاوران میخواهم تا فرزندانی شجاع بپرورد .... چه دوراندیش ! و چه غم انگیز که این میداند چه ساعتی در انتظار فرزندش است .... امیر به وجود والای خودش کفایت نمیکند ، گویی ظرفِ وجودِ هر بشر به دست َش پر میشود و مادرِ عجب مادریست ! فکرش را کرده ای؟ در میانه کارزار کربلا این زنها چه غوغایی کرده اند ... مادرِ وهب سرِ عزیزش را به آغوش نمیگیرد ؛ برازنده اش نیست آنچه در راه الله داده است را پس بگیرد ... مادرِ عباس آنگاه که خبر شهادت ۴ جگرگوشه اش را میشنود میپرسد : حسین چه شد؟ برازنده اش نیست از آنچه در راه ولایت پروریده است سراغ بگیرد ... و‌خواهرِ حسین ... این زنِ عجیب ... انگار صلابت و صدای علی در وجودش تجلی کرده است ! سرش بالاست در میانِ یزیدیان فریاد میزند « » برازنده اش نیست از دردها سخنی بگوید ، زمان نشان خواهد داد در دستگاه الله پیروزِ میدان کیست؟ و به واقع چه پیروزی بزرگی .... . نشسته ام نگاه جلال و جبروتت میکنم چه بگویم در محضر شما ؟ دست بر سر میگذارم و زمزمه میکنم سلامِ خدا بر شما که خوب به عهد برادریت وفا کردی . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر به زیر ایستادم در مقابلت ای خورشید عالم تاب ! نه چشمم توان نگاه دارد نه پایم توان پیش آمدن ... دارم از حرارتِ عشقِ تو ذوب میشوم عزیزترین داراییم ... ای دعای مستجابم ای منجیِ نوظهورِ من از کَرَمِ ارباب است ، وگرنه من کجا ؟ زیارت جنه الارض در شب جمعه اول رمضان کجا ؟ گفتم حسین؛ قفل دلم ناگهان شکست؛ بغض گلوی مأذنه وقت اذان شکست شکر این نعمت از منِ کمترین که برنمی آید ... این قابِ زیبا تقدیم شما خوبان عالم زیارت کنید بهشت روی زمین را ... انشالله به زودی روزی همه باشد ، آمین یا رب العالمین. .
تمام این چند روز از باب السدره سلامت میدادم ، سمت چپ میچرخیدم ، نگاه به گنبد برادرت می انداختم و عرض ادب میکردم ... کفشها را تحویل میدادم از تفتیش نسإ باب السلام میدویدم سمت ضریح و گوشه ی چپ در مچاله میشدم و با تو حرف میزدم ... بعد پای برهنه میرفتم گوشه ای از بارگاه زمزمه ای هم با او و دوباره از همان مسیر برمیگشتم . عاشق و سرمستِ تو تا امشب .... رفتیم خیمه گاه دعای کمیل شب جمعه اول رمضان روزی ام شد ، فکرش نبودم ، حتما تو عنایت کردی! دلم تاب نیاورد برای بار دوم وداع نکنم ... اخر کمیل را تند خواندم و دویدم سوی حرم که برای بار آخر ببینمت که روبروی باب القبله وا رفتم ! برای لحظاتی زمان ایستاد و من محو شدم ... آنچه مقابل چشمم آمد آنقَدَر باشکوه بود که جانم را گرفت رمق از پایم رفت و آه کشیدم برای تمام شب های جمعه ی بعد ازین که دور از تو سپری میشوند .... قرار بود وقتِ رفتن دل بکَنم ؛ جان کَندم ...! نذر کرده ام دورهای تسبیح را بعد ازین دائما به این ذکر بچرخانم « » و متصل در تلاش باشم که راهی تو شوم آرامِ دلم قرارِ ما ، بشرط حیات ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیده بودم وقتی ببینمت دلتنگتر میشم ... باور نکرده بودم ... . سلام به همه عزیزانم به شمایی که همراهم شدید ، هامو خوندید ، التماس دعا فراوون گفتید و بمن خیلی خیلی لطف داشتید ... این آخرین پست این سفر بود این سه روز که برگشتیم درگیر بودم و اینجا نذاشتمش .... هرکس منو میبینه میگه خوش گذشت؟ میگم مگه میشه بد گذشته باشه؟ خلاصه بگم ، دلمو گذاشتم ورودی باب السلام و جسمم رو آوردم ... امیدوارم زیارت جنه الارض بزودی روزی همتون و خودم باشه . .
تمام ده یادداشت ازین سفر با سرچ هشتگ در دسترس هست نمیدونم نوشته هام چطور اینهمه بازدید هم داشته ولی بهرحال خوشحالم اونچه از دل من براومده به جان عده ای نشسته برام نوشتن که همراه من زیارت کردن گفتن بغضی داشتن که با خوندن حال من باریدن و همه اینها بزرگترین دارایی من هستن
دایی یکی درمیان میگفت میپرسد مگر مسلمانها نباید حجاب کنند؟ پس چرا توی خیابان بعضیا بی حجابند ... بگذریم که حرف من مال حداقل ۲۴ سال قبل است ! آنقدر محترم بود این زندایی خارجیِ من که گفتنی نیست سعی میکرد خودش را بین ما جا دهد و خب فکر میکرد اینطوری بهتر است اگرچه به اینهمه تلاش هیچ نیازی نبود ، نیمی از خاندانی که عروسش شده بود اصلا حجاب نداشتند ! یک حرفی هم زد ، دوست داشتنی و پر از درس شد برای من ؛ گفت من بخاطر شما فارسی یاد گرفتم اما حتی یکی از شما بخاطر من انگلیسی یاد نگرفت ! حالا توی صحن انقلاب حرم امام رضا نشستم و نگاه این دختر خیلی جوان میکنم کاری ندارم به اینکه بر چه اعتقادی هست و میتواند چطورها باشد ، کارم با این است که وقتی عزم ورود به این بقعه مبارک را کرده است نباید احترام صاحب خانه را نگه دارد؟ یعنی نمیشد یک امشبی که اینجاست خط چشمش گربه ای نباشد؟ شلوارش یک وجب پایینتر باشد و آراسته تر به حریم حرم وارد شود؟ اگر نمیشود یا نمیخواهد یا هرچیزی دیگری چرا آمده است ؟ داستان اینروزها داستان جهل است داستان هر گفته جایی و مکانی دارد درددلی بود گفتمش التماس دعا .
هدایت شده از استودیو نبوی
رسیدم به محضر بااَدَب ترین برادرِ هستی ! نشسته ام نگاه میکنم ... صدایت هنوز طنین انداز است ... آنجا که نهایت در واپسین لحظات عمر گرانبهایت مولا را برادر خطاب کردی .... فکرم میرود به آنروزی که فرمود زنی از طایفه دلاوران میخواهم تا فرزندانی شجاع بپرورد .... چه دوراندیش ! و چه غم انگیز که این میداند چه ساعتی در انتظار فرزندش است .... امیر به وجود والای خودش کفایت نمیکند ، گویی ظرفِ وجودِ هر بشر به دست َش پر میشود و مادرِ عجب مادریست ! فکرش را کرده ای؟ در میانه کارزار کربلا این زنها چه غوغایی کرده اند ... مادرِ وهب سرِ عزیزش را به آغوش نمیگیرد ؛ برازنده اش نیست آنچه در راه الله داده است را پس بگیرد ... مادرِ عباس آنگاه که خبر شهادت ۴ جگرگوشه اش را میشنود میپرسد : حسین چه شد؟ برازنده اش نیست از آنچه در راه ولایت پروریده است سراغ بگیرد ... و‌خواهرِ حسین ... این زنِ عجیب ... انگار صلابت و صدای علی در وجودش تجلی کرده است ! سرش بالاست در میانِ یزیدیان فریاد میزند « » برازنده اش نیست از دردها سخنی بگوید ، زمان نشان خواهد داد در دستگاه الله پیروزِ میدان کیست؟ و به واقع چه پیروزی بزرگی .... . نشسته ام نگاه جلال و جبروتت میکنم چه بگویم در محضر شما ؟ دست بر سر میگذارم و زمزمه میکنم سلامِ خدا بر شما که خوب به عهد برادریت وفا کردی . .
پاییز سال ۸۶ که خبر رسید پدر تازه داماد فیش حجِ وعده شده پای مهریه را برای ما نو عروسها گرفته هیچ ذهنیتی ازینکه چه وقتی عازم خواهیم شد ، نداشتم ... اصلا مهریه را کی داده و کی گرفته بود ؟ پدرهمسرم وقت عقد کوتاه گفت حج واجب با من منِ نوجوانِ دلداده چشمم دنبال هیچ تعهدی نبود اما « نه » هم نگفتم . فیش رفت توی بایگانی سازمان حج و ذخیره سال ۱۴۰۳ شد اگرچه من بی خبر بودم و خدا میدانست ... اخرهای اسفند که پشت خط اقایی ناشناس گفت معاون کاروان حج هستم خشکم زد! من ؟ حج ؟ همین دو سه ماه آینده ؟؟؟ اینبار هم « نه » نگفتم حالا کمتر از ۱۲ ساعت به پرواز ما به مقصد جده باقیست پر از شوقم شبیه همان نیمه شهریور ۸۶ ام که از شوق رسیدن به یار توی دلم میلرزید دلم پر پر میزند سرم را بالا بیاورم و شکوه کعبه را نگاه کنم . از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان میترسم از ناتوانیم در ادای حق میزبان امیدوارم به لطف بیکران مهربان خالقی که تا این اخرین روزهای ۳۲ سالگی قدم به قدم مرا راه برده محتاجم به دعای شمایی که هروقت من راهی بهشتی روی زمین شدم التماس دعاهایتان را بدرقه راهم کردید دعایم کنید که شامل دعای حج مقبول و سعی مشکور باشم دعایم کنید که لبیک این حقیر مورد اقبال رب کریم باشد هر منزلی که بتوانم دلنوشته ای را با شما به اشتراک خواهم گذاشت شاید کسی در گوشه ای ازین جهان دلتنگ باشد و نسیم لطیف بهشت مکه و مدینه نفسش را کمی تازه کند 🙏
هرچند نه این لباس سفید شبیه « کفن » است ، نه صحن این خانه ی عظیم شباهتی به « قبر » دارد اما میگویند حاجی باید در این لحظات به یاد مرگ باشد ... وجه تشابهش شاید این حضور در محضر پروردگار است. اینجا همه مثل هم میشوند ، زمزمه ها به هم نزدیک است ، همه خضوع میکنند در برابر عظمت این مکان مقدس ... همه میروند از رکن حجر الاسود شروع به گشتن دور یار میکنند شانه چپ به سمت کعبه ، سر به عقب برنگردد ، نباید به عقب برگشت اینطور که وقتی وارد سیل طواف کنندگان شدی راه گریزی نیست باید پیش بروی اینطور که وقتی در محضر پروردگار حاضر شویم راه گریز نیست ! ماییم ، همه شبیه هم ، همه بنده ، همه محتاج ماییم و مسیری که باید در آن قدم برداشت الحمدلله که این نفس را کشیدم لبیک گفتم دور یار گشتم جسمم خسته شد در آستان خالقی که هرچه کنم توان جبران ذره ای از لطفش را ندارم امید که روزی شما باشد ، بزودی و در جوانی ، انشالله . . به وقت سه شنبه ... ۱۴۰۳/۰۳/۱۵ . پ.ن: بابت اینکه پیامهای پر از مهرتون رو تک تک جواب نمیدم منو ببخشید. دعاگوتون هستم . .
هدایت شده از استودیو نبوی
آخرین نوشته ۱۴۰۱ برای شماست سلام خدا بر شما حجت خدا بر روی زمین از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ، برای من همه چیزِ این سفر تازه است ... تمامِ این باب ها که واردشان میشوم بابِ بهشت اند ! اما در زیارتِ دوره از سامرا عکسی نگرفتم شاید چون محو نمای نیمه کاره ورودی ضریح مقدسِ پدرتان بودم ! نمیتوانستم درک کنم چطور اینهمه اطراف حرم پدر و پدربزرگتان ساده است؟ برای ما ایرانی ها حرمِ امام یعنی ... یعنی جلال و جبروتِ صحن های تو در تو ... یعنی طولانی راه رفتن تا رسیدن به ورودی ... یعنی خادمینِ خوش لباس ، بوی عود ، فرش های یکدست ... یعنی با تمام اینها ایستادن روبروی حرم ،دست بالا بردن و سلام دادن به امامی که هنوز هم از نگاه ما غریب است ... اما اینجا ... اینجا غربت به معنای واقعی کلمه تعبیر شده است ! نگاه تابلوی کوچکی میکنم که رویش نام «نرجس» و «حکیمه» ، مادر و عمه شماست ... به روزی فکر میکنم که عزیزانتان یکی یکی از دنیا رفته اند ، بر پیکرشان نماز خوانده اید و با هرکدام وداع کرده اید و تنها و‌ تنهاتر شده اید ! به وسعت تنهاییِ شما فکر میکنم و تمام غم های جهان به دلم میریزد ... ای غریب ترین امامِ زمان ها ای صاحبِ ما ای منتقم آل علی امید که آمدنت نزدیک گردد ، بیایی تا خاک پایت شویم بیایی تا سالهای طولانی غربتت تمام شود بیایی تا بهارِ واقعیِ ما تحویل شود .
شما میتونین با سرچ هشتکهای زیر توی کانال ما چرخ بزنین 😊