eitaa logo
استودیو نبوی
3.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
282 ویدیو
7 فایل
عکاسی تخصصی نوزاد و کودک (بدو تولد تا ۴ سال) در شهر قم لینک کانال👉https://eitaa.com/nabavi_photography رزرو نوبت : https://eitaa.com/nabavi_photography_admin کانال سفارش آلبوم : https://eitaa.com/nabavi_album_qom
مشاهده در ایتا
دانلود
یه مامان گلی توی اینستا پیام داده بود پرسیده بود چجوری به همه کارات میرسی؟ با چهارتا بچه ... من تو یکیش موندم خواستم از همین تریبون بگم که . . منم به همه کارام نمیرسم حتی اینروزا به خیلی از کارام نمیرسم 😅 یه وقتیم دستم ازاد باشه از خستگی حال هیچکاری ندارم نرمالشم همینه دیگه آدم با کم خوابی های پشت سر هم و‌ یه دنیا کار ناتموم ، راندمان جسم و مغزش کم میشه ... فقط یه فرقی بین نرسیدن اینروزا با قبل هست و اونم اینه که بخاطرش خیلی کمتر حرص میخورم یا حرصای زودگذر میخورم😂 این بچه ام بزرگ میشه و دوباره کلی وقت برای همه کارا خواهم داشت نقدا لذت ببریم ازین روزا که بوی بهشتی میده منطقی تره😁😍 پ.ن : جانِ مادر ، همین‌ خوابی که امروز نداری بزرگ شی میشه گوهر نایاب ... بخواب عزیزم ، بخواب .
حالا با اومدن فرزند‌ چهارم ، شبیه یه استادِ کار بلد ، خالی از هر حس بدی مشغول بچه داریم ... بابت این ظاهر از دست رفته ، خونه بهم ریخته ، ناهاری که نداریم ، ساعتایی که نیستم ، بابت خستگیام ، بابت شیرخشکی که وقت نیاز به بچه ام میدم و ... ناراحت و معذب نیستم حالا قبول کردم من توان محدودی دارم و کارای زیادی رو به عهده گرفتم و نمیتونم هر روز بهترینِ خودم باشم گاهی فقط هستم ... و فقط کارای خیلی ضروری رو انجام میدم و این کاملا طییعیه ... حالا میخوام بگم به مادرا رحم کنیم مادرا وقتی بچه اشون رو بدنیا میارن تبدیل به سوپروومن نمیشن . اونا توی اینروزا اسیب پذیرترین حالشون رو تجربه میکنن باهاشون مهربون باشیم و بابت خستگیاشون قضاوتشون‌ نکنیم قبل از هر حرفی بهشون بگیم تو حق داری عزیزم ... تو حق داری اینجوری اون مامان یکمی ارومتر میشه و تصمیمای بهتری برای ادامه دادن میگیره ... . . ده هفته اس پسرک مهمان خانه ما شده زود داره میگذره ... خیلی زود .
ادامه 👇 چشم انداز درامدی که با کار بیشتر به یقین میتوانم داشته باشم قلقلکم میدهد پیِ کار را جدی تر بگیرم و فکر به ساعتهایی که در این سالهای کودکی بچه ها نخواهم بود ، عقبم میزند ! جدالی بین من است و من ریشه اش در جامعه و تربیت نمودَش در زندگیِ بیشترِ ما نهایت چه خواهد شد ؟ نمیدانم ! چندسال است دارم هرچه در دستم هست بازی میکنم ، اینجای زندگی ام خودم هم نمیدانم تا کجا این بازی را به قصد پیروزی ادامه خواهم داد .... . پ.ن:هنوز خودمان دست از قضاوت خود برنداشته ایم ، از دیگران چه انتظاری داریم؟! . پ.ن: نوشته ها جابجا بارگزاری شدن به احترام چشمهایی که خوندنش مجدد نوشته دوم رو بارگزاری نکردم🌹
پای بچه سومم یه مشکلی داشت به اسم کلاب فوت ! بعد از یه دوره گچ گیری باید تا یک سال یه کفش مخصوص به اسم « بریس » پاش میکردیم یه قالب نصفه که از کف با یه میله فلزی به هم وصل بود و میشد زاویه پا رو داخلش تنظیم کرد ... نمیخوام از سختیای روحی که کشیدم بگم بگذریم اینارو گفتم که بگم مجبور شدم بخاطر این کفش پسرک رو روی تشک پنبه ای‌ روی‌ زمین بخوابونم حس بدی داشتم بچه ام تخت نداشت، روی زمین باید میخوابید و من بدم میومد اون شبا گذشت و روی دیگه زمین خوابیدن رو دیدم! توی اتاق من بود اما نمیدونست توی اتاق منه! گریه میکرد ،‌ میپریدم کنارش و‌ ارومش میکردم و‌به همین دلیل بدون اضطراب از جدایی ، در حالیکه کنار من بود‌ از من جدا شده بود چون منو بالای تخت نمیدید! یکم بزرگتر که شد بیدار میشدم میدیدم بی صدا رفته چپیده توی تخت خواهر‌برادر بزرگترش و‌خوابش برده و‌ من اصلا متوجهم نشدم. بزرگ شد و براش تخت هم خریدیم اما هیچ خاطره بدی ازون‌ تشک نداریم ، نه من نه پسرم ! چه دردسرا برای جدایی اتاق اون دوتا‌کشیده بودم و اینبار نکشیدم ! اینارو گفتم که بگم این زلم زیمبو که یقه امون رو گرفته ، این تشریفات دوست نداشتنی برای ما مهمه اما برای بچه هامون نیست بچه ها بیشتر از تخت و لباس به صدای قلب نیاز دارن ، به لبخند روی‌ صورت و گرمای آغوش ما نه اینکه کاری نکنیم،نه اما دلیلی نداره خودمون رو به زحمت بندازیم رسالتی که به عهده امونه خیلی بزرگتر از خریدن تیروتخته برای بچه امونه باید روح این آدمای نو رو پرورش‌ بدیم با دقت و وسواس و‌ حوصله امید که نسلی بپروریم که یار اماممون باشه ، انشالله. @nabavi_photography
باید یکی که دوستش داری ، خیلی دوستش داری بیاد و یه جاهایی از کاراش خیلی خیلی دلت بشکنه !!!! اولاش قاعدتا طوفان میشی و به همه جا میزنی و میشکنی تا اقتدارتو ثابت کنی اما بعد یاد میگیری دلتو بند بزنی و ببخشی و وقتی از فاجعه فاصله گرفتی بشینی و گره ای که با دست باز میشه رو به دندونات نسپری! حالا مثلا تونستی گوش شوهرتو/زنتو بکشی و سرجا بشونی تکلیفت با بچه ات چی میخواد بشه؟! اصلا وقتی ببینی حتی ادمی که از توئه اونیکه تو میخوای نمیشه بنظرم باید پرچم سفید رو برداری و توی تمام لحظه های عمرت به اهتزاز دربیاری!!!!! همینکه همتت رو بذاری که به جای ادب کردن دیگران خودت رو تربیت کنی ، همینکه بری و بشی رکن یک خانواده ،همینکه برای مادرشدن باید از جسم زیبات بکذری ، برای همسر بودن باید از روح لطیفت بگذری ، باید برای موندن توی این میدون رنج بکشی تا بشی ریشه یک نسل و برای رشد هرچه بهتر این نهال صبوری کنی یعنی داری توی‌مسیر درستی حرکت میکنی ..... در اواخر ۳۳ سالگی اعتراف میکنم ازدواج و مادرشدن برای من خیلی خوب بوده و هست من خیلی چیزهارو توی این سالها یاد گرفتم خدا با لطف خودش دست روی سرم‌ گذاشت و برای من خواست زندگی رو اینجوری زندگی کنم و ازش ممنونم . وعده کردی .... انسان را در سختی افریدیم و گفتی .... جز به اندازه وسعتان از شما تکلیف نمیخواهیم باشد که ما از آزمون های سخت دنیا که قطعا اگر در توانمان نبود پیش پای ما گذاشته نمیشد ، سربلند بیرون بیاییم . . .
۳۰ تیر یکی از مهمترین روزهای زندگیِ منه! زندگی من به قبل و بعد ۳۰ تیر ۱۳۹۶ تقیسم میشه روزیکه با جسمم درد غیرقابل وصف و با روحم عشق غیرقابل وصفتری رو تجربه کردم محمدعلی سومین نوری بود که خدا به قلب من تابوند پسرک شیرین و خوش قلب و بی نظیر من . زیباترین محمدِ من ‌. عزیزترین عزیزم . وقتی بدنیا اومد نگاهش کردم و گفتم یه تیکه از قلب ملیحه ام برای تو باشه جانِ شیرینم! فرزندآوری سخته ، خیلی سخت. جسم و روح متحمل رنج های فراوون میشه اما این سختی قلب رو وسعت میده آدم وقتی از قالب خودش‌ خارج میشه و برای سعادت و خوشبختی دیگری تلاش میکنه رشد میکنه و این بچه ها با انتخاب من به عنوان مادرشون منِ کمترین رو در مسیر کمی بهتر شدن قرار دادن . خدایا ، خداوندا از دست و زبان که برآید کز عهده شکرت به درآید . . @nabavi_photography
! احتمالا این یکی از بدترین دستاورد های زندگی در دوره اینترنت و سوشال مدیاس! جاییکه ما آدمای معمولی هیچ رو به کم ترجیح میدیم چون نمیتونیم به کمال دست پیدا کنیم . مثلا برای منی که شش سال تحت هر شرایطی باشگاه میرفتم و انصافا خیلیم تغییر کرده بودم و کارم خوب بود این ورزش کردن گوشه اتاق با سختی و‌مشقت و‌ گریه بچه و ... خیلی از ایده آلم فاصله داره اما بدنم به صدا در‌اومده‌ و ازم میخواد براش کاری بکنم تا حداقل یکمی دردهاش کمتر بشه . نمونه های گیر کردن توی تله کمالگرایی توی زندگی من بیشماره که گفتنش از حوصله اتون خارجه اما میخوام بگم ما آدمای معمولی نباید توی فاز مقایسه با اون ادمایی بریم که یه برش از زندگیشونو توی چشم ما میکنن تا فکر کنیم اُه چقدر همه خوشبختن و همه کاری میکنن و ما چقدر بدبختیم ! باید بجای این فکرای سمی به هر مقدار زندگی بهمون اجازه میده فعالیت کنیم در یکماه ۶ ساعت ورزش کردن بهتر از هیچیه داشتن دو‌میلیون در‌آمد بهتر از صفر تومنه خوردن چند وعده سالم در هفته بهتر از بی توجهی کامل به تغذیه اس خوندن سه صفحه کتاب در هفته بهتر از کتاب نخوندنه و بسیار بسیار ازین موارد که هرکدوممون‌ میتونیم توی زندگی خودمون جستجو‌ کنیم امروز برای منِ مادر همین سه روز کار چهارساعتی و سه تا ورزش یکساعت هرچند با کیفیت متوسط ممکنه ، پس همینو انجام میدم. از فردا کی با خبره؟ شاید بزودی ورق برگشت چیزی که حتمی هست اینه که بچه ها بزرگ میشن و حال دوران چنین نخواهد ماند. .
پیام دادین چرا محدود‌ کار میکنیم؟ سه روز در هفته ، اونم فقط چهار تا ساعت ! این دست یکی از علتاشه😅🤌 البته سه تا علت دیگه ام هست که اونا دستاشون بزرگتر شده😁 بله از یک مادر با چهار فرزند و خانه داری و ... همینقدر برمیاد و بابت همین کار محدود هم هزاران بار الحمدلله ❤️ . پ.ن: یکسال هست با یه تیم فوق العاده در خدمت عزیزانمون هستیم و بازم شکر خدا که اکثر عزیزان یکبار پیش ما میان و برای دفعات بعدی عکاسی هم مارو انتخاب میکنن 😍 جا داره بگم اگر همکارای عزیزم نبودن ، قطعا بعد از تولد پسر کوچیکم مجبور میشدم کارمو تعطیل کنم اما من توی زمزمه هام از خدا خواستم اگر صلاح هست کارمو‌ ادامه بدم برام راه رو باز کنه و خدا دوتا دوست عزیز و‌ گل پیش من فرستاد 😇 . @nabavi_photography
روی پسرک رو دیروز ظهر بوسیدم و التماس دعاگویان از مسافر جاده عشق خداحافظی کردم. نیمه شب از خواب پریدم و وقتی یادم افتاد علی اکبرم رفته سفر بهش پیام دادم هنوز‌ جوابی نداده هرچند از حالش با خبرم و سپردمش به دستهای امن پدر و مادرم اما دوست دارم خودش باهام حرف بزنه دوست دارم برام از سفرش بگه از لحظه ای که چشمش به گنبد طلایی امیرالمومنین میفته و به پدرش سلام میده از لحظه هایی که قدم هاش رو به سمت حرم سیدالشهدا برمیداره از لحظه رسیدنش به بین الحرمین ، این زیباترین دوراهی جهان ! پسرم بزرگ شده و من هرچی فکر میکنم باورم نمیشه چطور این چهارده سال انقد زود‌ گذشت پسر کوچیک من که همش چشمش دنبال من بود حالا کوله اش رو میبنده و راهی سفر میشه ... و من شکرگزار نعمتهای بیشمار خدا ، نعمت وجود چهار فرزندم رو چندبرابر شکر میکنم این چهار نفر پل رسیدنِ من به بهشت هستن ... هرچند گناهکارترین و خطاکارترینم اما روز محشر در پیشگاه رب کریم خواهم گفت خدایا تو شاهدی من با همه بدی هام واقعا عاشق بودم ... و عشق به امیرالمومنین و ائمه رو از قلبم به تک تک سلول های فرزندانی که در وجودم پروریدم ، دادم ! و شک ندارم این محبت که سینه به سینه از مادرانمون به ما و از ما به فرزندانمون منتقل میشه باعث رسیدن ما به بهشت خواهد بود.
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای ولی نعمت رئوف ایران. . مشهد رفتن عادت هرساله ما بود ، از کی ؟ احتمالا از همون بچگی ... از وقتی که من خودمُ شناختم. یه جوری که وقتی ساک رفتن رو میبستیم بنظرم یه روتینِ همیشگی رو انجام میدادم! عید سال ۹۶ هم ما مشهد رفتیم اما چه رفتنی!! باردار بودم ، ویروس سختی گرفته بودم و سرفه و عفونت چشم امانم نمیداد ، محیا کوچیک بود و تمام راه بی قراری میکرد... خلاصه بگم توی اون دوره من با زندگی سرِ جنگ داشتم و از همه چیز شاکی بودم ، بیشتر از همه ام با پسرکی که میخواست به خونواده ما اضافه بشه! توی اون سفر من دو بار حرم رفتم ، هردوبار رفتم زیرزمین و روبروی مقبره شریفِ امام نشستم و تا جون داشتم از زمین و زمان گلایه کردم ، وقت خداحافظیم گفتم این رسمش نبود اقای امام رضا ، یکمم هوای مارو میداشتی بد نبود ، همه این سختیا که بمن رسیده از قدُ قواره من بزرگتره و شما هیچکاری نکردی! برگشتنی پشت یه تصادف زنجیره ای و چند کیلومتری موندیم و راه ده ساعتی رو بیست ساعتی اومدیم و این دیگه تیر آخر به جسم و روحم شد ! تا یک سالی هرجا نشستم گفتم یه مشهدی رفتیم ما .... نگفتنی ! انقد بد بود ، سخت بود ، تلخ بود ... گفتم و گفتم و هیچکس این وسط نگفت داری ناشکری میکنی. روزهای سخت گذشت و زندگی روی خوشش رو به من نشون داد اما هرکار میکردیم زیارت امام رضا قسمت نمیشد! احساس میکردم در رحمت به روم باز بود و‌ من نمیدیدم و حالا با اونهمه گله و‌ شکایت این در بسته شده بود ، به همین واضحی ! سال ۱۴۰۱ یه روز داشتم ظرف میشستم و سخنرانی‌گوش‌میدادم ادامه 👇 . @nabavi_photography
سخنران گفت مردی به‌محضر امام صادق میرسه و‌میگه برخی از شیعیان شما چند سال هست به زیارت کربلا نرفتن و امام فرمودن در قیامت به رسول خدا چه پاسخی خواهند داد؟ ( صبحتشون همچین مضمونی داشت ) دستکش به دست پای ظرفشویی وا رفتم و بغضم ترکید ! های های گریه میکردم گفتم خدایا غمِ کربلا نرفتن کم بود ، مشهد نرفتنم بهش اضافه شده ، من دلم برای زیارت امام رضا تنگ شده! طی یک اتفاق عجیب سه هفته بعد با دوستام راهی مشهد شدیم سفرمون خیلی کوتاه بود اما برای اینکه من در آستان امام مهربونم به زمین بیفتم و عذرخواهی کنم یک نفس کافی بود! توی اون سفر رفتم همونجایی که سال ۹۶ رفته بودم ، مودب نشستم و گفتم من درسم رو‌ گرفتم امام رضا جان ، قول میدم ازین به بعد در مقابل سختی ها صبور باشم و گلایه نکنم و هرجا زیارتی قسمتم بشه جز خیر ازش نخواهم گفت . عید همون سال راهی کربلا شدیم تابستونش راهی اربعین و مشهد سال بعد حج واجب و بدنیا‌ اومدن طاها و من در تمام این اتفاقات سر تا پا قَدر و شُکر بودم از امام رضایی که کریمانه اینهمه خیر رو به من رسوند. همرو گفتم که بگم ما نعمتی رو داریم که اصلا معمولی نیست ولی بهش عادت کردیم ما در سینه امون محبت امام داریم و این رابطه اصلا عادی نیست ما در رنج هامون آغوشی به وسعت مهربونی امام هامون داریم و بهش پناه میبریم و برای شنیده شدن صداهامون درگیر بُعدِ مکان و زمان نیستیم معتقدیم امام نگفته ، صدامون رو‌ میشنوه و دست به سرمون میکشه و مارو تنها نمیذاره و این « نعمت » انقد بزرگه که هرچقدر شکرش رو یه جا بیاریم باز هم کمه. . از همه شما خوبان التماس دعا دارم و امیدوارم زیر سایه کَرَم و لطف ولی نعمت مهربان ایران نسلمون سرباز حضرت حجت ( عج ) و عاقبت بخیر باشه ، انشالله . @nabavi_photography
روایتی از یک زندگی عادی ! صبح بیدار شدیم ، مثل هر روزُ همیشه ... یکی دو ساعتی طول‌کشید‌ تا بخودمون بیایم ، احتمالا سنگینی سرمون اثر چندبار بیدار شدن با پسرک هشت ماهمونه . داشتم قهوه درست میکردم بهش گفتم امروز چهاردهمه ها ! گفت چند سال شد ؟ گفتم ۱۸ تموم خندید و خندیدم ... و این ، همه تلاش ما برای یاداوری سالگرد بستن عهدِ ازدواجمون بود . شاید چون هردو میبینیم این ۱۸ سال خیلی زود گذشته و باور کردیم زندگی درحال دوییدن هست و ما به دنبالشیم شاید چون هردو میدونیم که تلاشمون رو برای عالی بودن همه چیز داریم میکنیم و نیازی به گل و شیرینی و هدیه نیست ... هرچند که گاهی ازینکارام برای هم‌ میکنیم اما اصراری براش نداریم ما دو نفر که خداوند آفرید تا انشالله مایه ی ارامش هم باشیم ... ما دو نفر که پل رسیدن چهار انسان به جهان شدیم ... ما دو‌ نفر که در این سالها آخر رنج هامون پناه هم شدیم ... ما دوتا آدم خیلی معمولی ، با یک زندگی معمولی ، با فرزندان معمولی در یک خونه زندگی معمولی و‌ پر از انواع نعمتها و لطف پروردگار . از خدا میخوام مارو در مسیری قرار بده که براش افریده شدیم و حقی که نسبت به همسر و فرزند و عزیزانمون به گردنمون هست رو کامل ادا کنیم. .