جمله ی آشناییه وقتی کسی به کسی که عادت نداره میگه : " ما عادت داریم "
منم گاهی به مادرا میگم
وقتی بچه اشون نمیخوابه و ساعتها کلنجار میریم که ۴ تا عکسِ خوب بگیریم
حقیقتش خودمم بارها شنیدمش
از افراد مختلف اما عجیبترین بار وقتی بود که داشتم برای اولین بار زایمان میکردم !!!!
پرستار شیفت رسما از دیدن عدد ۱۹ توی ستون سن دلش آتیش گرفته بود و از کنارم جُم نمیخورد!
دقیقه ای یکبارم میگفت : خواستی داد بزن ما عادت داریم !!!!
من اما .... داشتم لحظه به لحظه توی دردایی که عمیق میشد فرو میرفتم و این " داد زدن " برام غیر ممکن تر میشد !
خب ما آدمها مثل هم نیستیم
مثلا من وقتی دردم بیاد ساکت میشم !
باز درد جسمی خوبه وای به وقتی روحم درد بگیره دیگه رسما لال میشم ....
خلاصه من انقد بی صدا #مادر شدم که یکی از پرستارا وقتی منو دید که دارم میرم بخش گفت : تو کِی زاییدی ما نشنیدیم؟!؟!؟!
.
حالا گاهی میبینم مادرها مضطرب میشن از بیتابی نوزادشون وقت عکاسی و خودم میگم ما عادت داریم اما میدونم اون مامان حالا حالاها با این حس درگیر خواهد بود ... مادامی که احساس کنه بیتابی بی اختیارِ بچه اش باعث رنج بقیه میشه ، رنج خواهد کشید و این اصلا چیز خوبی نیست !
.
اگر جایی درگیر رنجی هستید که در کنترل شما نیست و نمیتونین بهش مسلط بشین با کسی در میون بذاریدش ... شاید بغلتون کرد و گفت : این حالِ تو عادیه عزیزم ، صبور باش که به امید خدا با سلامتی ازش عبور خواهی کرد ✋️
.
کانال ما در پیامرسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/41812167C64a437041e
.
از همراهیتون و معرفی ما به عزیزان همشهری سپاسگزاریم🌹
#پدر
پدر کیست؟
همانیکه در #کودکی خدایِ #خانه است !
نان میدهد
امنیت میدهد
محبت و آرامش میدهد
فرزندان با همه عشقی که به #مادر دارند باز هم پناهنده آغوشِ پدر شدن برایشان لطف دیگری دارد ... و اینجا خانه پدریست !
یکی از زائرین دستش را بالا اورده بود ،اشاره ای به #ضریح میکرد ، اشاره ای به خودش ، گریه میکرد و سر تکان میداد ،،، غرق صحبت با پدرش بود !
یکی دیگر سردش شده بود توی ورودی صحن گوشه ی فرش را کشیده بود رویش ، خوابیده بود ، ساکن خانه پدرش بود !
#مادر ِ این خانه در جوانی فرزندان را به پدر سپرده ، گفته است تا زمان #ظهور ِ مهدی جانمان پناهِ بچه هایمان باش ....
من حلاوت داشتن فرزند را چشیده ام
میدانم پدر و مادر ، اولادشان را #عاشقانه دوست دارند حتی وقتی فرزندِ حَلَفی نباشد !
من که میدانم فرزندی که باید باشم ، نیستم اما
با همه اینها ایستاده ام روبرویش ، زمزمه ای در سرم میپیچد :
علی تو را دوست دارد ... با همه کمی هایت دوستت دارد ...
وچه افتخاری بالاتر ازین؟
.
#سفرنامه
رسیدم به محضر بااَدَب ترین برادرِ هستی !
نشسته ام نگاه میکنم ...
صدایت هنوز طنین انداز است #علمدار ...
آنجا که نهایت در واپسین لحظات عمر گرانبهایت مولا را برادر خطاب کردی ....
فکرم میرود به آنروزی که #امیرالمومنین فرمود زنی از طایفه دلاوران میخواهم تا فرزندانی شجاع بپرورد ....
چه دوراندیش !
و چه غم انگیز که این #پدر میداند چه ساعتی در انتظار فرزندش است ....
امیر به وجود والای خودش کفایت نمیکند ، گویی ظرفِ وجودِ هر بشر به دست #مادر َش پر میشود و مادرِ #ابوالفضل_العباس عجب مادریست !
فکرش را کرده ای؟
در میانه کارزار کربلا این زنها چه غوغایی کرده اند ...
مادرِ وهب سرِ عزیزش را به آغوش نمیگیرد ؛ برازنده اش نیست آنچه در راه الله داده است را پس بگیرد ...
مادرِ عباس آنگاه که خبر شهادت ۴ جگرگوشه اش را میشنود میپرسد : حسین چه شد؟
برازنده اش نیست از آنچه در راه ولایت پروریده است سراغ بگیرد ...
وخواهرِ حسین ...
این زنِ عجیب ...
انگار صلابت و صدای علی در وجودش تجلی کرده است !
سرش بالاست
در میانِ یزیدیان فریاد میزند « #ما_رایت_الا_جمیلا »
برازنده اش نیست از دردها سخنی بگوید ، زمان نشان خواهد داد در دستگاه الله پیروزِ میدان کیست؟
و به واقع چه پیروزی بزرگی ....
.
نشسته ام نگاه جلال و جبروتت میکنم
چه بگویم در محضر شما ؟
دست بر سر میگذارم و زمزمه میکنم سلامِ خدا بر شما که خوب به عهد برادریت وفا کردی .
.
#سفرنامه
هدایت شده از استودیو نبوی
رسیدم به محضر بااَدَب ترین برادرِ هستی !
نشسته ام نگاه میکنم ...
صدایت هنوز طنین انداز است #علمدار ...
آنجا که نهایت در واپسین لحظات عمر گرانبهایت مولا را برادر خطاب کردی ....
فکرم میرود به آنروزی که #امیرالمومنین فرمود زنی از طایفه دلاوران میخواهم تا فرزندانی شجاع بپرورد ....
چه دوراندیش !
و چه غم انگیز که این #پدر میداند چه ساعتی در انتظار فرزندش است ....
امیر به وجود والای خودش کفایت نمیکند ، گویی ظرفِ وجودِ هر بشر به دست #مادر َش پر میشود و مادرِ #ابوالفضل_العباس عجب مادریست !
فکرش را کرده ای؟
در میانه کارزار کربلا این زنها چه غوغایی کرده اند ...
مادرِ وهب سرِ عزیزش را به آغوش نمیگیرد ؛ برازنده اش نیست آنچه در راه الله داده است را پس بگیرد ...
مادرِ عباس آنگاه که خبر شهادت ۴ جگرگوشه اش را میشنود میپرسد : حسین چه شد؟
برازنده اش نیست از آنچه در راه ولایت پروریده است سراغ بگیرد ...
وخواهرِ حسین ...
این زنِ عجیب ...
انگار صلابت و صدای علی در وجودش تجلی کرده است !
سرش بالاست
در میانِ یزیدیان فریاد میزند « #ما_رایت_الا_جمیلا »
برازنده اش نیست از دردها سخنی بگوید ، زمان نشان خواهد داد در دستگاه الله پیروزِ میدان کیست؟
و به واقع چه پیروزی بزرگی ....
.
نشسته ام نگاه جلال و جبروتت میکنم
چه بگویم در محضر شما ؟
دست بر سر میگذارم و زمزمه میکنم سلامِ خدا بر شما که خوب به عهد برادریت وفا کردی .
.
#سفرنامه
#دلنوشته
اینروزا به این فکر میکنم که ما در تکرار اتفاقات ، تکرار نمیشیم!
هفته اخر چهارمین بارداری داره میگذره و به جرات میتونم بگم هیچکدوم مثل اون یکی نبوده ...
هرچند احوال جسم تکرار شده اما برداشت من از حالی که داشتم هر بار یه جور متفاوت بود.
یکبار توام با ترس
یکبار توام با شوق
یکبار توام با استیصال
و حالا توام با آرامش !
اینجوریِ که درد رو از هر طرف بخونی درد هست اما کیفیت دردها یکی نیست ...
نمیدونم میتونم منظورمو برسونم یا نه؟
هرکس مادر باشه میدونه هفته های اخر چه شکلیه
تمام رنج های این روزهام رو دوست داشتم و گله ای نکردم هرچند خیلی وقتا خستگی به جانم نشسته
تمامش برام معناداره و وقتی دردی معنادار بشه تحملش شیرین میشه
پسرم
تو به روزایی رسیدی که منو پدرت در هیاهوی زندگی اروم گرفتیم!
از صبح در تکاپو برای شما چهار نفریم و شبها از خستگی یادمون میره شب بخیر بهم بگیم
ازین حال ناراحتیم؟اصلا !
مست عطر وجود شمایی هستیم که از وقتی یه دونه بودین با عشق پرورش دادیم
خواهر و برادرات ریشه کردن و نهال شدن وما هنوز عاشقیم
تو قراره به این جمع اضافه بشی و ما ندیده عاشق توئیم
ما به یُمن وجود شما #مادر و #پدر شدیم
ما با شما باغبون شدیم
منتظر روزیکه با موی سفید و صورت چروک افتاده ، چای بدست بشینیم و نگاه به درختای تنومندی کنیم که عمرمون رو به پرورششون گذروندیم وچه لذتی فراتر ازین ؟
از شما چهار نفر ممنونم که مارو برای مادر و پدر شدن انتخاب کردین
و
از تو ، ای رب کریم
که هر آن نعمتهات رو برما تمام کردی
لک الحمد و لک الشکر
عیدمون مبارک مادرای زیبا
#روز_مادر
#ولادت_حضرت_زهرا
#الحمدلله
حالا
با اومدن فرزند چهارم ، شبیه یه استادِ کار بلد ، خالی از هر حس بدی مشغول بچه داریم ...
بابت این ظاهر از دست رفته ، خونه بهم ریخته ، ناهاری که نداریم ، ساعتایی که نیستم ، بابت خستگیام ، بابت شیرخشکی که وقت نیاز به بچه ام میدم و ... ناراحت و معذب نیستم
حالا
قبول کردم من توان محدودی دارم و کارای زیادی رو به عهده گرفتم و نمیتونم هر روز بهترینِ خودم باشم
گاهی فقط هستم ... و فقط کارای خیلی ضروری رو انجام میدم و این کاملا طییعیه ...
حالا
میخوام بگم به مادرا رحم کنیم
مادرا وقتی بچه اشون رو بدنیا میارن تبدیل به سوپروومن نمیشن . اونا توی اینروزا اسیب پذیرترین حالشون رو تجربه میکنن
باهاشون مهربون باشیم و بابت خستگیاشون قضاوتشون نکنیم
قبل از هر حرفی بهشون بگیم تو حق داری عزیزم ... تو حق داری
اینجوری اون مامان یکمی ارومتر میشه و تصمیمای بهتری برای ادامه دادن میگیره ...
.
.
ده هفته اس پسرک مهمان خانه ما شده
زود داره میگذره ... خیلی زود
.
#دلنوشته #مادر #مادرانه #عکسنوشته #درددل
ادامه 👇
چشم انداز درامدی که با کار بیشتر به یقین میتوانم داشته باشم قلقلکم میدهد پیِ کار را جدی تر بگیرم و فکر به ساعتهایی که در این سالهای کودکی بچه ها نخواهم بود ، عقبم میزند !
جدالی بین من است و من
ریشه اش در جامعه و تربیت
نمودَش در زندگیِ بیشترِ ما
نهایت چه خواهد شد ؟ نمیدانم !
چندسال است دارم هرچه در دستم هست بازی میکنم ، اینجای زندگی ام
خودم هم نمیدانم تا کجا این بازی را به قصد پیروزی ادامه خواهم داد ....
.
پ.ن:هنوز خودمان دست از قضاوت خود برنداشته ایم ، از دیگران چه انتظاری داریم؟!
.
#دلنوشته
#هرچیز_که_در_جستن_آنی_آنی
#مادر
پ.ن: نوشته ها جابجا بارگزاری شدن
به احترام چشمهایی که خوندنش مجدد نوشته دوم رو بارگزاری نکردم🌹