💠🔸داستان دل آرام
🔸 قسمت هفتم
دیدم سر کوچه که رسید یدفعه ای سربازها از سر خیابون دارن به طرف من میان...با عجله از روی جدول بلند شدم و بی اختیار تو همون مسیری که دنبالش کرده بودم، به راه افتادم.
رسیدم به همون کوچه ولی وقتی نگاه کردم، بن بست بود و هیچ کسی نبود. با خودم گفتم حتما ته کوچه یه کوچه ی باریک و مخفی داره... رفتم داخل کوچه...تا ته کوچه این طرف و آن طرف کوچه رو نگاه می کردم که کوچه باریک و مخفی پیدا کنم. هیچوقت توی این محله نیومده بودم.
عجب اشتباهی کردم کاش همون کوچه اصلی رفته بودم. حالا چکار کنم... اگر بخوام برگردم حتما گیر سربازها می افتم. اما اون خانوم هم امد توی همین کوچه پس کجا رفت!!؟
شش تا خونه توی این کوچه هست، همه هم درهاشون بسته است. گفتم خونه اشون توی همین کوچه است.
دیگه داشتم ناامید می شدم. اینقدر خون ازم رفته بود که دیگه پاهام رمق نداشت قدم از قدم بردارم. سرم گیج می رفت. ته کوچه به یکی از دیوارها تکیه کردم و ایستادم و فکر کردم اگر اینجا بمونم شاید نجات پیدا کنم و بخاطر بن بست بودن کوچه سربازها قید این کوچه رو بزنن و نگردن. امــا اگر ازینجا برم دیگه حتما گرفتار میشم...
چند دقیقه ای که ایستادم، خسته شدم و بی اختیار نشستم. و حس کردم دنیا داره تاریک میشه و .....
گوشهام می شنیدن امـــا قدرت باز کردن چشمام رو نداشتم. صدای چند نفر رو می شنیدم امـــا واضح نبود چی می گن... چند ساعت بعد تونستم چشمام رو باز کنم. امــــا هیچ کس رو ندیدم. میخاستم بلند بشم اما همینکه سرم رو آوردم بالا دیدم سرم گیج رفت. یدفعه ای یکی گفت:
بالاخره بیدار شدی پهلوون...
دوباره خوابیدم و به طرف صدا برگشتم یه پیرمردی رو دیدم که سینی چایی بدست گرفته و داره به طرف من میاد...!!
ادامـــه داد: الان هیجده ساعته که بیهوش و بی خبر از همه دنیا فقط خوابیدی...
زدم روی سرم و گفتم :هیجده ساعت!!
نترس، توی این بلایی که سر مردم اوردن خیلیا دیگه نمی تونن تا قیامت بلند بشن..
شانس آوردی که خانم دکتر از خودمونه وگرنه حتما گیر افتاده بودی... وقتی امدم یه سری به کوچه بزنم و نگاه کنم دیدم که کنار دیوار از هوش رفتی. با پسرم اوردیمت تو خونه که گیر سربازها نیافتی... بعدم به خانم دکتر گفتیم امد بهت خون وصل کرد... و زخمت رو بخیه کرد و یه سری دارو بهت تزریق کرد... و گفت دیگه مشکلی نداری ...فقط پانسمانت رو روزی دوبار عوض کنم.
وقتی گفت خانم دکتر دوباره یاد همون خانوم افتادم و فکر کردم شاید منظورش همون خانمیه که پام رو بست.
وقتی حالم بهتر شد و آب ها از آسیاب افتاده و آرامش تقریبا به خیابون ها و شهر برگشت، که سه روز بعد از راهپیمایی می شد. بلند شدم و راهی خونه امون شدم.
چند بار دیگه بی اختیار به همون محله رفتم و روی همون جدول نشستم و به دور و اطراف نگاه کردم به این امید که دوباره اون خانوم رو ببینم.
تا اینکه رفتم دانشگاه، قبل از شروع کلاس داخل کلاس نشسته بود، یه لحظه دیدم همون خانم از دور دیدمش، به طرفش رفتم تا باهاش حرف بزنم اما ...سرش پایین بود و اصلا متوجه من نشد، خجالت کشیدم و از کنارش رد شدم... و رفتم سر جای همیشگی خودم نشستم.
با خودم گفتم شاید اصلا اشتباه دیدم. فکر کردم از بس فکرم مشغولش بود خیالاتی شدم. شروع کردم خودم رو سرزنش کنم... لعنتی چه مرگیت شده... چـــرا همــه رو شکل اون میبینی...😔
#داستان
#دلارام
#قسمت_هفتم
🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋
@nafahat1
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🔸کلیپ سرانجام👌
❣در سردر سرای محبت نوشته اند
❣با سر کسی به محضر دلبر نمی رسد..
🔸حامد زمانی
#کلیپ
#سرانجام
#حامد_زمانی
🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
@nafahat1
💠🔸 در محضر نهج البلاغه
💟🔸حکمت شماره 288
💌و قال (عليهالسلام)
إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ.
❣امام (عليه السلام) فرمود:
هرگاه خداوند بندهاى را (به سبب گناهانش) پست بشمرد، علم را از او دريغ مىدارد.
💟گوهر علم را به نااهلان نمىدهند
امام (ع) در اين گفتار حكيمانه اشاره به عظمت مقام علم و عالم كرده اند.
«أرْذَلَ» از مادّۀ «رَذْل» به معنى پست و «حَظَرَ» از ريشۀ «حَظْر» به معناى منع است.
بديهى است خداوند، هم حكيم است و هم عادل، و هرگز كارى برخلاف حكمت و عدالت نخواهد كرد، پست شمردن افراد به يقين براثر گناهان و معاصى آنهاست و مفهوم اين سخن آن است كه افرادى كه بر اثر گناه از درگاه خداوند بيرون شوند خداوند بزرگترين موهبت را كه موهبت علم است از آنها منع مىكند.
امام (ع) در اين كلام شريف مىخواهد درس مهم اخلاقى به همگان بدهد كه اگر علاقهاى به علم و دانش و محضر علما و دانشمندان نداشتيد بدانيد اين براثر تاريكى قلب شما و گناهانى است كه مرتكب شدهايد. علم، نور است و هيچ انسانى كه داراى چشم سالم است از نور نمىگريزد، اين خفاش صفتانند كه از نور وحشت دارند و در تاريكىها به حركت در مىآيند.
در اهميت علم، همين بس كه طبق صريح آيات قرآن مجيد، چيزى كه سبب فضيلت آدم بر فرشتگان شد و مسجود آنها گرديد علم و دانشى بود كه خداوند به آدم بر اثر استعدادش داد.
نيز در اهميت علم همين بس كه خداوند در قرآن مجيد نام دانشمندان را پس از نام خود و فرشتگان آورده مىفرمايد:
(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِكَةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ) .
نيز همين فخر براى دانشمندان كافى است كه قرآن دربارۀ وزير سليمان كه توانست در يك چشم برهم زدن تخت ملكۀ سبا را از يمن به شام بياورد مىگويد:
«قَالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ ...»؛ كسى كه علم و دانشى از كتاب آسمانى داشت...».
همچنين با صراحت مىگويد: عالمان هستند كه به آنچه بر تو (اى پيامبر) نازل شده ايمان مىآورند و آن را حق مىدانند؛ «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ».
سرانجام مقامات والا را ويژۀ مؤمنان و عالمان معرفى مىكند و مىفرمايد:
«يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» ؛خداوند كسانى را از شما كه ايمان آوردهاند و كسانى را كه صاحب علمند درجات رفيعى مىبخشد».
آيات و روايات دربارۀ اهميت و مقام عالم و دانشمند بيش از آن است كه در اين بحث كوتاه بگنجد، شرح آن نياز به كتابهاى فراوان دارد.
بديهى است خداوند اين موهبت عظما را از افراد رذل و پست كه بر اثر اعمال زشتشان به پستى گراييدهاند دريغ خواهد داشت.
اين سخن را با حديثى از امام حسن عسكرى (ع) پايان مىدهيم: علّامۀ مجلسى رحمه الله از آن حضرت نقل مىكند كه مردى از فقهاى شيعه خدمت امام (ع) رسيد. اين مرد پيش از اين با بعضى از ناصبين (دشمنان اهلبيت عليهم السلام) سخن گفته و آنها را محكوم كرده بود؛ محكوميتى كه به رسوايىشان انجاميد. اين مرد بر امام هادى (ع) وارد شد. در صدر مجلس مكان ويژهاى بود كه امام (ع) خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهى از علويين و بنىهاشم بودند. امام (ع) آن مرد عالم را بالا برد تا آنجا كه در مكان ويژه نشاند و در برابر او نشست.
اين كار بر اشراف علويين و بنىهاشم كه در مجلس بودند گران آمد. علويين، امام را بالاتر از آن مىدانستند كه به او عتاب كنند؛ ولى پيرمردى كه در ميان هاشميين (منظور از هاشمى عباسى است) بود، عرض كرد: اى پسر رسول خدا! آيا اين درست است كه يك مرد عامى را بر سادات بنىهاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم مىدارى؟
امام (عليه السلام) فرمود: بپرهيزيد از اينكه مشمول اين آيه باشيد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ؛
❓آيا نديدى كسانى را كه بهرهاى از كتاب (آسمانى) داشتند، به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، سپس گروهى از آنان،(با علم و آگاهى،) روىگردان مىشوند، در حالى كه (از قبول حق) اعراض دارند؟».
سپس فرمود: آيا راضى هستيد كه قرآن مجيد در ميان ما حَكَم باشد؟ عرض كردند: آرى. 👇👇👇
#چهارشنبه
#نهج_البلاغه
#حکمت_288
🌺❣🌺❣🌺❣🌺❣🌺❣🌺❣🌺
@nafahat1
فرمود: آيا خدا نمىفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» ؛اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه به شما گفته شود:«مجلس را وسعت بخشيد (و به تازهواردها جا دهيد)»،
وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مىبخشد؛
و هنگامى كه گفته شود:«برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خدا كسانى را كه ايمان آوردهاند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مىبخشد».
بنابراين خدا براى عالم مؤمن راضى نشده مگر اينكه بر مؤمن غير عالم برترى پيدا كند. همانگونه كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است.
سپس آيات زيادى از قرآن مجيد را دربارۀ برترى عالمان بر غير عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسى محكوم شد.
#چهارشنبه
#نهج_البلاغه
#حکمت_288
🌺❣🌺❣🌺❣🌺❣🌺❣🌺❣🌺
@nafahat1
💠 • ° 🔸 ◎﷽◎ 🔸 ° • 💠
🕋 كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ
💌ﻫﺮ ﻛﺴﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﻰ ﭼﺸﺪ ؛ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ . ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭﺁﻭﺭﻧﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎ ﻛﺎﻣﻴﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؛ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﺟﺰ ﻛﺎﻟﺎﻯ ﻓﺮﻳﺒﻨﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ .
( آل عمران185)
⚰ مرگ در راه است...
🔕 زمانی که بمیرم..
❌📱تلگرامم آفلاین خواهد شد،
❌📱اینستاگرامم آفلاین خواهد شد،
❌📱شمارهام خاموش خواهد شد،
❌💬 دیگر روی پستها کامنت نخواهم گذاشت،
❌📩 حتّی پیامی از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم کرد...😔
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
⁉️ پس وقتی از دنیا بروم، چه چیزی با من خواهد ماند؟!🤔
✅ قرآنی که خواندهام آنلاین خواهد بود...
✅ پنج وقت نمازی که خواندهام آنلاین خواهد بود...
✅ خمس و زکاتی که دادهام آنلاین خواهد بود...
✅ روزههایم آنلاین خواهد بود...
✅ اعمال صالحم آنلاین خواهد بود...
✅ همهی کارهایی که برای خدا انجام دادهام با من در قبر آنلاین خواهند بود.
پس بشتابیم تا فرصت باقی است، شارژ کنیم..👌
#آیه_روز
#پنجشنبه
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
@nafahat1
💠🔸 آداب زیارت اهل قبور
زیارت قبور آدابى دارد که شخص زائر، باید آن را رعایت کند و از آن جمله است:
۱- زائر باید پاک باشد.
۲- زائر از ناحیه پاى میت وارد شود، نه سرش.
۳- هنگام زیارت رو به روى میت باشد.
۴- هرچه مى تواند قرآن بخواند و مستحب است یاسین و توحید،فلق، ناس، آیه الکرسی، قدر ۷ مرتبه بخواند.
۵- دعا کردن به میت رو به قبله.
۶- هنگام قرائت قرآن، رو به قبله بنشیند، و زیاد ماندن در کنار قبر بجز پیامبر و ائمه کراهت دارد.
۷- آب پاک روى قبر بپاشد.
۹- براى اموات صدقه بدهد.
۱۰- زائر پابرهنه باشد و قبرها را لگد نکند.
بهترین زمان برای زیارت اموات
از بهترین مواقع زیارت، بعد از ظهر روز پنجشنبه تا غروب است. صبح شنبه و صبح جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب هم زیارت اهل قبور فضیلت دارد.
در روایت است که فاطمه (س) بعد از وفات پدر بزرگوارش هفتهای دو روز (روز دوشنبه و روز پنجشنبه) به زیارت شهدا میرفتند.
#آموزش_احکام
#احکام_قبرستان
#آداب_زیارت_اهل_قبور
🎋🍃🍂🍁🎋🍃🍂🍁🎋🍃🍂🍁
@nafahat1
💠🔸 داستان دل آرام
🔸قسمت هشتم
تمام طول کلاس، با خودم کلنجار رفتم و حتی جرأت نکردم دیگه سرم رو بچرخونم.
فقط خـــدا خدا میـــکردم که اشتباه نــکــرده باشم و خدا خودش دوباره یه دیدار دیگه رو باهاش برام جور کنه ... با خودم عهد بستم این دفعه با خودش مطرح کنم و اجـــازه بگیرم برای خواستگاری...
وقتی بخودم امدم همه رفته بودن ..😳 تازه اینموقع بود که کلنجار با خودم به اوجش رسید!!😡
وای عجب موقعیتی رو از دست دادم...!! 👐
اگــر واقعا خودش بود که دیگه رفته... !! کجا دیگه پیداش کنم!؟ 😓
بی اختیار راه افتادم به طرف خیابونی که دیده بودمش...!! ساعتها روی همون جدول، چشم به همون کوچه که برای آخرین بار دیدمش، دوختم و فقط نگاه می کردم ... امـــا نمی دونم واقعا کسی نبود یا من کسی رو نمی دیدم...!!☹️
امشب با بچه های مسجد قرار گذاشته بودیم تا اعلامیه و عکس پخش کنیم... اصلا دل و دمـــاغ نداشتم... هیچوقت این حس رو تجـــربه نکرده بودم...!! وضو گرفتم و دو رکعت نماز خوندم و دعا کردم...گفتم خداجونم خودت این اتفاقات رو رقم زدی.. اگر که صلاحم هست خودت کمک کن و اگر هم نیست خودت منو رو به راه کن و دلم رو آروم کن، نمیخوام که هیچ چیزیمنو از تو دور کنه ... بعد از دردل با خــدا خیلی سبک شدم و احساس آرامش کردم... بلند شدم مثل همیشه رفتیم سر قرار ... از در پشتی وارد مسجد شدیم ... حاج اقا گفته بود که امشب قراره قبل از کارهای همیشگی یه جلسه داشته باشیم و مهمان داریم...!! ولی بکل فراموش کرده بودم..!!
وقتی وارد مسجد شدم همه امده بودن و منتظر مهمان ها بودن... سلام و احوالپرسی مختصری کردم و مشغول خوندن اعلامیه های جدید شدم..!! ناصر گفت: کجایی ؟ چند روزه دیگه کم پیدایی!! تنهامون گذاشتی!!(با پوزخندی😏 زد پشت شونه ام و ادامه داد) اولش فکر کردیم با حوریا دمخور شدیا...!! گفتیم حتما روز جمعه تو میدان شهدا شربتش😇 رو سرکشیدی!!🙃
گفتم حالا که میبینی در خدمت مالک😜(نگهبان دوزخ) هستم!!
ناصر عصبانی شد و با آرنج محکم زد به پهلوم و گفت:" بابا چقدر بی انصافی تو دیگه...!"
عجب بخیلی هستی چهارتا میوه ی آن دنیا رو هم نمیتونی به ما ببینی!! آنجام باید بیام مواظب تو باشم!!🤣
گفتم: عجب زبونی داری تو!!😳
همون موقع حاج اقا ملکی گفتن: " همگی بیایین داخل مسجد تا جلسه امشب رو شروع کنیم."
ما هم اطاعت امــر کــردیم و رفتیم.
حــاج اقا شروع کردن به صحبت و بعد از توضیح احوالات و موقعیت های روز که بیشتر به نفع ماست، امــا به خاطر اینکه نفسهای آخر رژیم هست، داره تموم زورش رو میزنه و این وسط از هیچکاری شرم و حیا نمی کنه و اینکه بسیاری از راهپیمایی ها و تظاهرات همراه با کشته و شهیدان زیادی همراه میشه و زخمی ها و مجروحان رو هم نمی تونم آزادانه به بیمارستان منتقل کنیم.. از ترس اینکه ممکنه گیر رژیم بیافتن..در نظر داریم از نیروهای متخصص در این زمینه کمک بگیریم و یه بیمارستان کوچیک مخفی مختص خودمون و نیروهای انقلابی داشته باشیم. و توی مسجد خودمون به غیر من، کسی رو ندارن، بعد حاج آقا رو کردن به من و گفتن آقای حجتی شما که مشکلی ندارید؟ میتونید کمک کنید؟؟!
من جا خورده بودم ولی جواب دادم:
بله حتما ولی من هنوز درسم تموم نشده ها!! مونده تا دکتر بشم!!"
اقای ملکی گفتن اختیار دارید:" شکسته نفسی میفرمایید،دیگه از چند واحد ناقابل که چیزی از محاسن شما کم نمیشه!!"
حاج اقا ادامه دادن که برای همین کار چند نیروی دیگه از محله های دیگه قراره بهمون کمک کنن و امشب میاند تا در مورد شرایط و مکان و بقیه مواردش بیشتر صحبت کنیم و تصمیم بگیریم .
در همون لحظه بود که مهمان هایی که منتظرشون بودیم داخل مسجد شدن...اول سه تا آقا وارد شدن که هیچکدوم رو نمیشناختم.
بعد از اون سه تا خانوم وارد شدن... با دیدن اولین خانوم سرم رو پایین انداختم. اما حاج آقا صدام زدن گفتن که اگر زحمتی نیس برای مهمانها چایی☕️ بیارم.
رفتم از آبدارخونه چایی ریختم و آوردم... حاج آقا اشاره کردن که اول به خانمها تعارف کنم...
اما من دوتا سینی جدا چایی☕️ ریخته بودم..و یکی از خانوم ها آمد که سینی رو ازم تحویل بگیره و برای خانم ها تعارف کنه امــا وقتی رفتم سینی رو به اون خانوم تحویل بدهم، سرم رو که بالا گرفتم، دستها و پاهام یخ ❄️زدن امـــا خودم داشتم از گرمــا🤒 می سوختم، انگار یکی داره گلوم رو فشار میده....نفس کشیدن برام سخت شد...😨
#داستان
#دلارام
#قسمت_هشتم
🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋❣🎋
@nafahat1
شرح سه دقیقه در قیامت۵.mp3
23.45M
💠🔸شرح کتاب سه دقیقه در قیامت .
💟🔸قسمت پنجم
👌فوق العاده است حتما گوش کنید.
#پنجشنبه
#معاد
#شرح_سه_دقیقه_درقیامت5
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
@nafahat1