نمکتاب 🇮🇷
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان رمان اینترنتی 💢 #رمان_اینترنتی 1⃣ #قسمت_اول 🤓✍ من رمان خوانم. لذ
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢 #رمان_اینترنتی
2⃣ #قسمت_دوم
😨✍ با «#قرار_نبود» همراه ترسا میشدم و قربان صدقهی قد و بالای آرتان می رفتم.
👥✍با دو برادر «#اسطوره» هم قدم میشدم و لب جدول همراه دانیار راه میرفتم و برای معده درد برادرش دلگیر بودم.
😕✍با «دروغ شیرین» دنبال کسی میگشتم که دروغی بگوید و پشتش شیرینی یکعمر را برایم به ارمغان بیاورد.
😐✍با «پانتی بنتی» کینه هایم را با صاحب کینه در میان میگذاشتم و آخرش هم با خودش آرام میگرفتم.
😍✍ با «طواف عشق» در تمام زیارتهای اجباریم امید داشتم که کسی باشد و من را بعد از زیارت هم بخواهد.
👩✍ با «بانوی قصه ها» حاضر بودم مثل زنی باشم که خودش را برای کودکهای بی مادر به آب و آتش بزند، اما سر آخر نصیبش مرد جنتلمنی بشود که آرزوی هر دختری است.
😓✍ با «#گناهکار» عقده ی تنهایی و خفت آرشام را به جان میخریدم و نهایت آرشام میشد مرد شب و روزم.
✈️✍ با «توهّم عاشقی» از عرفان دل می کندم و همراه آیدین به فرانسه میرفتم.
😶✍با «#این_مرد_امشب_می_میرد» حاضر بودم یک دختر احمق جلوه کنم اما مرد وزین داستان، آخرش نصیب من بشود.
🤬✍ روزی صدها صفحه میخواندم. گاهی از قلم نویسندهها به تنگ میآمدم و چند تا ناسزا نثارشان میکردم، اما باز هم نمیشد که نخواند...
🔶اگه میخواین زودتر ادامهاش رو بخونید، به آیدی زیر مراجعه کنید😉👇🏻
@bakelas_ha
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🔎✨🔎✨🔎✨
✨🔎✨🔎✨
🔎✨🔎✨
✨🔎✨
🔎✨
◇ نقد رمان این مرد امشب میمیرد◇
✍🏻نویسنده: زینب ایلخانی
📖#این_مرد_امشب_می_میرد
📋#آلبوم
📝#نقد
✍🏻#زینب_ایلخانی
°•@namaktab_ir•°
✨
🔎✨
✨🔎✨
🔎✨🔎✨
✨🔎✨🔎✨
🔎✨🔎✨🔎✨
@Ostad_Shojaeمادری از عرش 7 ادیت.mp3
زمان:
حجم:
2.2M
🥀هرچیزی که نمیذاره شبیه شما بشم...
#مادری_از_عرش
#منشور
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌸 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب 🇮🇷
📚پویش کتب: 📓روزی که عمه خورشید مرد و 📓جعبه سیاه همراه با ارسال رایگان+۲۰٪تخفیف🤩 🎊 از بین خریداران
💥👆 #پر_بازدیدترین_هفته(همراه با جایزه🤩)
🎥👈 پر بازدیدترین کلیپ هفته(0⃣4⃣ ⌛️ 🚀)
🎧👈 پربازدیدترین صوت هفته (وقتت رو تلف نکن)
😍👈پرسودترین تجارت هفته(مالتو چند برابر کن)
⌈😎° @namaktab_ir ○°.⌋
نمکتاب 🇮🇷
📚پویش کتب: 📓روزی که عمه خورشید مرد و 📓جعبه سیاه همراه با ارسال رایگان+۲۰٪تخفیف🤩 🎊 از بین خریداران
📖💡
💧. قطرهایازڪتاب
عمه خورشید، قبل از آنکه به دنیای سکوت تبعید شود، قصههایی عجیب برایمان میگفت.✨
از پرنده ها، از آهوهای بیابانی و از گرگها🐺. در قصههای او، همه چیز، حتی آب و رنگ و درخت و ستاره ها ⭐️حرف میزدند و هیچ چیز محالی وجود نداشت.
ثریا هم گاهی پیش ما می آمد ولی وقتی بر میگشت، ادای عمه را در می آورد و او را مسخره میکرد😏. او، از همان بچگی یاد گرفته بود که چه طور میشود دیگران را مسخره کرد و به آنها خندید.
مادر، از رفتار ثریا خیلی راضی بود ولی همیشه می گفت: «میترسم سهراب به عمه اش برود😓.» و بعد با نفرت ادامه میداد: «مرده شور نسلش را ببرد😡!»
مادرم، همین قصه ها را بهانه کرد و با این دستاویز که حرف های عمه خورشید بچه ها را خرافاتی می کند، ملاقات عمه را برای ما ممنوع⛔️ کرد.
ولی من میرفتم. یواشکی پیش او میرفتم.
پشت دامن باجی صغرا، تنها کسی که حق داشت پیش عمه خورشید برود، قایم میشدم و میرفتم👣.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
📓 #روزی_که_عمه_خورشید_مرد
📖 #بریده_کتاب
| @namaktab_ir |