ماسک رو رو صورتم گذاشتم. قهوه رو دم کردم، تختم رو مرتب کردم. آزادترین لباسم رو پوشیدم
کتاب 750 صفحهای رو که باید تموم میکردم رو گذاشتم جلو روم و دیدم روزایی که سرگرمی زیادی دارم چه نازن. اصلاً چیزی یادم نمیاد، حالم چهطوره؟ مهمه مگه؟
تو کیای؟ نمیدونم
من کیم؟ نمیدونم شاید فقط این یه فقره یادم بیاد که من دارم دست و پا میزنم تا سر خودم رو گرم و مشغول نگهدارم تا به چیزی فکر نکنم.
به نظرم آدمای باحوصله آدمای خیلی نازیان.
فکر کن، غذا رو با قابلمه سر سفره نمیآرن و با دیس میآرن. روی کافی صبحگاهیشون آرت میزنن، وقتی میخوان لاک بزنن خیلی تمیز لاک میزنن. از اینا که کلی وقت خرج خریدن یه باکس برای هدیهشون میذارن.
امّا عزیزم آدمای با اشتیاق کلاً تو یه لیگ دیگهن.
درود بر آدمای با حوصلهی ناز.
گاهاً یه سری کارا میکنم که فقط " وا مغز کیشمیشی خانوم، چه کارا " میشم.
تصمیمای یهویی و قاطع بعد آب کشیدن در قابلمه یا صحبت منطقی کردن بعد پنج مین از فروپاشیای که تمام اعضا و جوارحم رو درگیر کرده.
ستودنیه، نه؟ ستودنیه.
درود بر کارای محیرالعقول
به نظرم بزرگسالی یعنی دیگه مقاومت نمیکنی در برابر استفاده از ایموجیا.
دست و دل بازی به خرج میدی و [😍😊🤢😡 ]های پشت سر هم و متوالی.
نرگِث
به نظرم بزرگسالی یعنی دیگه مقاومت نمیکنی در برابر استفاده از ایموجیا. دست و دل بازی به خرج میدی و
حتی به نظرم بزرگسالی به قدری امونت رو میبره که اصلاً برات مهم نیست بیوت مناسب اکانت یا صفحهته یا حتی مهمه که آخرین مسیج، مسیج تو باشه یا نه.
قبلاً برای من "رها کردن" یه جوک بیمزه بود.
امّا الان "رها کردن" برای من یه سبک زندگیه.
هرچی که شد؟ مستقیماً رها کن.
درود بر رها کردن و گذشتن
نرگِث
قبلاً برای من "رها کردن" یه جوک بیمزه بود. امّا الان "رها کردن" برای من یه سبک زندگیه. هرچی که شد؟
الان معتقدم دیگه "ایستادن و درست کردن" لقمه دور دهن پیچوندنه.
رها کن باباجون. رها.
لا به لای بافتن موهام، دیدم یه تُره مو رو جمع نکردم و بغل گوشم همچنان هست؛ رهاش کردم.
وقتی شاخه گل تو گلدون صاف واینمیستاد رهاش کردم.
فکر میکنم وقتشه خودم رو رها کنم.