نمیدونم ولی تا حالا شده تنها گزینهی روی میز "تغییر و امید" بوده باشه؟
مثلاً دستت به جا و کسی بند نباشه الّا خدا.
تنها راهت امید داشتن و شکستن و از نو ساختن باشه؟
میدونم. میدونم شونههام برای تحمل زیادی نحیف بودن. امّا چه میشه کرد؟
ما تصمیمگیرندهی صبر نبودیم، ما مجبور به صبر بودیم.
حالا بیا دستات رو با کرم ماساژ بدم عزیزم.
نرگِث
نمیدونم ولی تا حالا شده تنها گزینهی روی میز "تغییر و امید" بوده باشه؟ مثلاً دستت به جا و کسی بند ن
دو سال پیش از روی نمیدونم چیچی تو حره نوشتم "تا نشکند جوانه نمیزند".
امّا امسال با اطمینان مجدداً مینویسم تا نشکنی جوونه نمیزنی جونم.
روزایی که سعی میکنم تا "همهی خودم" رو به کائنات عرضه کنم فوقالعادهترینن.
دوشای کلّه سحری، نماز خوندن جلوی تراس، آماده کردن صبحانهی ادائی، نوشتن شکرگزاری، دیدن طلوع، بوی خوب، حال خوب و در نهایت که بطن همهی اینها یک استرس نهفته نشسته و برای مهار "استرسنهفتهی جانفرسا" دست به همه کاری میزنی.
من هنوز هم نظرم رو اینه که "تا ابد درود بر آدمای رندوم".
خیلی داغان و ویلان و سیلان برای اینکه زیر بارون نمونیم خودمون و رسوندیم به نزدیکترین کافه.
نشستیم. تولد میز کناریمون بود.
گفتم من عکاسم، عکس بگیرم؟ با یه استقبال ناز مواجه شدم.
حتی دیگه نرگس ویلان و سیلانِ داغانِ خیس غمزده نبودم، فقط نرگس ویلان و سیلانِ خیس بودم.
و پسشم یه تیکّه کیک و بغل و بوس و ماچ و رد و بدل کردن آیدی با آدمای رندوم اتفاقی
قبلاًترها درک نمیکردم این آدمایی که از فرط تشویش ذهن ناخن میخورن یا پوست لب میکنن چهطوری انجامش میدن.
متاسفم عزیزم امّا الان وقتی که استرس میاد میشینه رو تن و بدنم، دستام انگار مکلّف به کندن پوست لب و گوشهی ناخن میشن. پاهام به صورت ریتمیک تکون میخورن. و فکر کنم برای مهارشون یه گلولهی خوشگل بیاد بشینه رو نقطهی مرکزی پیشونیم.
* چشمک