داشتم تختم رو مرتب میکردم، خانم گوگوش رسید به اونجا که گفت "هیچکس با دل آوارهی من، لحظهای همدم و همراه نبود" رعد و برق زد و تختم مرتب بود، امّا من در نهایت یک عدد نرگس بارونیِ نامرتب🩸
برای حفظ انرژی زنانم آشپزی میکنم و زمزمه میکنم که "عزیزم پر بزن و هوا رو عاشقونه کن".
شبهای امتحان خیلی پروسهی عجیبی رو در بر دارن. یه شات چایی خوردم با یه گالن قهوه.
مرزهای هوّیتی رو جا به جا میکنم. بامزّه :))
به نظرم بزرگسالی حتی اینجوریه که موقع ایموجی فرستادن میمیک چهرهم رو با ایموجیه ست میکنم.
وقتی دارم "😂😂😂😂😂" میفرستم واقعاً دارم میخندم.
یا حتی وقتی "💋" میفرستم به صورت قریب الوقوعی لبام غنچه میشه.
به نظرم اینکه تو یه دورهای "😂😂😂😂😂😂" از اینا سند میکنی در حالی که کاملاً خنثیای بخشی از بخشهای رشده. پیش میاد
ببخشید شما تو عمرتون سید دیدید که مثل بارون بهاری عیدی بریزه؟
عید قربان؟ عیدی میده.
عید غدیر؟ بحثش جداست، یه پاکت دوطبقه مخصوص داره.
بیست و دوی بهمن؟ عیدی با تم پرچم ایران
پونزده خرداد؟ حتی اونم یه چیزی میده، چون بالاخره مناسبت داره دیگه
سالروز ملّی شدن صنعت نفت؟ اونجا که دیگه وسط اسکناس، با خودکار مینویسه به یاد مصدق
هر سیدی که من دیدم سید مقاوم و سفت و محکم و عیدی ندهای بوده.
با احترام نسبت به سادات عیدی نده باید بگم که اللهم ارزقنی سیدی یُحسن الیّ فی کل المناسبات🙏🏻
نرگِث
ببخشید شما تو عمرتون سید دیدید که مثل بارون بهاری عیدی بریزه؟ عید قربان؟ عیدی میده. عید غدیر؟ بحثش
بوس رو سر و کلّهی سیدیای عیدی بده