نرگِث
سختترین و پرتنشترین قسمت زندگی من "فرداها" بوده. فردای یه مسافرت فردای یه دوستی عمیق فردای اون روز
همونقدر که فرداها یک مقولهی هضم ناپذیر هستن "آخیش"ها بهترین هستن.
آخیشِ بعد پیدا کردن جواب
آخیشِ بعد تمیز شدن سینک و گاز
آخیشِ بعد به نتیجه رسیدن
آخیشِ بعد زنده موندن بعد از یه بحران خیلی جدّی.
آخیشِ بعد پیدا شدن چیزی که گم کردی
آخیشِ بعد از پذیرفتن.
واقعاً آخیش
نرگِث
همونقدر که فرداها یک مقولهی هضم ناپذیر هستن "آخیش"ها بهترین هستن. آخیشِ بعد پیدا کردن جواب آخیشِ ب
حتی مزّهی فهمیدن مصلحت رقم خوردن اون اتفاقی که به هزار روش و به هزار دفعه تو رو مچاله کرد خیلی بیشتر از آخیش بعد از پذیرفتنه.
نرگِث
شب دانلودش کردم، منتظر بودم قفل لباسشویی باز شه. همهجا تاریک بود، نور چراغای هود مستقیماً رو چشام
یکی از سختترین قسمتای شب روشن کردن ماشین لباسشوئیه. با آلارم تموم شدن لباسا تازه کار من شروع میشه
اتو، مرتب کردن، فکر کردن، فکر کردن، فکر کردن