روال جدید امّا آشنا.
قدیمی امّا غریب، یکسری وقفهها ما رو ناآشنا میکنه، ما رو دور میکنه.
این مسئله مصداق مدرسه و دانشگاه نیست عزیز نرگس؛ برای وقفهٔ بین آشنائیت و صمیمیته.
وقفهها عجیب ترسناک و تاریکن.
مگه نه؟ * لبخند
این مهر مهری نیست که چشمانتظارش بودید دخترای نرگس، خیلی نامهربون داره میتازونه *
#مهرِ_نامهربان
نرگِث
" پائیز زمستونه امّا تبدارش. شهریور اردیبهشته امّا عاشقترتر " - #شرحیات
شرح دادن و میپرستم؛ از کاه کوه ساختن و میپرستم، غزل نوشتن و برای عطر گیسو میپرستم، میپرستم نگاهها رو و میپرستم
احساسات رو بند بند کردیم و جدا جدا تا واضحتر منظور و برسونیم عزیز نرگس، آب تو هاون کوبیدن بود.
احساسات نادیده گرفتنی نیستن، احساسات و باید بوسید و گذاشت رو طاقچه
* چشمك
نرگِث
شرح دادن و میپرستم؛ از کاه کوه ساختن و میپرستم، غزل نوشتن و برای عطر گیسو میپرستم، میپرستم نگاه
چرا آدم دنبالهٔ مبالغهَ رو میگیره؟ هرچیزی با آب و تابترش جذابتر و مجلسیتره، هرچیزی رو بال و پر بدی جونِ میگیره و دست نوازش پیدا میکنه *
غم عظمت داره، غم بزرگه، غم آقاست.
غم مادر تجربهست، این غم پدَ سوخته ظاهر غلطاندازی داره.
غم عظیمه و محترم
نرگِث
غم عظمت داره، غم بزرگه، غم آقاست. غم مادر تجربهست، این غم پدَ سوخته ظاهر غلطاندازی داره. غم عظیمه
به قدری فضای اینجا غبارآلوده که برای شرحیات فقط باید زیپ دهنِ رِ بکشیم
نرگِث
عنوان داستان هم مثل اسم یک بچهای است که متولد میشود. من اعتقاد دارم که بچه خودش اسم خودش را از توی
من معتقدم چشم بصری تصاویر را جدی و اساسی نمیداند، به هر حال عضویست کمالگرا و به دنبال برترینها، به تفسیر تصاویر معمولی اشتیاقی آنچنانی نشان نمیدهد.
انسان همواره قوهٔ تعقلش را رشد میدهد و متکی بر چشمان بصریاش نمیباشد، بلکه چراغ دل میافروزد و عینک روشندلی بر قلبش میزند تا از احساساتش بهره گیرد.
" لطفاً عینک روشندلی برگزین "
-نرگسخاتون | 4 ام پائیز 02 [نانوشتههایی که باید ]
نرگِث
من معتقدم چشم بصری تصاویر را جدی و اساسی نمیداند، به هر حال عضویست کمالگرا و به دنبال برترینها،
خیابون امام کلی از اینطور صحنهها رو بغل کرده
* ارومیه
هدایت شده از نرگِث
پر باز! حالا پرواز
بر سکویی ابری نشاند و قفل بر بالهایم نشاند و آرام آرام زنجیر را هم مهمان دستانم کرد.
دیارشان عجیب خوفناک است. آسمان چندم بود؟ دوم؟ شاید هم همان اول.
امّا هرجا که بود، آسمان نبود.
تا تقلایی میکردم تابلویی بزرگ بر مقابلم میاوردند: " اینجا کوی عاشقیست، لطفاً لذت ببرید. تلاشِ شما منجر به سقوط خودتان است "
بالهایی خونین، دستانی خسته و جانی وامانده و ماندهام را این جمله نور میبخشد.
اگر سقوط از اینجا برایشان بد باشد، حتماً ندیدهاند فالیز سبزمان را.
پر باز، اکنون پرواز.
- نرگسخاتون | شهریور صفر دو