هدایت شده از نخل و نارنج ؛
آدمیزادُ نمیدونم ولی من پوست و گوشت و خونم با دلتنگی عجینه، انگار که اسمم از ازل دلتنگی بوده باشه، انگار دست تو دست دلتنگی منُ فرستاده باشن به دنیا، انگار نون و آبم دلتنگی بوده و هست. در عین حال که دارم تموم میشم از دلتنگی، دوستش دارم، احساس عمیق و دوستداشتنیایه. مثل معشوقی که با خنجر قلبتُ شرحه شرحه میکنه ولی باز هم دوستش داری و به آغوش میکشیش.
نرگِث
ائیز. ( اِ ) خزان. خریف. برگ ریزان. تیر. تیرماه. بادبیز. بادبز. سفیدبری. ( برهان ). و آن مدت ماندن آ
همه چیزی در خاموشیِ مطلق، تا هیچ چیز پارسنگِ همسنگیِ کفهها نشود.
و شاهینَکِ میزان؛ به وسواسِ تمام.
لحظاتِ شباروزی کامل را دادگرانه میانِ روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راه تقسیم کند.
و اکنون زمینِ مادر در مدارش سبکپای، از دروازهٔ پاییز میگذرد.
- شاملو
هدایت شده از آبي بداهه .
سکوت خود خواستهای کردهام ؛ و راضیام از این سکوت. فیالحال نه توان نوشتن را دارم و نه حتی حوصله. دستم به نوشتن نمیرود. انگشتانم مستاصل شده اند. به سمت کیبورد میلغزند، اما همانجا خشک میشوند. باز میگردند و دوباره میلغزند. میان جدالِ انگشتهایم و دکمههای کیبورد به صفحه گوشی خیره میشوم. از اطراف صدایی میآید. میشنوی؟ صدای ناله کودکان غزهای از گوشیها میآید. مدتیست کلیپهایشان همه جا پخش شده است. توجهم را جلب میکند اما جرئت دیدنش را ندارم. میان این همه هیاهو و صدایِ نالهها التماسِ انگشتانم میکنم تا بلکه محض رضای خدا کلمهای بنویسند. بلکه کمی از غم این روزها را شرح دهند. اما مگر میشود؟ اصلا مگر کلمهای داریم که بتواند این حجم از ظلم، درد و غم را شرح دهد و به تصویر بکشد؟ حتی نمیتوان ده درصد از آن را تصور کرد، چه برسد به اینکه بخواهی آنرا به تصویر بکشی. این روزها حالم شبیه به مادریست که جان دادنِ کودک دلبندش را تماشا میکند و کاری از دستش برنمیآید. "تو را میبینم و کاری ز دستم بر نمیآید". این روزها کلمهای در بساط ندارم. همین. فعلا خدانگهدار.
نرگِث
سکوت خود خواستهای کردهام ؛ و راضیام از این سکوت. فیالحال نه توان نوشتن را دارم و نه حتی حوصله. د
" فقدان کلمات پدیدهایست حزنآلود، چرا که آدمیزاد یا محزون است یا مسرور. "
- آبان 02
هدایت شده از آبي بداهه .
برای اشکهایت، شانهام. برایِ غمهایت، چارهام. برای زخمهایت، مرهمام. من همین حوالی، در سایهای ایستادهام. من همین حوالی تو را مینگرم، همیشه ...
اندر آداب فرنگ
تصدقت گردم نقره جانم پریروز اولاد ذکور میزمنوچهرخان، کامبیزنامی اجازت خواستند که مشرف شوند. الیوم اذن تشرف دادیم. یک جعبه قطاب در دست مشرف شدند. چای اول را خورده گفتیم فرمایش چه دارید؟ عرض کردند نصیحت می خواهیم. گفتیم در چه باب؟ فرمودند: قصد مهاجرت به فرنگ داریم. چه کنیم که در مجازستان بدرخشیم و چشم در و همسایه و فامیل را کور کنیم؟ کمی ریش خارانده فرمودیم قلم و کاغذ بردارد یادداشت کند و بدین ترتیب دستورالعمل دادیم: یک: به مدت یک ماه حتی شده مژه و ابرو تراشیده در منزل مخفی می شوید و هیچ مهمانی و عروسی و ختنه سوران و ختم را هم شرکت نمی کنید. تلفن هم جواب نمی دهید و به ابوی و مادر و سایر کسان در منزل می فرمایید اعلام کنند کامبیزجان درگیر کارهای رفتنش است. دو : ویزایت که آمد می روی فرودگاه یک عکس از یک فنجان کاغذی قهوه و تیکت لای پاسپورت می گذاری و مقصد تیکت هم یک جوری که مثلا حواست نیست در عکس مشخص باشد. حتما لوکیشن هم اضافه می کنی در استوری که بفهمند اینترنشنال است فرودگاه و قرار نیست داخل مملکت سفر بروید. سه : یک جای خوشگل در شهر فرنگستان پیدا می کنی و به جای محل زندگی یا محل درس خواندن انتخاب می کنی و توی استوری می نویسی دانشگاهمون. یا می نویسی از اینجا می خوانمتان. چهار: بغل بیوی کلیه حساب های کاربری ات یک دانه پرچم مملکتی که هستی را کنار اسمت می چپانی و رشته ای که داری می خوانی را می زنی تنگش و یک کرمی هم می ریزی، مثلا می نویسی: به فلسفه مبتلا . یا یک سیاست خوانده از سیاست متنفر یا معمار عاشق. یا برنامه نویس بی برنامه. این لاکردار خیلی جواب است. پنج : در مملکت غریب چس ناله همه جوره جواب است. مثلا دیدن سبزی خشک بیخ چمدان و ربطش دادن به بوی سبزی های بازار تجریش و تره بار. این موضوع را هیچ وقت فراموش نکن. شش: یک ظرف آش رشته یا شله زرد یا کتلت خانگی را ور دار ببر در نماد معروفی از شهر، آنجا عکس بگیر و یک بیت شعری، چیزی بنویس، مثلا با برج ایفل یا ساختمان سازمان ملل. هفت: اخبار مملکت را پیگیر باش و هر بحرانی که پیش آمد عکسی از بحران بنداز و زیرش بنویس: معلومه توی اون مملکت چه خبره؟ دقت بکن کلمه اون خیلی کلیدی است و اگر ننویسی مرحله را باختی. هشت: از ایرانی ها بنال و از فرهنگشان و سوتی هایشان و ازشان فراری باش. نه: هر از گاهی غذایی از ایران درست کن و به محل کارت یا تحصیلت ببر و بده و از چشیدن هایشان فیلم بگیر و ول بده توی مجازی. ده : فروشگاه که می روی از فروش هندوانه های قاچی و گلابی های دانه ای و اجناسی که در ایران آرزویت بوده را فیلم و عکس بگیر و اظهار دلتنگی کن. یازده : تو انسانی و طبیعی است که دوست داشته باشی با یک مکان ها و چیزهای معروفی عکس بگیری ولی ندید بازی در نیار. عکست را بگیر ولی زیرش بنویس عکس گرفتیم که امتیاز این مرحله را از دست ندهیم. دوازده: هر از گاهی هم یک ویدئو بگیر و از بدبختی ها و مالیات ها و سردی هوا و گرانی و این ها ناله کن و بگو که همه چیز حساب کتاب دارد. میزکامبیز بعد از شنیدن این بیانات درخشان ما و کتابتشان روی ما را بوسید و تشکر کرد و رفت. رفتنا پرسیدیم حالا کجا قرار است بروی و عارض شد گرجستان. کف دستمان تف انداختیم یک پسی پشت گردنش زدیم که بیش از این وقت گهربار ما را نگیرد. پدرسوخته، تا همین صدو پنجاه سال پیش تفلیس از آن ما بود به ثمن بخس دادیمش رفت. به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس *به لهجه مردم کویر بم،به سبزه روییده بر دوطرف جوی آب می گویند.
https://t.me/hamedaskary
نرگِث
مادرانی که غم را بر گوشهگوشههای قلب کاشتند و استقامت برگزیدند تا ثمرهاش " خونبهای مقاومت " باشد
شرح دادنهای دوستداشتنی؛ جوونهٔ تر و تازهَ رو کنار قلبم احساس میکنم.
چی داره این عنوان " شرحیات "؟
" یه قدم خیلی جدی برای آرامش. "
این تیتر ادامهش باید خیلی تضمینی باشه و تو هر شرایط برقرار باشه.
نظر تو چیه عزیزم؟
بخند عزیزم، بخند.
ایندفعه رو لبخند بزن، حتی تصعنی، حتی " الکیمثلاً " امّا لبخند بزن