eitaa logo
کانال نوای عاشقان
19هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
434 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از تو، جان برادر!چه رنج‌ها که کشیدم چه شهر‌ها که نگشتم،چه کوچه‌ها که ندیدم به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را به تن ز پنجۀ غم، جامه هر زمان بدریدم چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی هلال‌وار ز بار مصیبت تو، خمیدم زدم به چوبۀ محمل‌سر، آن زمان‌که سر نی به نوک نیزۀ خولی، سر چو ماه تو دیدم ز تازیانه و طعن سنان و طعنۀ دشمن دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ولی به این همه‌غم، شاد از آنم، ای شه خوبان! که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم از این حکایت جان‌سوز، «جودیا»! صف محشر به نزد شاه شهیدان، شریک، هم‌چو شهیدم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان جودی . @emame3vom
رفتم من و هوای تو از سر نمی‌رود داغ غمت ز سینۀ خواهر نمی‌رود برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت تنها به سوی روضۀ مادر نمی‌رود گر بی‌تو زینب تو کند جایْ در وطن از خجلتش به نزد پیمبر نمی‌رود خواهم بَرَم عیال تو را در وطن ولی لیلا ز روی مرقد اکبر نمی‌رود از روی تربت تو که «دار الشّفای» اوست سوی حجاز، عابد اطهر نمی‌رود سوز گلوی خشک تو اندر لب فرات ما را ز یاد تا لب کوثر نمی‌رود پهلوی چاک‌خورده‌ات از نیزۀ سَنان ما را ز یاد تا صف محشر نمی‌رود تا گوشۀ لحد شودم جا، ز خاطرم کنج تنور خولی کافر نمی‌رود زآن لعل لب، تلاوت قرآن به نوک نی از خاطرم به حقّ پیمبر! نمی‌رود بزم یزید و طشت زر و چوب خیز‌ران از یاد ما، به حضرت داور! نمی‌رود «جودی» ز یاد آن لب خشکیده‌ات، شها! گر در جنان رود، لب کوثر نمی‌رود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان جودی @emame3vom
. . چوب ستم بر این سر اَنوَرمزن یزید تیر اَلم به جان پیمبر مزن یزید این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه بودی مدام زینت آغوش فاطمه باشد هنوز لعل لب او چو کَهربا از بس کشید تشنگی این سر به کربلا تنها همین نه از تو به این سر عتاب شد از هر سری به این سر بی کس عذاب شد از ضرب سنگ کینۀ این قوم پور کین این سر بسی ز نیزه فتاده ست بر زمین این سر که آفتاب از او کرده کسب نور خولی نهاده است به خاکستر تنور این سر که داده بوسه بر او سید اَنام آویختند بر درِ دروازه‌های شام این سر که دیده این همه جور مُعاندین او را رواست چوب زدن؟ در کدام دین؟! بنما ز کردگار، تو آزرمی ای یزید! از روی جدّ او بنما شرمی ای یزید! زینب چو دید کِشت امیدش ثمر نکرد آهش به آن ستمگرِ دل‌سخت اثر نکرد آخر به طعنه گفت بزن خوب می‌زنی ظالم به بوسه‌گاه نبی چوب می‌زنی «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» 📚 دیوان جودی ................... فلک!با عترت خیر البشر،لختی مدارا کن مدارا کن به‌ آل ‌الله و شرم از روی زهراکن ره‌ شام است‌در پیش‌وهزاران محنت‌اندر پی به‌‌اهل‌البیت‌رحمی،ای‌فلک‌در کوه‌وصحراکن شب تاریک و مرکب ناقۀ عریان، به آرامی بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن شب اَرطفلی ز پشت‌ناقه بر روی‌زمین افتد به‌‌آرامی‌بگیرش‌دست‌وبیرون‌خارش از پا کن فلک! آن شب که خر‌‌گاه ولایت را زدی آتش دوکودک‌ازمیان‌گم‌شد،بگرد،ای چرخ! پیدا کن شود مهرومهت‌گم،ای‌فلک‌ازمشرق و مغرب بجوی این ماه‌رویان و دل زینب، تسلّا کن به‌صحرا‌ ام‌ّ‌کلثوم است‌وزینب‌هردو در گَردش توهم‌بااین‌دوخاتون،جست‌و‌جودرخاروخاراکن گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری به زیر خار، گل‌های نبوّت را تماشا کن «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» 📚 دیوان صبوری .
زلال، آهسته، ساده، بی‌قرین گفت شبیه یک سلام آخرین گفت شبی مولا به خواب دخترش رفت به صبر امّ کلثوم، آفرین گفت شاعر: دیباچه‌ی عمر تو، پُر از رنج و غم است آن قدر که خارج از توان قلم است در وصف مصیبت بزرگت، بانو! صد دفتر شعر هم، برای تو کم است شاعر: دریغ و درد! که کلثوم شد خرابه‌نشین ز خاک و خشت بر او، متّکا و بستر شد شاعر: ندارد چون نشان دین از آغاز نخواهد گشت هرگز محرم راز علی با خواستگار دخترش گفت: کبوتر با کبوتر ، باز با باز *** زندیق کجا ، کعبه ی توحید کجا دوزخ به کجا ، بهشت جاوید کجا قانون جهان گفت محال است محال خفاش کجا ، خانه ی خورشید کجا شاعر: @navaye_asheghaan
دریغ و درد! که کلثوم شد خرابه‌نشین ز خاک و خشت بر او، متّکا و بستر شد شاعر: @navaye_asheghaan
هر زمان سیّد سجّاد فغان سر می‌کرد رخنه در عالم ایجاد سراسر می‌کرد یاد می‌کرد چو ازلعلِ لبِ خشک حسین مُژه می‌زد به هم و روی زمین تَر می‌کرد دست می‌زد به سر و ناله زِ دل هرگه او یاد از بازوی عبّاس دلاور می‌کرد سینه از پنجهٔ غم چاک همی زد چون صبح یاد چون از لگد شمر ستمگر می‌کرد ازتنور دلش آتش به فلک می‌افشاند یاد چون از ستم خولی کافَر می‌کرد ناله از قاتلِ یکْ یکْ شهدا داشت ولی شِکوه بیش از همه از قاتلِ اصغر می‌کرد اشکِ جودی بگرفت از همهٔ روی زمین آنچه خاکی که به عالم همه برسر می‌کرد ✍مرحوم
. غریب و بیکس و بی یار و آشنا زینب به درد و رنج و غم و غصه مبتلا زینب . کنون که وقت وداع است زین جهان خراب به حال خویش دمی نوحه سرنما زینب . فغان که جان به غریبی سپردی و نبود کسی به دور تو از خویش و اقربا زینب . ز صبح روز ازل تا به شامگاه ابد برون نشد ز تنت جامۀ عزا زینب . در این دو روزۀ عمر اندر این جهان خراب زجور چرخ کشیدی چه ظلمها زینب . زگریه چشمۀ چشمت چوبحر شد چون دید شکسته گوهر دندان مصطفی زینب . گشوده شد دَرِ غم بر رُخت دمی که شکست ز ضرب در کمر خیرة النسا زینب . زمانه خاک غمت آن زمان فشاند بسر که گشت شق سر سلطان اولیا زینب . توئی که با دل صد پاره در لگن دیدی هزار پاره دل زار مجتبی زینب . تو آن اسیر بلائی که کاروان بلا عنان کشید تو را سوی کربلا زینب . توئی که برتو بلا بر سر بلا آمد چو گشت جای تو آن دشت پر بلا زینب . توئی که تشنه سر شش برادرت از تیغ به پیش چشم تو شد از بدن جدا زینب . توئی که شمر ستمگر به پیش دیدۀ تو سر حسین تو ببرید از قفا زینب . توئی که زیر سم اسب اشقیا دیدی تن برادر خود را چو توتیا زینب . توئی که بر قد اکبر کفن تو پوشیدی به جای خلعت شادی به صد نوا زینب . توئی که سینه نمودی ز پنجۀ غم چاک چو چاک شد گلوی اصغر از جفا زینب . توئی که کتف تو باشد هنوز نیلی فام ز تازیانۀ بیداد اشقیا زینب . توئی که بر سر بازار شام از ره ظلم زدند برسر تو سنگ برملا زینب . توئی که با دل آزرده نزد ابن زیاد بدی ستاده و می خورد او غذا زینب . توئی که بازوی زار تو از جفا بستند ز ریسمان ستم قوم بی حیا زینب . توئی که بود تو را در خرابه شب تا صبح ز خاک بستر و از خشت متکا زینب . به حال مرگ اگر دوش «جودیا» بودی از این مکالمه دادی تو را شفا زینب   شاعر:عبدالجواد ✍ . @navaye_asheghaan
. جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان شخصی کنیز خواست از آن فرقه‌ای که بود جبریل، خادم درِ دولت‌سرایشان آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان در آفتاب، سوخت رخ مه‌لقایشان آنان که شُست قابله‌شان ز آب سلسبیل از تشنگی پرید رخ و رنگ‌هایشان جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند از نینوا به عرش برین شد، نوایشان کردند نرم، سینه‌ی جمعی که روز و شب زهرا به روی سینه همی‌داد، جایشان جمعی که بود پنجه‌ی ایشان، گره‌گشای بستند دست‌ها ز جفا از قفایشان آن فرقه‌ای که واسطه‌ی رزق عالمند دادند نان به رسم تصدّق، برایشان «جودی»، به روزگار زند خیمه‌ی شهی از آن دمی که گشت گدای گدایشان .
عشاق چون به درگه معشوق رو کنند با آب دیدگان، تن خود شستشو کنند قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند عباسِ نامدار که شاهان روزگار از خاک کوی او طلب آبرو کنند سقای آب بود و لب‌تشنه جان سپرد می‌خواست آب کوثرش اندر گلو کنند بی‌دست ماند و داد خدا دست خود به او آنان که منکرند بگو روبرو کنند گردست او نه دست خدائی است، پس چرا از شاه تا گدا همه رو سوی او کنند درگاه او چو قبله‌ی ارباب حاجت است باب‌الحوائجش همه‌جا گفتگو کنند ✍️مرحوم @navaye_asheghaan