آغاز کتابت:سال 36 هجرت.
کاتب:عمروبن عاص
شب سیاه است و قیر گون و مذاب،ومن انگار در حفره ای سیاه نشسته ام.کتف ها فرو افتاده و تن خسته. ودل،دودل بود که چه کنم با نامه دوست دیرینه ام معاویه و آن همه حوادث کوچک و بزگی که در اندک مدتی چون صاعقه فرود آمد و مرا که پیر و فرتوت شده بودم و گمان میکردم از هیچ بادی نلرزم و با برق صاعقه ای و کوبش رعدی به امید بارانی خودش نباشم،اینک با نامه معاویه به «چه کنم چه کنم»افتاده بودم.معاویه نوشته بود:
«پیک علی پیش من آمده و میخواهد برای علی بیعت بگیرد.نفسم را حبس کردم تا تو بیایی.»
دلم میخواست برای او مینوشتم:«برادرم معاویه!تو امیر شامی و به دنبال تخت و تاج شاهان ایران و رومی.مرا دیگر آن سوداها از سرگذشته. تو که بهتر میدانی طوفان علی در راه است و بنیان حکومت تو لرزان گردیده واز من چاره سازی برای حفظ تخت و تاج خود نتوانی ساخت.»
اما نه!معاویه زیرک است؛و توان این را دارو که بتواند بر حکومت نوپای علی غلبه کند.هرچند او اینک خلیفه است و حکومت حجاز مصر و ایران در دست های اوست؛ اما شام با وجود معاویه و خاندانش بنی امیه،لقمه ای نخواهد بود که علی بتواند به راحتی آن را هضم کند.
من اگر در کنار معاویه باشم حتما کار برای علی دشوار خواهد شدو چه بسا شام بر کوفه غلبه کندبعید نیست که روزی معاویه را کسوت خلافت ببینم و خود درکنار اوباشم و خلعت حکومت ایران یا مصر را برتن کنم.بهتر است همین امشب پیک معاویه را راهی کنم با نامه ای که در آن نوشته ام: «آغوش بگشا برادر،روباه می آید.»
اما آتش تردید،در برزخم انداخته است.باید با پسرانم مشورت کنم.گفتم محمد و عبد الله بیایند.آمدند.نامه معاویه را خواندند.پرسیدم:«رأی شما چیست؟»
عبد الله که بزرگتر بود گفت:«
ادامه دارد...😉
#قسمت_اول
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام ومسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
﷽
نروید پدر!معاویه در مردابی افتاده و برای نجات خود دست و پا میزند.اوتو را نیز به مرداب خواهد کشاند.با به قتل رسیدن عثمان اینک علی خلیفه مسلمین است.اگر معاویه با علی بیعت کند یا نکند،علی اورا از امارت شام خلع خواهد کرد و معاویه از حکم علی، سرباز خواهد زد. تردید نکن که علی برای سرکوب معاویه با همه توان به شام حمله خواهد کرد.»
محمد گفت:«حمله علی به شام سودی نخواهد داشت؛مردم شام به تحریک معاویه، تشنه ی انتقام از قاتلان عثمان هستند.پس شام لقمه راحتی برای حلقوم علی نخواهد بود.بهتر است پیش معاویه بروی و اورا همراهی کنی.»
عبدالله روبه محمد گفت:«اما خودت هم میدانی که این حرف ها دروغ است.عثمان به دست عده ای از مصریان به قتل رسیده است.حتی علی سعی کرد جلوی آنهارا بگیرد.از سویی،پدر خواهان به قتل رسیدن عثمان بود.همه میدانند پدر از مخالفان عثمان بوده است.حال چگونه میتواند در خونخواهی عثمان در کنار معاویه قرار گیرد؟!»
بعد روبه من پرسید:«پدر! مگر شما دشمن عثمان نبودید؟از وقتی شما را از عمارت مصر برکنار کرد،بار ها شنیدم که او را دشمن خود میخواندید.آیا درست است در خونخواهی عثمان با علی بجنگید؟معاویه پسر عموی عثمان است و فرق چندانی با او ندارد.وقتی از هوش و تجربه و زیرکی تو بهره جست، تورا مثل هسته ای تلخ تف خواهد کرد.بارها شنیده ام که میگفتی معاویه همچون فیلی است که از خرطومش برای جلب منافع شخصی اش دراز است.پس بدان که دعوت او از تو بوی دین خواهی و حق جویی نمی دهد.او تو را میخواهد تا از این مهلکه ای که درست کرده نجات یابد و ممکن است تورا نیز با خود ساقط کند و بهتراست به شام نروید.
محمد خواست حرفی بزند.با دست به او اشاره کردم چیزی نگوید.رو به آن دو گفتم:«حرف هایتان را شنیدم.تصمیم گرفتم به شام بروم و درکنار معاویه باشم.اگر او برعلی پیروز شد،حکومت مصر از آن من خواهد شد و شما پسرانم را نیز به حکومت ناحیه ای خواهم گمارد،اما اگر معاویه شکست خورد،علی کسی نیست که از ما انتقام بگیرد.پس آماده شوید به سوی شام حرکت کنیم.»
ادامه دارد...😉
#قسمت_دوم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام ومسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
﷽
کاخ معاویه در مرکز شهر،جلوه خاصی داشت.مردک جهان دوست،چه کاخ جانسوزی ساخته بود!پیامبر اسلام که خود را مدافع محرومان جامعه میدانست،در خواب هم نمی دید که روزی یکی از حاکمان حکومت اسلامی اش،کاخی چون پادشاهان ایران رو روم بسازد.
از صحن وسیع و وسالن های بزرگ مرمرین کاخ گذشتم و وارد سالنی شدم که معماری رومی و رنگ های متنوعش،هوش از سر می ربود.معاویه در انتهای سالن بر روی تخت فرمانروایی اش نشسته بود.از روی فرش قرمز باریک ابریشمی عبور کردم و به او رسیدم.
کمر راست کردم و سینه فراخ نمودم تا ابهت گذشته را به رخش بکشم؛تا بداند کم کسی را فرانخوانده است.مرا درکنار خود نشاند و دستور داد همه سالن را ترک کنند.من ماندم و او؛او ماند و دلشورهایش که سعی میکرد آن را در پشت لبخند ساختگی اش پنهان کند.
گفت:«میدانستم می آیی عمروعاص!تو روباه پیر را به خوبی میشناسم؛بوی طعمه را از فرسنگ ها راه تسخیص میدهی.»
گفتم:«گمان نکنم در راهی که پیش گرفتی،طعمه ای باشد.چه بسا ممکن است ما خود طعمه ای باشیم برای دهان شیری،چون علی.»
من آمده ام تا اگر مرگی برای دوست دیرینه ام رقم بخورد، پیش از او خودم را دهان شیر بیندازیم که از او پیر ترم و مستحق تر برای مردن.»معاویه اُریب نگاهم کرد و دستی به محاسن جو گندمی اش کشید.سرش را که تکان داد،منگوله های های زمردین آویخته بر عمامه اش به حرکت در آمدند.لب زیرینش را با زبان سرخش خیس کرد وگفت:«ای مکار، تورا چه به تطمه شدن در دهان شیر؟!تو شیرهارا تشنه بر لب چاه میبری و باز میگردانی!میدانم که بوی حکومت به مشامت خورده است...
بگو اگر بر علی پیروز شدیم حکومت کجارا میخواهی؟مصر کافی است یا به کاخم در شام رضایت میدهی؟»
پوزخندی زدم و گفتم:«حکومت وخلافت در شام از آن تو...حال بگو از کوفه چه خبر؟علی چه میکند و قصد دارد چه وقت حمله کند؟»
گفت:«با روی کار آمدن علی، تلخی مرگ عثمان دو چندان شد.
می دانی که پس از رحلت پیامبر،تلاش های بسیاری صورت گرفت تا علی جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ها ادامه داشت.دست علی به حکومت نرسید هرچند او گفته بود تا مردم اورا نخواهند،خلعت خلافت برتن نمی کند.اما علی اینک با همان اندیشه و سیاستِ دوران پیامبر،حکومت را به دست گرفته و همه فرماندهان دوران عثمان را از کار برکنار کرده است.به من هم پیغام داده تا با او بیعت کنم،میدانم که چه بیعت کنم و چه نکنم،او حتی حاضر نیست من ساعتی بر این مسند حکومت کنم.»
گفتم:«آنچه که گفتی از دل آشوبی و نگرانی های خودت بود؛پرسیدم از کوفه چه خبر؟از جنگ خونین بصره که جسته و گریخته چیزهایی به گوشم رسیده است.»
گفت:«این حرف ها باشد برای بعد...علی چندین نامه برای من نوشته که پاسخ آنهارا داده ام.نه او حاضر است دست از سرم بردارد و مرا به حال خود بگذارد و نه من حاضرم که با او بیعت کنم.
گفتم:«پس جنگی در راه است و تو مرا خواسته ای تا راه پیروزی را در جنگ با علی نشانت دهم.»
گفت:«بله،جنگ با علی اجتناب ناپذیر است.علی قدرتمند تراز ماست. ولی ما قدرتی داریم که علی ندارد که آن خدعه و نیرنگ است؛ابزاری که در جنگ باعلی بسیار به کار می آید.»
پرسیدم:«علی در نامه هایش چه نوشته است؟دقیقا بگو از چه جملاتی به کار برده است.از متن نامه های او میتوان به اندیشه هایش پی برد و مقصودش را شناخت»
معاویه از جا برخاست و از تخت فرود آمد.از صندوقچه کنار تختش ،نامه های نوشته شده بر پوست آهو را در آورد و به طرفم گرفت وگفت:«این نامه هارا با خودت ببر و با دقت بخوان.فردا به من بگو از آنها چه فهمیده ای و مقصود نهایی علی چیست؟»
نامه ها را از او گرفتم.معاویه دستور داد کنیزکان شراب و میوه بیاورند.ساعتی بعد هردو مست بودیم و من از اینکه پس از آن،چه کردیم و چه گفتیم چیزی به خاطر نمی آورم.
ادامه دارد...😉
#قسمت_سوم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺 لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام و مسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
ندای فاطمی
﷽ کاخ معاویه در مرکز شهر،جلوه خاصی داشت.مردک جهان دوست،چه کاخ جانسوزی ساخته بود!پیامبر اسلام که خو
﷽
🔷 اینک که این مکتوب را مینویسم شب از نیمه گذشته است.نامه های علی در اطرافم پراکنده است.برخی از آنهارا چند بار خوانده ام.برخی از آنها در واقع جواب نامه های معایه است و معاویه چقدر خود را خود را خوار کرده که با نوشتن نامه به علی،پاسخ های گزند و کوبنده دریافت کرده است.
🔷او خود را با کسی برابر دانسته که در قلب محمد جای داشت؛درحالی که فراموش کرده پدر و اقوامش و نیز خودش جزء آخرین نفراتی بودند که با فتح مکه به دست محمد،ایمان آوردند.
🔷علی در پاسخ به تهدید های معاویه مینویسد:«چنان که یاد آور شدی،ما و شما دوست بودیم و خویشاوند؛اما دیروز میان ما و شما بدان جهت جدایی افتاده که ما به اسلام ایمان آوردیم و شما کافر شدید و امروز ما در اسلام استوار ماندیم و شما پشت کردید...نوشته ای که باگروهی از مهاجرین و انصار به نبرد با من می آیی؛اگر در ملاقات با من شتاب داری دست نگه دار؛زیرا اگر من به دیدار تو بیایم سزاوار تر است؛همان شمشیری در نزد من است که در جنگ بدر بر پیکر جد و دایی و برادرت زدم.»
🔷به خدا سوگند، میدانم که تو مردی کوردل و بی خرد هستی. بهتر است درباره تو گفته شود،از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و نه تنها سودی برای تو نداشته که زیان بار بوده؛زیرا تو غیر از گمشده خود نمی جویی و غیر از گله خود را میچرانی و منصبی را می خواهی که سزاوار آن ودر شأن آن نیستی.چقدر بین گفتار و کردارت فاصله است!چقدر به عموها و دایی های کافرت شباهت داری!شقاوت و آروزهای باطل،آنهارا به انکار نبوت محمد و ادامه بت پرستی واداشت.
🔷تو درباره کشندگان عثمان فراوان حرف زدی.ابتدا چون دیگر مسلمانان با من بیعت کن،سپس درباره آنها از من داوری طلب.اما آنچه تو از من میخواهی ،چنان است که به هنگام گرفتن کودک از شیر، او را بفریبند...ای معاویه! وقت ان رسیده که از حقایق آشکار پند بگیری.تو با همان روش های باطل،همان راه پدرانت را می پیمایی،خود را در دروغ و فریب افکندهای و به آن چه برتر از شأن توست نسبت می دهی و به چیزی دست درازی میکنی که از تو بازداشته اند و هرگز به تو نخواهد رسید.
ادامه دارد...
#قسمت_چهارم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
🌺 لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام و مسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
﷽
🔷عصر بود.معاویه را زمانی دیدم که کمی مست بود.روی تخت نشسته بود.تا مرادید،قهقه ای زد و کنیزک کم سن و سال وحشت زده را نشانم داد و گفت:«بیا روباه پیر!آهویی برایت دارم.»
بعد دوباره خندید.گفتم:«وقتی تو خود طعمه شیری به فکر آهوان نباش.»
معاویه کمی به خود آمد و کنیزک را بیرون فرستاد.مقابلش نشستم.گفت:«از کدام شیر حرف میزنی؟»
گفتم:«از شیری حرف میزنم که در جنگ بدر بسیاری از بستگانت را درید و حالا منتظر است تا تو تصمیم بگیری؛یا با او بیعت میکنی یا بزودی دریده میشوی.»
بعد نامه هارا از جیب قبایم بیرون آوردم و،آن هارا مقابل معاویه بر زمین انداختم و ادامه دادم:«همه این نامه هارا خواندم.در عجبم چرا از بیم حمله علی بی خواب نیستی و قادری شراب بنوشی و با کنیزکان خوش
باشی!»
🔷معاویه دستش را جلو آورد،ریش مرا به دست گرفت و گفت:«ای پدر سوخته!مرا ترساندی،گمان کردم علی پشت دروازه های شام است...»
حرفش را بریدم و گفتم:«درست پنداشتی؛علی پشت دروازه های شام است.هر وقت اراده کند وارد خواهد شد.»
دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد.گفت:«درست حرف بزن عمرو!علی کجاست؟چرا کسی به من نگفت که او حمله را آغاز کرده است؟»
🔷گفتم:«اگر این نامه هارا درست خوانده بودی،میدانستی علی حمله خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است.علی اگر تا الان کاخت را بر سرت ویران نساخته،به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه مسلمان واهمه دارد.صبوری پیشه ساخت تا به سر عقل بیایی.
اما تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم برای مقابله با علی،اینجا نشسته ای و شراب مینوشی؟
مردک که انگار مستی از سرش پریده بود گفت:«روباه پیر بی جهت نبود که تورا پیش خود فرا خواندم...حالا بگو باید چکار کرد؟
ادامه دارد...😉
#قسمت_پنجم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام ومسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
ندای فاطمی
انشاءالله روز های فرد مجموعه داستانی و خواندنی«سلسله اتفاقات جنگ صفین» در همین کانال بارگذاری میشود.
ا﷽
🔷قدرت شمشیر و زور و ایجاد رعب و وحشت در دل مردم،شیوه ای است که بسیاری از حاکمان از آن پیروی کرده اند و میکنند.اما این شیوه چندان دوام نمی آورد،بالاخره روزی خواهد رسید که مردم قیام کنند و در آن روز حتی قادر نخواهی بود سربازان خود را به جنگ با آنها بفرستی؛زیرا سربازان تو،خود فرزندان این مردم هستند.حاکمی که به دوام و قدرت حکومت خود فکر میکند زور گویی به مردم را چاشنی خدعه و نیرنگ هایی میکند که لازمه هر حکومتی است.مردم را فقط با سیاست و تدبیر میتوان استحمار کرد.
🔷مردم طرفدار رسول الله و دین اند؛پس تو نیز چون آنان خود را دین خواه نشان بده ودر مجالس و مراسم مذهبی شان حاضر شو.مردم اگر بدانند رهبرانشان با آنان همدل و هم کیش هستند،جان و مال خود را فدای آن ها خواهند کرد.عالمان و امامان جماعتِ دین دار را میتوان بسیار ارزان خرید. آنها به دنبال کاخ و پست و مقام های بالا نیستند؛مبادا به آنها پست های دولتی بدهید که در آن صورت بنده هیچ خدایی نیستند. آنها را به وعده بهشت،باتمجید و تشویق و با صله ای نه چندان زیاد،میتوان خرید.باید به مردم آزادی بدهی تا حرفشان را بزنند. در این صورت است که میتوانی دوستان و دشمنانت را بازشناسی.
🔷حاکمی که نداند چه تعداد با او دوست و چه تعداد با او دشمن اند،هرگز نخواهد توانست حکومت خود را دوام ببخشد.کار تو با آن جوان معترض،کار شایسته ی یک حاکم با سیاست نبود.مردم در صورت ترس از حاکم،در پشت پرده ی نفاق و ظاهر فریبی پنهان میشوند.وهیچ سمی مهلک تر از این نیست که مردم در ظاهر دوست و در باطن دشمن حاکم باشند.معاویه که در طول سخنانم کم حوصله وتا حدودی کلافه نگاهم میکرد،حرفم را برید و پرسید:«آیا علی هم از همین شیوه ای که میگویی بهره جسته که همه مردم کوفه و مکه و مدینه و سایر بلاد اسلامی با او بیعت کرده اند؟»
🔷پاسخ دادم:«خیر!شیوه ی علی در حکومت داری،شیوه دیگری است که هرگز به نفع او نیست.او مردم را صاحب حق میداند.روش او همان روش محمد است.علی پیرو مردمان فقیر و توده های زیرین جامعه است.به ثروتمندان و اغنیا روی خوش نشان نمی دهد.ودر سفره آنان طعام نمی خورد.علی روابطش را با مردم ،بر اساس اصول دینی اش تنظیم کرده و هرگز به فکر بقای قدرت و حکومت خود نیست.شنیدم که وقتی محمد ابن ابی بکر را به فرمانداری مصر برگزید،در حکمی به او نوشت:«بامردم،فروتن،نرم خو ومهربان باش.گشاده رو و خندان باش تابزرگان از در ستمکاری تو طمع نکنند و ناتوان ها در عدالت تو مأیوس نگردند.»
دامه دارد...😉
#قسمت_ششم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام ومسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
ندای فاطمی
انشاءالله روز های فرد مجموعه داستانی و خواندنی«سلسله اتفاقات جنگ صفین» در همین کانال بارگذاری میشود.
ا﷽
💠اما در واقع مردم به فکر منافع خویشند؛رابطه شان هم با حکومت نیز به همین اساس و پایه تنظیم شده است. کافی است حکومت شکم هایشان را سیر کند،تا مردم پیرو آن حکومت شوند.این که می گویند مردم مانند گله اند،سخن درستی است؛ حاکم قدرتمند حاکمی است که روش گله داری را بیاموزد!کارگزارانت را از دوستان و اقوامت قرار بده؛البته این راهی است که شما بنی امیه آن را پیموده اید.عثمان از این نظر با رسول خدا و دو خلیفه پس از او متفاوت بود.او همه ی بستگانش را در رأس امور حکومتی قرار داد و تو استاد بی بدیل این روش هستی»
💠معاویه امامه اش را از روی سرش برداشت و آن را روی زانویش گذاشت و گفت:« از علی گفتی؛بگذار سخنانی از او به زبان آورم تا بگویی وصف حال تو کدام یک از آنان است.علی میگوید مردم چهار گروه اند؛گروهی اگر دست به فساد نمی زنند،برای این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کنداست و امکانات مالی در اختیار ندارند و گروه دیگر،آن اند که شمشیر کشیده و شر و فسادشان را آشکار کرده اند،لشکر های پیاده خود را گرد آورده و آماده کشتار دیگران اند،دین را برای بدست آوردن مال دنیا،تباه ساخته اند که رئیس و فرمانده گروهی شوند یا منبری رفته و خطبه بخوانند.چه بد تجارتی است که دنیا را بهای جان خود بدانی و آنچه نزد خداست،معاوضه نمایی.
💠گروه دیگر با اعمال آخرت،دنیارا می طلیند و اعمال دنیا در پی کسب مقام های معنوی آخرت نیستند،خود را کوچک و متواضع جلوه میدهند،گام ها را ریاکارنه وکوتاه برمیدارند،دامن خودرا جمع کرده،خود را همانند مومنان واقعی می آرایند و پوشش الهی را در سایه نفاق و دورویی و دنیا طلبی خود قرار میدهند.
برخی دیگر با پستی و ذلت و فقدان امکانات،از بدست آوردن قدرت محروم مانده اند و خودرا به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشیده اند.اینان هرگز از زاهدان راستین نبوده اند.در این میان گروه اندکی می مانند که یاد قیامت چشم هایشان را بر همه چیز فرو بسته و ترس رستاخیز،اشک هایشان را جاری سخته است.برخی از آنها منزوی شده،و برخی دیگر ترسان و سرکوب شده ویا لب فرو بسته و سکوت اختیار کرده اند.بعضی مخلصانه هم چنان مردم را به سوی خدا دعوت میکنند و برخی دیگر گریان و دردناک اند و تقیه و خویشتن داری،آنان را از چشم مردم انداخته است وناتوانی،وجودشان را فراگرفته و گویا در دریای نمک فرورفته اند.
ادامه دارد...😉
#قسمت_هفتم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام ومسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
ندای فاطمی
انشاءالله روز های فرد مجموعه داستانی و خواندنی«سلسله اتفاقات جنگ صفین» در همین کانال بارگذاری میشود.
﷽ا
💠دهان هایشان بسته و قلبشان مجروح است.آنقدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و آنقدر سرکوب شده اند و کشته داده اند که انگشت شمار گشته اند.»
بعد معاویه نفسی بلند کشید و پرسید:«به من بگو عمروعاص تو ازکدام یک ازاین گروه هایی؟»
تبسمی کردم و گفتم:«روشن است که من ازکدام گروهم؛همان گروهی که زاهدند و با تقوا و به قول علی، آنقدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند...مگر نصیحت های مرا نمیشنوی؟خسته ام کردی از بس گفتم و ناشنیده گرفتی!»معاویه گفت:«تو هیچ یک از این چهار گروه نیستی!تو گروه پنجمی که علی هم نتوانسته است تورا بشناسد. تو مرا نصیحت نکن!آنقدر مار خورده ام که افعی شده ام.آنچه راگفتی خود نیز میدانم.آن جوان شامی خامی کرد.خون مرا به جوش آورد.طاقت از دست دادم،وگرنه میدانستم که باید در فرصتی دیگر سر به نیستش می کردم.بگذریم بگو تو چه کرده ای؟»
💠گفتم:«گروه های بسیاری را به سراسر شام گسیل داشته ام.آنها هریک پیراهن خونی دردست دارند این پیراهن خلیفه مقتول است که به نام حق به دست علی و یارانش کشته شده و حالا علی قصد دارد با حمله به شام،همه را از دم تیغ بگذراند،دین محمد را نابود و قرآن خدار آتش بزند.شاعران در ذم علی شعر ها می سرایند و سخنرانان به منبر میروند.موجی بر ضد علی راه افتاده است که گمان نکنم کسی بتواند اسم اورا بر زبان آورد،مگر با ناسزا گوید.جاسوسانی نیز به شهر های کوفه و مدینه رفته اند،منتظرم خبرهایی از آنها برسد.ماباید هرچه زودتر سپاهیان خودرا برای مقابله باعلی تجهیز کنیم.»
معاویه چشم های درشتش را ریزکرد و انگشت میانی را روی شقیقه اش...
💠زید بن عمر بود؛همان جوان مصری که روزی نزدم امد و برای امرار معاش خانواده اش کاری در اختیار او قرار دهم.من نیز که به دنبال جاسوسانی برای اعزام به کوفه بودم راهی کوفه اش کردم.نامه را با درود سلام به معاویه آغاز کرده و در ادامه نوشته است:«همه در حال آماده شدن برای حمله به شام هستند.جوانان و حتی پیرمردان بسیاری از قریش و سایر قبایل عرب آماده شده اند.
شنیده ام از ایران و مصر کسانی به علی پیوسته اند.گمان کنم سپاهیان علی به بیش از صد هزار تن برسند.علی و یارانش با ایراد خطبه هایی آتشین،حکومت شام را آماج حملات خود قرار داده و معاویه را مردی فاسد میخوانند.
علی در یکی از خطبه هایش درباره جنگ با شامیان گفت:«من بارها جنگ با معاویه را بررسی کرده ام و پشت و روی آن را سنجیده ام.دیدم راهی جز پیکار نیست و اگر تصور میکنیددر جنگ با شامیان تردید دارم،به خدا سوگند هرروزی که جنگ را به تاخیر میندازم،برای آن است که آرزو دارم عده ای از آنها به ما ملحق شوند و هدایت گردند و در لابه لای تاریکی ها نور مرا نگریسته و به سوی من بشتابند و این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است...
💠ای مردم! از فتنه های دنیا دوری گزینید.همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها،هوا پرستی و بدعت گذاری در احکام آسمان است.اگر باطل با حق مخلوط نمی شد،حق بر طالبانِ حق پوشیده نمی ماند واگر حق از باطل جدا و خالص میگشت ،زبان دشمنان قطع میگردید آن قسمتی از حق و قسمتی از باطل را میگیرند و به هم می آمیزند...ای مردم!به ریسمان الهی چنگ بزنید و با اتکای او در راه او جهاد کنید و با دشمنان حق و حقیقت پیکار کنید هرکس از خدا خیر خواهی بطلبد توفیق یابد و آنکس که سخنان خدا را راهنمای خود قرار دهد ، به راست ترین راه هدایت شود.
💠پس همانا همسایه خدا در امان و دشمن او ترسان است.آن کس که عظمت خدارا میشناسد سزاوا رنیست خود را بزرگ جلوه دهد پس بلندی ارزش کسانی که بزرگی پروردگار را میدانند،در این است که در برابر او فروتنی کنند و سلامت آنان که میدانند قدر خدا چه اندازه است، در این است در برابر فرمانش تسلیم باشند. هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود،مگر آنکه پیمان شکنان را بشناسید.هرگز به قرآن چنگ نمی زنید.»
ادامه دارد...😉
#قسمت_هشتم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
🌺 لینک کانال ندای فاطمی جهت دعوت دوستان و هم محلیهای پایگاه بسیج سیدالشهداء(ع) و مسجد فاطمة الزهرا(س)
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2
آخرین نامه از آن ابراهیم شامی است؛او نوشته است کسانی از یاران علی و مردم کوفه، معاویه را دشنام میدهند و لعن میکنند.روزی که عده ای در محضر علی بودند،یکی از یاران او معاویه را دشنام داد.علی برافروخته شد و گفت:«بس کنید!»
گفتند:«یا امیرالمومنین!آیا ما برحق نیستیم؟»
علی گفت:«چرا شما بر حقید.»
پرسیدند:«آیا آنان باطل نیستند؟»
علی پاسخ داد:«چرا آنان باطل اند.»
گفتند:«پس چرا مارا از دشنام دادند به آنان منع میکنی در حالی که آنان پیوسته ما و شما را لعن میکنند و دشنام میدهند؟»
علی گفت:«دوست ندارم شما لعنت کننده و دشنام دهنده باشید.دل ها و دهان های خودرا از انچه خدا نمی پسندد،پاک کنید.دشنام هایی که به من میدهند با دشنام پاسخ ندهید. به خدا سوگند،آن ها کوردل اند و حقایق را نمی بینند.من از پیشتازان لشکر اسلام بودم، و تا آنجا که صفوف کفر و شرک تارو مار شد.هرگز ناتوان نشدم ونترسیدم.هم اکنون نیز همان راه را میروم.پرده باطل را میشکافم تا حق را از پهلوی آن بیرون آورم.به جای لعن و دشنام دعا کنید،از خدا درخواست پیروزی و رستگاری نمایید.میان شما و او پرده و مانعی نیست و دری به روی بسته نمی گردد...»نکته جالب توجه اینکه علی همواره برای یاران خود،درباره خدا سخنانی از این دست میگوید و اعتقاد دارد برندگان واقعی جنگ،تقوا پیشگان هستند،نه دورویان و دروغ گویان،والسلام.این نامه هارا عینا در مکتوب خود نوشتم تا آیندگان بدانند که حق و حقیقت،در میدان های جنگ معین می شود و حقیقت یعنی قدرت نظامی و سپس مکر و حیله. در میدان رزم با موعضه و خدا خدا گفتن نمی شود پیروز میدان جنگ بود.پس ای علی!باش تا در میدان جنگ پاسخ سخنانت را بدهم.
کشیش آخرین برگ از کاغذ پاپیروس را روی اوراق دیگر گذاشت.
چند ورق بعدی،ورق های پوستی بودند که با خطی زیباتر از خط عمرو عاص نوشته شده بود.فکر کرد او ادامه مطالبش را روی پوست نوشته است.اما با مطالعه چند سطر از نوشته ها،پی برد که نویسنده آنها کس دیگری است.به اوراق دیگر کتاب هم نگاه کرد تا شاید ادامه نوشته های عمروعاص را پیدا کند،اما با نا امیدی عینکش را برداشت و کمرش را راست کرد. به ساعت دیواری چشم دوخت.احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد.فکر کرد به پایان رسیدن نوشته های عمرو عاص شاید به دلیل آغاز جنگی باشد که از آن سخن می گفت.
خمیازه ای کشید و از جا برخاست.
به نام الله
ادامه دارد...😉
#قسمت_نهم
#سلسله_روایات_جنگ_صفین
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج
✅🌺لینک کانال«ندای فاطمی» جهت دعوت دوستان و هم محلی های پایگاه بسیج سیدالشهداء علیه السلام ومسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها👇
https://eitaa.com/joinchat/3516858481Ce93f1b3fd2