eitaa logo
نگاه قدس
1.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
225 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
سلام بر تو ای مولایی که همه دشمنانت مغلوب اقتدار تو خواهند شد. سلام بر تو و بر روزی که جرعه های هدایت را به همه خلق می نوشانی. السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ اَلْفَتْحِ وَ نَاشِرَ رَايَةِ اَلْهُدَى... @entekhabatqods
💐۴۷روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۱۵- حفظ عزت ملی نماینده مجلس چون نماینده این ملت عزیز است باید عزّت این ملت را حفظ کند. @entekhabatqods
نگاه قدس
در مقابل اما مجمع روحانیون مبارز دیگر محور جناح چپ نبود و به جز مجمع اسلامی بانوان به دبیر کلی فاطمه
بر اساس اطلاعیه ستاد انتخابات کشور، ۳۰ نماینده منتخب شهر تهران عبارت بودند از: محمدرضا خاتمی، جمیله کدیور، علیرضا نوری، محسن آرمین، سیدهادی خامنه‌ای، محسن میردامادی، مجید انصاری، بهزاد نبوی، احمد بورقانی، سهیلا جلودارزاده، داود سلیمانی، احمد پورنجاتی، الهه کولایی، علی شکوری‌راد، سیدعلی‌اکبر موسوی خوئینی‌ها، وحیده طالقانی، محسن صفایی فراهانی، میثم سعیدی، سیدشمس‌الدین وهابی، فاطمه حقیقت‌جو، بهروز افخمی، محمد نعیمی‌پور، ابوالقاسم سرحدی‌زاده، فاطمه راکعی، مهدی کروبی، سیدمحمود دعایی، الیاس حضرتی، حجت الاسلام محتشمی‌پور، حداد عادل و علیرضا محجوب ۸۶ روز پس از اعلام نتایج توسط وزارت کشور، شورای نگهبان لیست ۲۸ نفره متفاوتی را به عنوان منتخبین شهر تهران اعلام کرد که بر أساس آن علیرضا رجایی، رسول منتخب نیا و الیاس حضرتی در لیست ۳۰ نفره قرار نداشته و حذف شدند. فهرست شورای نگهبان ۲۴ جا به جایی داشت که مهم ترین آن حذف علیرضا رجایی تنها نامزد پیروز ملی مذهبی ها و جایگزینی آن با غلامعلی حداد عادل- که در ردیف ۳۳ام قرار داشت- بود. همچنین آیت الله رفسنجانی از ردیف ۳۰ام به جایگاه ۲۰ ام صعود کرده بود و در آن دوران که نقد به آیت الله هاشمی رفسنجانی و دولت سازندگی یکی از محورهای مهم جناح چپ در تبلیغات انتخاباتی بود، این اقدام شورای نگهبان مورد انتقاد شدید این جناح قرار گرفت. در نتیجه شرایط شکل گرفته، آیت‌الله هاشمی طی اطلاعیه ای از پذیرش نمایندگی تهران انصراف داد. حذف علیرضا رجایی و جایگزینی غلامعلی حداد عادل نیز مورد انتقاد ستاد انتخابات کشور و افراد و گروه هایی چون تحکیم وحدت قرار گرفت؛ چنانکه موسوی خوئینی‌ها، نماینده منتخب دفتر تحکیم، به حداد عادل توصیه کرد به عنوان یک چهره دانشگاهی و فرهنگی به پاس احترام به آرای مردم از نمایندگی مجلس استعفا دهد و محمدرضا خاتمی در اعتراض به این جا به جایی گفت:” ما با هرکسی که با دوپینگ وارد مجلس شده باشد، برخورد می کنیم”. تهدید وی در جریان بررسی اعتبارنامه حداد عادل نمایان شد، چراکه او آخرین نماینده ای بود که اعتبارنامه اش تصویب شد. در تاریخ ۱۰ تیرماه ۱۳۷۹، مرحله دوم انتخابات تهران برگزار شد و طی آن حجت الاسلام محتشمی‌پور و الیاس حضرتی به مجلس راه یافتند. علیرضا محجوب نیز در انتخابات میان دوره ای در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۳۸۰ توانست به عنوان نماینده مجلس انتخاب شود. به لحاظ آماری، از مجلس ششم تا مجلس دهم تعداد نمایندگان زن سیر نزولی پیدا کرد. در این مجلس ۶ نماینده از شهر تهران حضور داشتند که عبارت بودند از سهیلا جلودارزاده، فاطمه حقیقت‌جو، فاطمه راکعی، وحیده علائی طالقانی، جمیله کدیور و الهه کولایی. ۷ نماینده دیگر زن از شهرهای ارومیه( شهربانو امانی)، مشهد( فاطمه خاتمی)، شیراز( طاهره رضازاده)، دشتستان (حمیده عدالت)، اصفهان( اکرم منصوری‌منش) اسلام آباد غرب( اعظم ناصری‌پور) و خلخال( مهرانگیز مروتی) بودند. البته لازم به ذکر است که تعداد کاندیداهای زن انتخابات مجلس ششم بیشتر از دوره های پیشین بود، چنانکه بسیاری از آنان در لیست های انتخاباتی مورد حمایت احزاب و تشکل های سیاسی حضور داشتند. تعداد نمایندگان روحانی مجلس ششم نسبت به مجالس قبلی، کاهش چشم گیری داشت. بر خلاف مجالس پیشین که هر کدام شامل بیش از ۱۰ روحانی نماینده از شهر تهران بودند ، این دوره فقط ۵ روحانی( حجج اسلام مجید انصاری، سیدهادی خامنه‌ای، سیدمحمود دعایی، مهدی کروبی و سیدعلی‌اکبر محتشمی‌پور) از این شهر راهی مجلس شدند. در کل نیز تعداد ۳۵ نماینده روحانی وارد مجلس ششم شدند @entekhabatqods
نگاه قدس
انتخابات مجلس روسیه فدراسیون روسیه بزرگترین کشوری است که پس از فروپاشی از اتحادیه شوروی منشعب گردید
در آغاز سیستم انتخاباتی بسیار پیچیده و دارای چند مرحله بود و همه شهروندان نمی توانستند رای دهند.اما قانون اساسی سال ۱۹۳۶ انتخابات عمومی و مستقیم را بنیان گذاشت.در سال ۱۹۸۸ و پس از روی کار آمدن “میخائیل گورباچف”کنگره نمایندگان مردم به صورت جداگانه در هریک از جماهیر تشکیل شد و برای اولین بار انتخابات مردمی ای شکل گرفت که شامل نامزدهایی غیر از اعضای حزب کمونیست روسیه بود.پس از آن پست ریاست جمهوری توسط “بوریس یلتسین” در اتحادیه شوروی ایجاد شد که قدرت اصلی اجرایی بود و میزان زیادی از صلاحیت های کنگره نمایندگان مردمی و شورای مرکزی اتحادیه شوروی را کاهش داد و به مرور منحل کرد. با شکل گیری کودتای سال ۱۹۹۱ علیه اصلاحات گورباچف، روند فروپاشی شوروی آغاز شد و جماهیر به مرور حاکمیت مستقل خود را به دست آوردند تا دسامبر و فروپاشی کامل شوروی که منجر به شکل گیری کشور روسیه شد. در سال ۱۹۹۳ قانون اساسی جدید پیشنهادی یلتسین به رای گذاشته شد و با رای مثبت سه پنجم رای دهندگان به تصویب رسید. سپس اولین انتخابات دومای فدراسیون روسیه پس از شوروی برگزار شد. بر اساس این این انتخابات ۴۴۴ نماینده برای حضور در دوما انتخاب شدند، که شامل ۲۲۵ نفر از حوزه انتخابی فدرال و ۲۱۹ نفر از حوزه های انتخابیه تک عضوی بود. انتخابات در “چچن” برگزار نشد و رای پنج حوزه انتخابیه باطل شد. حزب “دموکرتیک روسیه” ۶۴ کرسی، حزب “انتخاب روسیه” ۶۴ کرسی، حزب “کمونیست فدراسیون روسیه” ۴۲ کرسی، حزب “کشاورزان روسیه” ۵۷ کرسی، “انجمن یابولوکو” ۲۷ کرسی،“ائتلاف زنان روسیه” ۲۳ کرسی و حزب “اتحاد و توافق روسیه” ۲۲ کرسی را در انتخابات ۱۹۹۳ کسب کردند. قوانین مصوب دومای اول بیشتر مربوط به امور اجتماعی و امنیتی و در مجموع به دنبال رفع تنش ها و درگیری های سیاسی شکل گرفته در آن دوران بود. دومین انتخابات دومای فدراسیون روسیه در تاریخ ۱۷دسامبر ۱۹۹۵ برگزار شد. در مجموع ۱۵۷ کرسی به حزب “کمونیست فدراسیون روسیه”، ۵۵ کرسی به ائتلاف “خانه ما، روسیه”، ۵۵ کرسی به حزب “لیبرال دموکرات روسیه” و ۴۵ کرسی به “انجمن یابولوکو” رسید. دومای دوم قوانین کلی و پایه ای کشور مانند قانون مدنی، قانون کیفری، قانون بودجه و مالیات و غیره را تصویب کرد. به علت بحران های حکومتی شکل گرفته، دومای دوم در فاصله ۳ سال ۱۰ بار مجبور به رای گیری برای انتخاب نخست وزیر جدید روسیه شد. انتخابات دومای سوم روسیه در تاریخ ۱۹ دسامبر سال ۱۹۹۹ برگزار شد.در حالی که آراء ۸ حوزه انتخابیه باطل اعلام و انتخابات مجدد این حوزه ها بعلاوه حوزه انتخابی چچن در سال ۲۰۰۰ انجام شد.در این دوره حزب “کمونیست فدراسیون روسیه” و “اتحاد جنبش بینامنطقه ای” با کسب ۱۱۳ و ۷۳ کرسی از دوما پیشتاز انتخابات بودند. پس از آنها “ائتلاف وطن”، “اتحادیه نیروهای راست”، “ائتلاف ژیرنوفسکی” و “انجمن یابولوکو” به ترتیب ۶۸، ۲۹، ۱۷ و ۲۰ کرسی دومای روسیه را تصاحب کردند.موارد تصویبی دومای سوم روسیه شامل اموری چون قوانین مربوط به بانک مرکزی، امور بانکی و بیمه و تعیین شکل پرچم و سرود ملی فدراسیون روسیه بود. چهارمین انتخابات مجلس دومای روسیه در تاریخ ۷ دسامبر سال ۲۰۰۳ انجام شد. در این انتخابات آرای ۳ حوزه انتخاباتی باطل اعلام شد. ۳ حزب سیاسی(حزب “روسیه متحد” ۲۲ کرسی،حزب“کمونیست فدراسیون روسیه” ۵۲ کرسی، حزب“لیبرال دموکرات روسیه” ۳۶ کرسی) و یک ائتلاف انتخاباتی (“ائتلاف وطن” ۳۷ کرسی) گروه های اصلی پیروز انتخابات ۲۰۰۳ بودند.مهم ترین اقدامات دومای چهارم تعیین تمایز قدرت حکومت فدرال و قدرت های محلی، مدرنیزه کردن ارتش و تشدید مبارزه علیه تروریسم بود. در این دوره به منظور افزایش کارآمدی پارلمان، سیستم انتخاباتی این نهاد به نمایندگی تناسبی تغییر یافت. انتخابات دومای پنجم روسیه اولین انتخاباتی بود که یک حزب توانست اکثریت مجلس را تصاحب کند.در این انتخابات که در سال ۲۰۰۷ برگذار شد، حزب “روسیه متحد” توانست صاحب ۳۱۵ کرسی نمایندگی مجلس دوما شود. پس از آن حزب“کمونیست فدراسیون روسیه”با ۵۷ کرسی،حزب “لیبرال دموکراتیک روسیه”با ۴۰ کرسی و حزب “روسیه عادل” ۳۸ کرسی دومای پنجم را به دست آوردند. بحران اقتصاد جهانی سال های ۲۰۰۸-۲۰۱۰ تعیین کننده اولویت های دومای پنجم بود، به گونه ای که این مجلس قوانین متعددی برای حمایت از سیستم اقتصادی این کشور تصویب کرد. انتخابات ششم مجلس دومای روسیه در تاریخ ۴ دسامبر ۲۰۱۱ برگزار شد. برای اولین بار در این دوره نامزدها برای تصدی دوره ۵ ساله نمایندگی وارد کارزار انتخاباتی شدند. احزاب “روسیه متحد”، “کمونیست فدراسیون روسیه”، “روسیه عادل” و “لیبرال دموکراتیک روسیه”، ۴ حزب اصلی برنده انتخابات ۲۰۱۱ بودند. عمده بحث مهم این دوره از مجلس روسیه درباره الحاق شبه جزیره کریمه به این کشور و بحران ها و درگیری های بین المللی شکل گرفته در این حوزه بود. @entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و پنجم خرید برده برده‌هایی که راهی آمریکا می‌شدند، چند روز پیش
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و شش: داغ بردگی برده‌ها کالاهایی ارزشمند بودند و ممکن بود روی زمین و دریا ربـوده شوند و حتی پا به فرار بگذارند. برای همین، هرکس مالک آنها می‌شد، نشانه خودش را روی تن برده‌ها می‌زد تا در صورت فرار یا دزدیده شدن بتواند ادعا کند که صاحب آن بوده است. این کار با داغ زدن روی بدن برده‌ها به انجام می‌رسید. قطعه فلزی که نام یا علامت شخص برده‌دار روی آن کنده شده بود در آتش کاملا داغ می‌شد. چند نفر دست و پای برده را می‌گرفتند و فرد دیگری داغ را روی سینه یا بازوی برده می‌گذاشت هنگامی‌که برده‌ها فروخته می‌شدند. صاحب جدید هم داغ خودش را روی تن آن‌ها می‌زد. برده‌ها آرزو می‌کردند که در اختیار ارباب جدید قرار نگیرند تا این شکنجه بارها و بارها تکرار نشود. گاهی اوقات، علامت شرکت‌ها یا مؤسسات بزرگ صاحبان برده روی تن آن‌ها می‌خورد؛ مثلا کمپانی انگلیسی آفریقا برده‌های خودش را با علامت DY مشخص می‌کرد. خانواده سلطنتی پرتغال روی بدن برده‌هایش نشان صلیب می‌زد. انجمن کلیسای آنگلیکن انگلستان هم از علامت SPG استفاده می‌کرد. افزایش روزافزون قیمت برده‌ها و تأثیری که در رونق کشاورزی و صنعت کشورهای مقصد داشتند باعث شد دولتهای اروپایی بیش از گذشته به تجارت برده توجه کنند. دولت‌ها در بندرهـا حـق گمرکی مناسبی از این کالاهای گران قیمت دریافت می‌کردند. تجـار بـرده‌ای هنگام ورود کشتی‌ها به بندرهای اروپا و آمریکا، پیش هر کاری، باید حق گمرکی برده‌های موجود در انبار کشتی را به دولت پرداخت می‌کردند. برخی از برده‌داران با تقلب و تقلید از داغ‌های خانواده سلطنتی یا انجمن کلیه انگلیکـن تـلاش می‌کردند حقوق گمرکی برده‌های خود را نپردازند. @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت ششم حسی که نه میشه اسمش و گذاشت خوب و عاشقانه، نه میشه گفت نفرت، نه میشه گفت ترس، نه میشه گفت.
قسمت هفتم بعد از دوماه و خرده ای تصمیم گرفتم بار و بندیلم و جمع کنم برگردم تهران... ساعت 23 / جاده سوادکوه به سمت تهران داشتم با سرعت خیلی پایین رانندگی میکردم و میخواستم از روستا خارج بشم تا اینکه دیدم اونطرف بلوار، یعنی مسیر سوادکوه به سمت تهران، در اون تایم از شب یک زن ایستاده. برام جالب بود که در اون تاریکی، وَ اون وقت شب، یک زن به تنهایی ایستاده. همزمان گوشیم زنگ خورد. نگاه به شماره کردم، دیدم خواهرم میترا از لبنان هست. تماس و جواب دادم و مشغول صحبت شدیم. دقایقی گذشته بود و همینطور که با خواهرم مشغول حرف زدن بودم، شیشه ی ماشینم و بخاطر اینکه از هوای تازه استفاده کنم، یک مقداری دادم پایین، اما احساس کردم یه صدایی میاد... شیشه رو دادم پایین تر، سرم و بردم بیرون و دنبال صاحب اون صدا گشتم. نگاه کردم دیدم یه ماشین توقف کرده. فهمیدم اون خانوم هنوز که هنوز هست بعد از 15 دقیقه اونجا ایستاده و نرفته وَ دوتا مزاحم با یه پژو پارس اومدن جلوش ترمز کردند و دارند براش مزاحمت ایجاد میکنند و میخوان به زور سوارش کنند. فورا جاده رو بررسی کردم، دیدم 100 متر بالاتر یه دور برگردون داره. فقط به خواهرم این جمله رو گفتم: «میترا خودم بهت زنگ میزنم. خداحافظ.» گوشی رو قطع کردم، تیکاف کردم و رفتم سمت دور بگردون و خودم و رسوندم به اون طرف بلوار و با سرعت بسیار بالا رفتم سمت اون ماشین... وقتی رسیدم، دستی رو کشیدم و جلوی پژو پارس توقف کردم. اسلحم و از داخل کیفم گرفتم از ماشین پیاده شدم. اسلحه رو گذاشتم پشت کمرم، اسپری فلفل و از کنار کمرم کشیدم بیرون. یه داد زدم گفتم: «هووووی! بیشرفا ! مگه خودتون ناموس ندارین؟ چتونه؟ قلاده پاره کردین... با ناموس مردم چیکار دارین؟» یکیشون اومد سمتم که هم قد و قواره خودم بود! وقتی رسید نزدیکم یه فحش ناموسی بهم داد، یه لگد محکم زد به پای سمت راستم... دقیقا همون پایی که شکسته بود و تازه خوب شده بودم. از درد داشتم میمردم. انگار دوباره پام شکسته بود. یادمه وقتی من و زد، تمام قوت و نیروم و توی پاهای سمت چپم جمع کردم، رفتم چسبیدم به همونی که بهم لگد زد! همین الان که دارم مینویسم، دلم میخواد دوباره بگیرمش بزنم. با دستام دوطرف بازوش و گرفتم؛ اون و چسبوندم به خودم، پام و آوردم بالا، سه مرتبه با زانوی سمت چپم، وَ با شدت زیاد کوبیدم به شکمش. نفسش بند اومد. لنگان_لنگان رفتم سراغ راننده. وقتی رسیدم بهش امون ندادم تا من و بزنه، معطل نکردم، یه دونه چگ زدم به صورتش و با کف دستم کوبیدم به چشمش. وقتی دور و برم و امن دیدم، نگاه کردم به اون خانوم. هنگ کردم. دیدم همون خانومی هست که مستاجر بی بی کلثوم بود و چندباری از خونه بی بی برام غذا آورد. هنگ بودم! گفتم: «شمایی؟» با وحشت نگام کرد. از بس ترسیده بود رنگش شده بود عین گچ. کل بدنش میلرزید. بهش گفتم: «برو سوار ماشین من شو.» درد پای آسیب دیده م داشت دیوونم میکرد. لنگان لنگان فورا رفتم سمت ماشینم و از توی ساکم یه چاقو برداشتم... اومدم سمت ماشین اون دوتا مزاحم، زدم دوتا لاستیک جلوی ماشین و پاره کردم. زنگ زدم 110 و گفتم یکی از همکارانشون هستم در یکی از نهادها تا فوری یک تیم گشتی وَ محلی با یک جرثقیل بفرستند به موقعیتی که اعلام میکنم. بعد از 10 دقیقه برادران زحمت کش نیروی انتظامی اومدن و بهشون گزارش دادم!! تا اینکه اون دونفر مزاحم و منتقل کردند به کلانتری و دیگه نمیدونم چیشد. سوار ماشینم شدم. از توی آیینه به خانومی که پشت نشسته بود نگاه کردم. دیدم داره میلرزه همچنان... بهش گفتم: +چرا این وقت شب اینجا ایستاده بودید؟ جوابی نداد! ازش پرسیدم: +اینا کی بودند؟ جوابی نداد. چون خیلی ترسیده بود و توان حرف زدن نداشت... بهش گفتم: +مسیرتون کجاست؟ جوابی نداد... صدام و بردم بالا گفتم: «نمیشنوی؟ زیر لفظی میخوای برای حرف زدن؟ خب جواب بده دیگه. ای بابا!» با صدای لرزان و حال بد گفت: «مسیرم سمت تهران هست.» دیگه چیزی نگفتم... هم مسیر بودیم. استارت زدم و حرکت کردم به سمت تهران. حدود 20 کیلومتر از مسیر و طی کرده بودم که چشمم افتاد به یه غذاخوری که نزدیکش یه هایپر مارکت بزرگ داشت. توقف کردم و رفتم از پشت ماشین فلاکس چای و گرفتم. اومدم درب عقب ماشین و باز کردم بهش تعارف زدم بیاد پایین تا آبی به دست و روش بزنه و اگر میل به غذا داره براش سفارش بدم. سفارش غذا نداشت، اما همراه من اومد داخل فروشگاه تا برای خودش کمی خرت و پرت بخره. حواسم شش دانگ بهش بود. تموم تحرکات و رفتارش و زیر نظر داشتم. عمدا توی ماشینم تنهاش نزاشتم. چون توی ماشین مدارکم و یه سری وسیله های شخصی بود. از طرفی اصول امنیتی و اطلاعاتی ایجاب میکردتمامی موارد و رعایت کنم. موارد مربوط به خودم و سفارشات خانوم رو حساب کردم و بعد از دقایقی فروشگاه و ترک کردیم. @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
❤️ سلام امام زمانم ❤️سلام پدر مهربانم 🌹اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان ارواحنا فداه سال ها؛ نه قرن هاست که کفه ترازوهایمان تعادل ندارد؛ با دستی خالی و ندار، دل هایمان پر از دل تنگی برای کسی است که او از ما دلتنگ تر است....... کسی که باید باشد و نیست.... @entekhabatqods
💐۴۶روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۱۶- عدم تملق استکبار جهانی اگر نماینده ای بی علاقه به انقلاب و کشور و بیا اعتقاد به قانون اساسی به مجلس راه پیدا کند که مصالح این کشور برایش مهم نباشد؛ دشمنیهای استکبار جهانی را نفهمد، دلش بخواهد که از استکبار جهانی تملّق بگوید و در روزنامه ها و مجلات وابسته به صهیونیستها اسمش را درشت بنویسند و بگویند فلانی با سیاست نظام جمهوری اسلامی مخالفت کرد؛ چنین نماینده ای مجلس را خراب میکـ کند، ملت را خراب میکند کشور را هم خراب میکند؛ پس به درد نمی خورد. اگر نماینده ای بر سرِ کار آید که قبل از ورود به مجلس خود را وامدار دیگران کرده و مجبور باشد در مجلس وام آنها را ادا کند؛ نانهایی به قرض گرفته باشد و بخواهد به مجلس که رفت، قرض خود را ادا کند؛ به درد نمیخورد. اگر نماینده ای به مجلس برود که از مسائل کشور درک لازم را نداشته باشد؛ فاقد هوشمندی ،آگاهی سواد و معرفت لازم باشد، به درد نمی خورد. نمایندگی کار مهمی است. @entekhabatqods
نگاه قدس
بر اساس اطلاعیه ستاد انتخابات کشور، ۳۰ نماینده منتخب شهر تهران عبارت بودند از: محمدرضا خاتمی، جمیله
مجلس ششم از تقلب تا تحصن 1- تشکیل و حاکمیت حزب مشارکت در دولت اصلاحات: 1/1- در دوم خرداد 76 دولت سید محمّد خاتمی تشکیل و اصلاحات افراطی بر تحقق خواسته­های خود با تشکیل حزبی بنام مشارکت که یک حزب دولت ساخته مثل حزب کارگزاران سازندگی بود، فعالیت­های ضد دین خود را آغاز کردند. این حزب در مجموع توسط 110نفر با دو طیف فکری تشکیل شده است: یکی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که در 13آبان 58 سفارت آمریکا را تسخیر کردند و در حال حاضر اکثر به اتفاق آنان پشیمان گشته و بسمت غرب یا فرار کرده یا سنگ غرب را سینه می­زنند و طیف دیگر آنان نواندیشان دینی که تمایل به لیبرال دمکراسی غرب(اسلام آمریکایی)دارند را بوجود آوردند. 2/1- حزب مشارکت برای اعمال خواسته­های سکولار خود ابتدا با شعارهای «ایران برای همه ایرانیان» و «دانستن حق مردم است» شروع کرد و از وضع موجود کشور به تندی و غیر مسئولانه مکرراً انتقاد کرد، بطوری که با نوشتن کتاب «عالیجناب سرخ پوش و عالیجناب خاکستری» آقای هاشمی را منکوب و محکوم کرد و تمام قتل­های زنجیره­ای را به او نسبت دادند . @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت هفتم بعد از دوماه و خرده ای تصمیم گرفتم بار و بندیلم و جمع کنم برگردم تهران... ساعت 23 / جاده
قسمت هشتم باهم رفتیم سمت ماشین...خواست درب عقب و باز کنه، بهش گفتم: «اگر ممکنه تشریف بیارید جلو و در کنار من باشید تا انتهای مسیر.» با اکراه، کمی شونه هاش و بالا انداخت و پذیرفت. سوار شدیم و حرکت کردیم. در طول مسیر به سختی حرف میزد. معلوم بود آدم محتاطی هست. ازش درمورد سن و تحصیلاتش پرسیدم. سنش و بهم نگفت، اما تحصیلاتش و برام گفت. دانشجوی  دکترا بود. روانشناسی میخوند. عین خودم عاشق علوم سیاسی بود. ازش پرسیدم چرا اونوقت شب کنار خیابون تنها ایستاده بود و اونهایی که مزاحمش شدند چه کسانی بودند... گفت: «من خونه بی بی کلثوم که مادر شهید هست، مستاجرم. اینجا کسی رو ندارم. امشب از تهران بهم خبر دادند یه اتفاقی برای یکی از اعضای خانوادم افتاده. مجبور شدم اونوقت شب بیام سر خیابون بایستم تا سوار یه ماشین بشم و برم تهران.» گفتم: + چرا زنگ نزدید آژانس؟ حداقل یه ماشین مطمئن میتونست شمارو تا یه آبادی برسونه. گفت: _راستش چندجا تماس گرفتم، اما اصلا خبری نشد. +هیچ میدونید چه خطری از بیخ گوش شما رد شد؟ اصلا چیشد یه هویی؟ _والله نفهمیدم. یه هویی جلوی پام ترمز کردند، یکیشون پیاده شد و میخواست به زور من و سوار کنه که من جیغ و داد کردم. تا اینکه خدا شمارو رسوند. گریه افتاد. به زور صحبت میکرد و سعی داشت خودش و کنترل کنه؛ معلوم بود گریه کردن جلوی من براش سخته... گفت: «اگر شما نبودید معلوم نبود چه بلایی سرم اومده بود.» چیزی نگفتم... به مسیر ادامه دادم و سعی میکردم تا تهران، هر از دقایقی یه چیزی رو بهانه کنم تا اندک اطلاعاتی هم که شده از زیر زبونش بکشم بیرون، اما مشخص بود نمیخواد اطلاعات شخصی بده. برای همین رفتارها و جواب ندادن ها و محترمانه پیچوندناش بود که من و حساس میکرد و واسم شک برانگیز بود. القصه، رسیدیم تهران. رسوندمش درب منزلشون. بعد از رسوندن اون خانوم مشکوک، مستقیم رفتم سمت منزل مادرم. وقتی رسیدم خونه مادرم، با ماشین رفتم توی پارکینگ، اما نرفتم بالا. یکساعتی تا نماز صبح باقی مونده بود. میدونستم برم توی خونه، وَ بخوام اون تایم از صبح درب خونه رو باز کنم مادرم میترسه، وَ اینکه دیگه خوابش نمیبره و بدخواب میشه. ترجیح دادم داخل ماشینم بخوابم تا نماز صبح. برای نماز صبح رفتم بالا و مادرم من و دید، کلی گریه کرد. خیلی دلتنگ بود... خداروشکر مجددا پای آسیب دیده م نشکسته بود، ولی دردش تقریبا زیاد بود اما با دگزا خودم و آروم کردم. نمازم و خوندم دیگه نتونستم بیدار بمونم. کمی خوابیدم و بعدش بیدار شدم مختصری غذا میل کردم، هماهنگ کردم راننده از اداره اومد دنبالم. رفتم پایین سوار ماشین شدم و عازم شدیم سمت ستاد. وقتی رسیدم، از دفتر حاج کاظم وقت گرفتم تا برم بعد از دوماه ببینمش. از دفتر حاج آقا کاظم بعد از نیم ساعت تماس گرفتند و خبر دادند حاجی منتظرته و جلسه ش تموم شده. فورا رفتم بالا. هماهنگ شد و در باز شد وارد اتاق حاجی شدم. وقتی رفتم داخل اتاق، اومد سمتم و محکم بغلم کرد. روبوسی کردیم و دستش و بوسیدم. خیلی دلم برای حاج کاظم تنگ شده بود. بعد از شهادت پدرم برای من و برادر و خواهرام عین پدر بود، برای مادرم عین برادر و مثل یک کوه استوار که همیشه پشت ما بود. نشستیم کلی باهم حرف زدیم. فکر میکنم اون روز یک ساعتی رو با هم دل دادیم و قلوه گرفتیم. وقتی از شکستگی پای سمت راستم براش گفتم، خیلی ناراحت شد. بین صحبتامون بهم گفت: _شیخ (( ..... )) هفته ی قبل، حاج آقا سیف رو به عنوان مدیر کل بخش ضدجاسوسی ستاد، تعیین کرد. گفتم: +خب به سلامتی! معاونت عملیات کی شده؟ _قرار شد همچنان تو در این سمت باقی بمونی. پیشنهاد من و ریاست بهش بوده. +جالبه! خودش نظری نداشت؟ بعدشم، پس این چندوقت کی معاونش بوده؟ حاج کاظم گفت: _نظرش مثبت بوده چون از پرونده ت با خبر بوده و از طرفی من و شیخ پشتت بودیم! ضمنا، این چندوقت سید عاصف عبدالزهراء رو گذاشتیم به جای تو، تا اینکه برگردی. نشون داد که خیلی پسر توانمندی هست. +خب خداروشکر. حتما تا الآن تونسته به خوبی از پس کارها بر بیاد. حاجی سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت. خیلی صحبت کردیم، و در آخر سوغاتی رو که از شمال آورده بودم، بهش دادم و برام وقت گرفت تا به اتفاق هم بریم خدمت حجت الاسلام والمسلیمن «...» ریاست کل. وقتی وارد شدم سلام علیک گرمی باهام کرد و روبوسی کردیم و نشستیم کمی صحبت زمین و هوا و دریا و... رو کردیم تا اینکه صحبت های ما کشیده شد سمت همسر مرحومم که حجت الاسلام دنبال این بود من و قانع کنه تا روی سنگ مزار همسرم عبارت «شهیده» حک بشه، اما من شدیدا مخالف بودم. چون نباید کسی میفهمید چه اتفاقی برای زندگی من پیش اومده. القصه، صحبت ها رو کشوندم سمت مسائل کاری. حجت الاسلام «...» به حاجی گفت: «درمورد وضعیت جدید آقا عاکف، با خودش صحبت کردی؟» @entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و شش: داغ بردگی برده‌ها کالاهایی ارزشمند بودند و ممکن بود روی زمین
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و هفتم این داستان: سفر وحشتناک دریایی برده‌ها با کشتی در بسیاری اوقات حتی نگهبانان اروپایی آنها را هم به وحشت می‌انداخت؛ چون بیماری‌هایی بین برده‌ها شایع می‌شد که کارکنان سفید کشتی را هم از پا درمی‌آورد. برده فروشان اروپایی برای اینکه بیشترین برده را با هر کشتی حمل کنند، در انبارهای کشتی‌ها طبقات چوبی کم ارتفاعی می‌ساختند و برده‌ها را درون آن‌ها جا می‌دادند؛ فقط می‌بایست دراز می‌کشیدند. در یک کشتی انگلیسی به درحالی که این برده‌ها حتی امکان نشستن هم نداشتند و نام بزوک، که مخصوص حمل برده ساخته شده بود. ارتفاع طبقات هشتاد سانتی متر در نظر گرفته شده بود. بازرگانان برده آن قدر به سوار کردن برده‌های بیشتر اهمیت می‌دادند که حتی از تفاوت هفت سانتی متر برای زنها و مردها نمی‌گذشتند. به این ترتیب، این برده‌ها در طول سفر چند هزارکیلومتری حتی امکان نشستن هم نداشتند. سفر دریایی، در همان دقایق نخست آنها را به تهوع، دچار می‌کرد و آن‌ها می‌بایست در همان جایی که دچار تهوع شده بودند دراز می‌کشیدند بوی تعفن کشتی‌های حامل برده از فاصله دور به مشام می‌رسید. در همین محیـط هـم، هر دو برده با زنجیـر بـه هـم بسته می‌شدند. درهای انبار را می‌بستند. گرمای هوا بدن برده‌ها را خیس عرق می‌کرد. بسیاری دچار تهوع می‌شدند. بشکه‌ای در انتهای انبار قرار داده بودند که مخصوص قضای حاجت بود. هر برده ای که به دستشویی نیاز داشت، می‌بایست همراه برده ای که به او زنجیر شـده بـود بـه طـرف ایـن بشکه می‌رفت. بویی که از این بشکه برمی‌خاست بـا بـوی عرق برده‌ها و بـوی تهوع درهم می‌آمیخت و در فضایی که کوچک ترین روزنه ای به بیرون نداشت پخش می‌شد. هوایی که آکنده از این همه تعفـن بـود، بسیاری از برده‌ها را از پا درمی‌آورد. بسیاری از اروپایی‌ها جرئت نمی‌کردند سرشان را در انبار کشتی وارد کنند. با این حال میکروب‌هایی که به جان سیاهان می‌افتاد آن‌ها را هم میتلا می‌کرد. از هر چهار دریانورد اروپایی که در کشتی‌های حمل برده کار می‌کردند، یک نفر پیش از پایان سفر می‌مرد. هر روز، نصف کاسه ذرت نیم پخته یا خمیر ذرت و کمی‌آب به برده‌ها می‌دادند. اگر هوا خوب بود، ممکن بود به آن‌ها اجازه دهند روی عرشه بیایند و دقایقی را برای هواخوری بگذرانند، بعضی از برده‌ها از همین فرصت کوتاه استفاده می‌کردند و برای رهایی از رنج‌هایشان به دریا می‌پریدند. برده‌هایی که از هواخوری و امکان خودکشی در دریا محروم بودند، ممکن بود دست به اعتصاب غذا بزنند؛ اما برده داران حاضر نبودند آن‌ها را به این آسانی از دست بدهند. آن‌ها در عصری که علوم و فنون اروپایی در حال پیشرفت بود، ساختن وسیله ای را به مهندسان اروپایی سفارش داده بودند تا غذا را به زور وارد معده برده‌ها کنند. این وسیله گیره گازانبری بزرگی بود که روی صورت فـرد قرار می‌گرفت و دهانش را باز نگه می‌داشت. در این وضع، برده داران می‌توانستند غذا را به حلق او بریزند و مجبورش کنند آن را ببلعد. گاهی نیز ملوانان همین که بیماری و ضعف برده ای را مشاهده می‌کردند، او را به سرعت از بقیـه جـدا می‌کردند و به دریا می‌انداختند تا بقیه را مبتلا نکند. مرگ و میر زیادِ برده‌ها در این سفرهای دریایی باعث شده بود که سفر آن‌ها به سفر کوه بخ در اقیانوس تشبیه شود که تا راه طولانی اش را می‌پیماید، قسمت بزرگی از آن آب می‌شود از بین می‌رود. کشتی‌های حامل برده ممکن بود در راه هدف دستبرد دزدان دریایی هم قرار گیرند. این وضع به خصوص در حالی رخ می‌داد که کشتی بیشتر راه را طی کرده و به نزدیک بودند که سالم ترین و قوی ترین برده‌ها باقی مانده اند و سواحل آمریکا رسیده بود. در این وضع، دزدان مطمئن بودند برده‌های ضعیف و بیمار به دریا ریخته شده اند و کشتی محموله ای بسیار با ارزش را حمل می‌کند. دزدان به کشتی یورش می‌بردند،ملوانان را قتل عام می‌کردند و کشتی را به طرف سواحل مورد نظر خود می‌بردند. @entekhabatqods
💐۴۶روز تا 💐 رهبر معظم انقلاب اسلامی: آبروی جمهوری اسلامی به انتخابات و حضور مردم در پای صندوقهای رأی و تأثیر یکایک مردم در انتخاب مدیران کشور است. @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۴۶روز تا 💐 گوشه ای از افتخارات جمهوری اسلامی ایران ایران؛ دومین تولیدکننده شتاب دهنده الکترونی در جهان بعد از آمریکا دستگاه شتاب دهنده الکترونی از پیشرفته ترین تجهیزات جهان است که در صنایع غذایی و سایر صنایع کاربردهای بسیار مهمی دارد. این دستگاه با تولید پرتو های الکترونی باعث افزایش ماندگاری مواد غذایی یا افزایش دوام و مقاومت برخی تولیدات صنعتی می گردد. جمهوری اسلامی ایران دومین کشور جهان است که توانسته چنین دستگاهی را تولید کند. @entekhabatqods
💐۴۶روز تا 💐 در بزنگاهِ "انتخابات" تأملی در شگردهایِ "بیگانه‌رسانه‌ها" در ایام انتخاباتیِ ایران؛ قسمت اول انتخابات و مشارکت در آن همانگونه که می‌تواند کشور را به سوی مطلوب ببرد، از چنان ظرافتی برخوردار است که می‎تواند برعکسش یعنی زمینه‌سازی برای عقب‌ماندگی و پَس‌رفت را نیز موجب شود. همانگونه که انتخابات این فرصت را برای یک ملت ایجاد می‌کند تا برای رشد خود، ایده‌های جدید را برگزینند، به همان اندازه، بدخواهانِ آن ملت را نیز نسبت به سلطۀ ناتوانان بر آن ملت، جهت اجرای اغراض خود، حریص می‌کند. جمهوری اسلامی از مردمی‌ترین انقلاب‌های تاریخ و به عنوان تنها حکومتی که در بدو تأسیس خود را به رأی مردم گذاشت و همواره نیز در بزنگاه‌های مختلفی چون انتخابات و... خود را به داوری گذاشته و می‌گذارد، از همان ابتدا تاکنون، معاندانی داشته که به دنبال تخریب و تخطئۀ حمایت‌ها و مشارکت‌های مردمی بوده و هستند. در سال‌های اخیر با توسعه یافتنِ زیرساخت‌های رسانه‌ای و ورود عنصر خبر و روایت به عرصه‌های نوین، تلاش دشمن در کنار فعالیت‌های نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... نیز، شکل جدیدی به خود گرفته‌است. با توجه به نقش مهم رسانه در مناسبات امروز و تاثیرگذاریِ آن بر افکار عمومی در این مجال به بررسی بیشتر آن و پیامدهای آن خواهیم پرداخت... ادامه دارد @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
♥️ نجات بخش غریب، دل آرام میشوم آنگاه که سلامت میکنم و جان میگیرم آن هنگام که به یادت می‌افتم من در پناه مهر توست که هر صبح بال میگشایم. 🌤 @entekhabatqods
💐۴۵روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۱۷-کارآمد و توانمند به نظر من مهمترین شرایط نماینده عبارت است از این که متدین، کارآمد، دلسوز و شجاع باشد . اگر این چهار شرط در نماینده ای جمع شد همان کاری را که شما آرزو و توقع دارید انجام خواهد داد نماینده باید متدین باشد بی دینی و بی تقوایی چیز بدی است؛ هر جا باشد انسان را آسیب پذیر می.کند اگر در جای حسّاس باشد، آسیب پذیری آن بسیار گران تمام خواهد شد نماینده باید کارآمد هم باشد. بعضی ها متدین هستند اما از آنها کاری ساخته نیست. باید به گونه ای باشند که بتوانند وظایفی را که بر عهده شان قرار دارد انجام دهند. @entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و هفتم این داستان: سفر وحشتناک دریایی برده‌ها با کشتی در بسیاری
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و هشتم می‌خواهم خودم را بخرم در قسمت‌های گذشته خواندیم که چطورانسان‌ها را به عنوان برده شکار می‌کردند و با چه وضع و روشی انها را به کشورهای غربی برای کار و فعالیت می‌فرستادند این مسیر سخت و کارهای طاقت فرسا باعث شد... ادامه داستان برده‌هایی که گردهای طلا را پنهانی از معدن بیرون می‌بردند یا برده‌های اجاره ای که در کارخانه کار می‌کردند و به پاداش تولید بیشتر پول می‌گرفتند، می‌توانستند با پس انداز این پول، اگر زنده می‌ماندند، روزی آزادی شان را از اربابشان بخرند. آن‌ها بهای خودشان را می‌پرداختند و آزاد می‌شدند. این معامله شاید تنها معامله در تاریخ بشر بود که یک نفر باید دانم ارزش‌های خودش را انکار می‌کرد تا بهای کمتری برای خریدش می‌پرداخت. خرید آزادی گاهی نیز قسطی به انجام می‌رسید، برده ای که چنین تصمیمی‌می‌گرفت مبلغی از قیمت خودش را به ارباب می‌پرداخت و در زمینی نزدیک مزرعه او به کار مشغول می‌شد. و از درآمد فعالیتش اقساط آزادی اش را می‌داد و سرانجام از قید بردگی رها می‌شد. این اتفاق بیشتر برای برده‌های صاحب مهارت یا بردگانی می‌افتاد که اربابشان بهره اندکی از خوی انسانی برده بود. بعضی بردگان نیز که مذهب مسیحیت را در کلیسای کاتولیک می‌پذیرفتند، از سوی اربابانشان اجازه می‌یافتند که بهای آزادی شان را بپردازند. اما بیشتر برده‌ها در همان اوضاع دشوار و هراسناک زندگی می‌کردند. برده‌هایی که در مزارع نیشکر برای آنکه نتوانند ساقه نیشکری را به دندان بگیرند و مزه کنند نقاب‌هایی از جنس قلع روی صورتشان نصب می‌شد و اربابان تا هنگام صرف غذا قفل آن را باز نمی‌کردند. برده‌هایی که خود گاه بازو یا پایشان را می‌شکستند تا از آن اوضاع سخت فرار کنند. زندگی دردناک برده‌ها باعث مرگ تدریجی آن‌ها می‌شد. استعمارگران هلندی که جزیره سورینام در دریای کارائیب را در اختیار داشتند، اعلام کردند که جمعیت پانصد هزار نفری برده‌های این جزیره هر بیست سال یک بار باید نوآوری شود؛ چون همه آن‌ها در این مدت می‌مردند. @entekhabatqods
نگاه قدس
مجلس ششم از تقلب تا تحصن 1- تشکیل و حاکمیت حزب مشارکت در دولت اصلاحات: 1/1- در دوم خرداد 76 دولت س
💐۴۵روز تا 💐 ۲- تقلب در انتخابات مجلس ششم: اصلاح­ طلب­ها به رهبری حزب مشارکت در شمارش آرا انتخابات مجلس ششم در تهران دست به تقلب زدند بطوریکه در نتیجه انتخابات در تهران (مورخه 7اسفند 78 ) در لیست 30نفره، 29نفر اصلاح­طلب و نفر سی­ ام اکبرهاشمی­ رفسنجانی بود. 3- نامه شورای نگهبان به رهبری و رهنمودهای معظم­ له: تخلفات گسترده در انتخابات تهران نارضایتی زیادی به همراه داشت بطوری که شورای نگهبان بر اساس وظیفة نظارتی خود حاضر به تأیید انتخابات نشد و جناح حاکم که خود راپیروز انتخابات می­دانست و مناصب کلیدی در ستاد انتخابات وزارت را در اختیار کشور داشت، بر مواضع خود تأکید کرد و حملات شدیدی را بر علیه نهاد نظارتی شورای نگهبان تدارک دید. در این شرایط شورای نگهبان در نامه­ ای به رهبر انقلاب ماوقع حوادث انتخابات و نتایج بازشماری تعدادی از صندوق­ها را بازگو کرده و از ایشان رهنمود خواستند. معظم­ له طی نامه­ ای متضمن تشکر از تلاش­های اعضاء شورای نگهبان، تأکید فرمودند: الف: صندوق­های مخدوش از نظر شورای نگهبان ابطال گردد. ب: بازشماری بقیه صندوق­ها که مدّت زمان طولانی می‌طلبد و ناممکن است ایرادی از نظر قانونی و شرعی متوجه شورای نگهبان نیست. ج: وضعیت منتخبان تهران با توّجه به کلیه صندوق­ها ملاحظه و نتایج آن بعنوان نتایج قطعی اعلام شود. د: دستگاه قضایی و بازرسی موظف­اند عاملان تخلف را شناسایی و تحت تعقیب قانونی قرار دهند. @entekhabatqods
قسمت نهم حاج کاظم گفت: «قبل از این استراحت طولانی که بفرستیمش، جَسته و گریخته پیرامون این مسئله ی بسیار مهم، مختصر گفتگویی رو باهم داشتیم.» حجت الاسلام لبخندی زد، رو به من کرد گفت: «نظرتون درمورد اون حرف ها چیه؟» گفتم: +من سرباز این کشورم. هر دستوری که شما بدید آماده ام اطاعت کنم. اما اگر واقعا نظر من و بخواید، من در حال حاضر نمیتونم برم در حوزه ی مفاسداقتصادی نوکری مردم و این مملکت و کنم. چون اصلا آمادگی چنین مسئولیتی رو ندارم. حاج آقا هم گفتند فعلا قرار هست در همون ضد جاسوسی بمونم اما نظر شما روی مفاسد اقتصادی هست. بازم هر تصمیمی بگیرید من مطیعم. حجت الاسلام تاملی کرد گفت: _من مشکلی ندارم که در ضدجاسوسی و ضدتروریسم بمونی. اتفاقا سیف هم از اینکه تو در مسئولیت معاونت این بخش بمونی استقبال کرده. اما چرا مخالفی بری مفاسد اقتصادی؟ مشکلت چیه؟ +راستش حاج آقا مفاسد اقتصادی با روحیات من سازگار نیست. حداقل الان نمیتونم. نیاز به زمان دارم. شما میدونید مفسدین اقتصادی و ابر بدهکاران و رانت خوارها، آدم های قدرتمندی هستند که انقدر گستاخانه این جنایت های بزرگ و در حق مردم انجام میدن. گذشته ی من ثابت کرده که از هیچ کسی نمیترسم. عرضم و مختصر میکنم وقت شریف شمارو نمیگیرم، اونم اینکه اگر بخوام در اون بخش برم، شک نکنید رحم به صغیر و کبیر نمیکنم. من آدمی نیستم زیر فشار فلان مقام قرار بگیرم و به برادش کاری نداشته باشم. _مگه ما میترسیم؟ +نه. جسارت نکردم، اما... رییس حرفم و قطع کرد گفت: _به هرحال صلاح مملکت اینه که شما یا اینکه یک نفر مثل شما در حوزه مفاسد اقتصادی حضور فعال داشته باشه. میبینی که وضعیت جامعه چطوره! یک روز برادر رییس جمهور، یک روز برادر معاون اول ایشان، یک روز فلان نماینده مجلس، یک روز فلان وزیر، یک روز فلان به ظاهر آقازاده اما در حقیقت انگل زاده، مشغول چپاول بیت المال هستند و دارند به این مملکت گند میزنند. اونم به کدوم مملکت؟ به این مملکتی که حاصل خون چندصدهزار شهید هست و برادر من وَ پسر حاج کاظم و پدر تو وَ خیلی از جوان های مومن در این آب و خاک جزء اون کسانی هستند که ثمره ی خون سرخشون شده درخت تنموندی مثل جمهوری اسلامی ایران. سرم پایین بود و فقط به حرفاش گوش میدادم. خیلی برام توضیح داد، اما من دلم نمیخواست برم مفاسد اقتصادی و مرغم یک پا داشت! «من باید در معاونت اطلاعات و عملیات ضدنفوذ«ضدجاسوسی» و ضد تروریسم می‌موندم، مگر اینکه دستور حجت الاسلام موکدی باشه.» چون اگر موکدی بود وظیفه شرعی و قانونی و کاری ایجاب میکرد یک کلمه بگم: «اطاعت امر میشه.» اما چون با مشورت خودم بود، همچنان مقاومت میکردم. تلفن دفتر ریاست ستاد زنگ خورد. گوشی رو گرفت شروع کرد به صحبت کردن... «سلام علیکم. بگو حاج عباس! میشنوم. خب... نه زحمت نکش. نه برادر توی جلسه نیستم. فقط یه دیدار ساده هست با یکی از برادرا. خب. چه زمانی اومد؟... آها... بسیارعالی... الان آقای سلیمانی رو میفرستم از شما تحویل بگیره. ضمنا حاج عباس، برای ساعت 5 امروز عصر، به تیم حفاظت من بگو آماده باشن... چون میریم جایی. مجتبی رو تا یکساعت دیگه بفرست بیاد دفتر من، چون باهاش کار واجب دارم. خداحافظ.» حجت الاسلام گوشی رو قطع کرد، فورا نگاهی به من انداخت گفت: «بپر برو دفتر حاج عباس.(مسئول دفتر) نامه اومده برای من، بگیر بیارش.» رفتم اتاق بغلی نامه رو گرفتم برگشتم دفتر ریاست. وقتی برگشتم، نامه رو دادم به رییس. نامه ی مهر و موم شده رو باز کرد، لبخندی زد و نگاهی به حاج کاظم کرد گفت: «از شورای عالی امنیت ملی هست.» حاج کاظم به نشانه تایید سری تکان داد... نگاهی به من کرد، گفت: «حاج آقا سیف در دفتر خودشون منتظر شما هستند. برید خدمتشون.» گفتم چشم، وَ خداحافظی کردم و اومدم بیرون رفتم دفتر مدیر کل بخش ضدجاسوسی. هماهنگ شد رفتم اتاق حاج آقا سیف... بعد از مدت ها حاج آقا سیف رو میدیدم. چقدر شکسته شده بود. چقدر صورتش خسته بود. اینکه میگم بعد از مدت ها دیدمش یعنی شاید چیزی حدود 2 سال میشد که ندیدمش. قبل از این مرخصی که برم از حاج کاظم شنیده بودم که حاج آقا سیف از طرف ستاد حدود 2 سال قبل ماموریت کاری رفته بود و سمت فلسطین و اردن و... بوده. وقتی وارد شدم خیلی سنگین رفتار کرد. تعجب کردم!! چون قبلا رفتارش مهربانانه تر بود. گوشی تلفن دفترش دستش بود و داشت با یکی حرف میزد. @entekhabatqods