#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت سوم):
#امام_زمان
به او گفتم: ای برادر! خدا امشب تو را برای من رسانده که مونس من باشی، آیا می آیی با هم برویم، کنار قبر حضرت مسلم بنشینیم؟ گفت: بله می آیم، ولی تو باید شرح حال خودت را برایم نقل کنی. گفتم: من مرد فقیر و ناداری هستم. از آن روزی که خود را شناخته ام فقیر و بی چیز بوده ام تا به حال.
✨💫✨
ضمنا چند سال است که از سینه ام خون می آید و علاجش را نمی دانم و از طرف دیگر زن ندارم و به دختری از اهل محله خودمان علاقمند شده ام که او را به من نمی دهند. در این حال ملّاها به من گفتند: اگر بخواهی به حوائجت برسی متوجه به حضرت صاحب الزمان بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته کن که آن حضرت را خواهی دید و حاجتت را خواهی گرفت و امشب شب چهارشنبه آخر است، چیزی ندیده ام و اینهمه زحمت کشیده، چیزی ملتفت نشده ام این است حوائج من.
✨💫✨
او گفت: اما سینه تو خوب می شود و آن زن را بهمین زودی به تو می دهند و اما فقرت همینطور هست تا از دنیا بروی.
من متوجه اینکه او اینگونه حرف می زند نشدم. به او گفتم: آیا کنار قبر حضرت مسلم نمی رویم؟ گفت برخیز برویم و ایشان جلوی من راه می رفتند وقتی وارد مسجد شدیم به من گفت: آیا دو رکعت نماز تحیت مسجد نمی خوانیم؟ گفتم: چرا او جلو ایستاد و ...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#احسن_القصص
☘آیتالله شیخ عبدالکریم حائری (٣۴)
دولت رضاشاه با صدور دستور سختگیری به طلاب عملا به حاج شیخ نشان داد که نبابستی به اقدامات خلاف شرع دولت اعتراض کند. با وجود فشار دولت بر دستگیری طلاب، آنها ناچار شده بودند که بعد از نماز صبح به بیابانهای مسجد جمکران پناه ببرند و نیمههای شب، ترسان ترسان به حجرههایشان برگردند و دوباره صبح قبل از طلوع آفتاب، دور از چشم مأموران، فرار کنند تا از دستگیر شدن در بین روز در امان بمانند، ولی با این حال اینقدر از طلاب دستگیر شده بودند که سطح حیاط شهربانی که بسیار هم وسیع بود، پر شد. در این زمان آیتالله حاج شیخ هم کسالت قلبیاش شدت پیدا کرده و به باغ سالاریه رفته بودند.
⚡️⚡️⚡️
تا اینکه عدهای از طلاب نزد آقای حاج شیخ در باغ سالاریه رفته و گزارش دادند که ماموران طلبهها را دسته جمعی به شهربانی میبرند، ناگهان حال حاج شیخ بهم خورد و تکیه داد که اطرافیان مشغول ماساژ و دادن قطره و دارو شدند. ساعتی گذشت و ایشان به خود آمدند. در این هنگام رئیس شهربانی و فرماندار و عدهای از رؤسا که هر روز برای عیادت ایشان میآمدند وارد باغ شدند. آنها که هر روز با اظهار اینکه همه امورات مرتب است اظهار ارادت میکردند آنروز مورد اعتراض حاج شیخ وارد میشوند و مرحوم حائری به آنها فرمود: اگر این نبود که میخواهم خونی ریخته نشود به شما میفهماندم که قدرت با کیست!
⚡️⚡️⚡️
ایشان در جمع دیگری از طلاب فرموده بودند: من از اوضاع شما و مملکت اطلاع دارم ولی از من کاری ساخته نیست، اگر حالی باشد، شبی، نیمه شبی وقتی که برای نماز شب بلند شوم، شما را دعا میکنم و سپس با حالتی خاص و عجیب فرمودند: امروز سرپرست ما امام زمان ارواحنافداه است، رابطه خود را با ایشان محکم کنید، ظالم میرود و شما میمانید. آیتالله عبدالحسین غروی می فرمودند: ما زنده بودیم و دیدیم که فرمایش این مرد خدا تحقق یافت، خودم در قم دیدم که متفقین، رضاخان را بطرف اصفهان میبرند، ظالم با خواری و ذلت رفت و ما ماندیم.
📗مؤسس حوزه ص 99_101
📘مجله منتظران شماره 34
#شرح_حال_اولیاء_خدا
#احسن_القصص
#تشرفات(قسمت اول)
#امام_زمانﷻ
حاجى نورى رحمهاللّه مىگويد: شيخ محمّد طاهر نجفى كه مرد صالح و متّقى است و خادم مسجد كوفه بوده و با عيالش سالها همانجا زندگى مىكرده و من خودم مدتهاست كه او را به تقوى و ديانت مىشناسم مىگفت:
يكى از علماء باتقوا كه مدتها در مسجد كوفه معتكف بود و تقوى و ديانت شيخ محمّد طاهر را مىستود مىفرمود: در سال گذشته به مسجد كوفه رفتم و احوال او را پرسيدم، قضيّهاى براى من نقل كرد و آن اين بود كه
✨💫✨
در چند سال قبل به واسطه نزاعى كه بين دو قبيله در نجف اشرف اتفاق افتاده بود، زوّار و اهل علم به مسجد كوفه مشرّف نمىشدند لذا امر معاش بر من سخت شده بود زيرا درآمد من تنها از اين طريق بود و عيالاتم زياد بودند و حتّى بعضى از ايتام كوفه را من تكفّل مىكردم. بالاخره شب جمعهاى بود، كه هيچ قوت و پول و غذا نداشتم و اطفالم از گرسنگى ناله مىكردند، خيلى دلتنگ شدم رو به قلبه در محلّى كه بين محلّ سفينه كه معروف به تنور است و بين دكّةالقضاء نشستم و شكايت حال خودم را به خدايتعالى نمودم.
✨💫✨
و ضمنا عرض كردم، كه خدايا، به اين حالت راضى هستم ولى چه كنم كه در عين حال جمال مقدس مولايم حضرت «صاحب الامر» عليه السّلام را نمىبينم. اگر اين عنايت را به من بكنى و مرا موفّق به زيارت آن حضرت بنمائى! از تو چيز ديگرى نمىخواهم و به اين فقر و تنگدستى صبر مىكنم. ناگاه بىاختيار سر پا ايستادم و ديدم، به دستم سجاده سفيدى است و دست ديگرم در دست جوان جليلالقدرى است كه آثار عظمت و جلال و هيبت از او ظاهر بود. لباس نفيسى مايل به سياه دربرداشت، كه من گمان كردم، او يكى از سلاطين است. ولى بعد ديدم، عمّامهاى سبز دارد و پهلوى او شخصى ايستاده كه لباس سفيد دربرداشت.
ادامه دارد ...
#احسن_القصص
☘شیخ مرتضی انصاری (٨)
💥يكى از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری رضوان الله تعالی علیه نقل مىكند:
نيمه شبى در كربلاى معلاّ از خانه بيرون آمدم، در حالى كه كوچه ها گلآلود و تاريك بودند و من چراغى با خود برداشته بودم. از دور شخصى را مشاهده كردم، چون به او نزديك شدم ديدم، استادم شيخ انصارى (ره) است، با ديدن ايشان به فكر فرو رفتم و از خود پرسيدم، كه آن بزرگوار در اين موقع از شب، در اين كوچه هاى گل آلود با چشم ضعيف به كجا مىروند؟
⚡️⚡️⚡️
از بيم آنكه مبادا كسى در كمين ايشان باشد، آهسته به دنبالش حركت كردم، شيخ آمد و آمد تا در كنار خانه اى ايستاد و در كنار در آن خانه «زيارت جامعه» را با يك توجّه خاصّى خواند، سپس داخل آن منزل گرديد من ديگر چيزى نمىديدم امّا صداى شيخ را مىشنيدم كه با كسى سخن مىگفت. ساعتى بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شيخ را در آنجا ديدم. بعدها كه به خدمت آن جناب رسيدم و داستان آن شب را جويا شدم.
⚡️⚡️⚡️
پس از اصرار زياد، به من فرمودند: گاهى براى رسيدن به خدمت «امام عصر»عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف اجازه پيدا مىكنم و در كنار آن خانه كه تو آن را پيدا نخواهى كرد مىروم و «زيارت جامعه» را مىخوانم، چنانچه اجازه ثانوى برسد. خدمت آن حضرت شرفياب مىشوم و مطالب لازم را از آن سرور مىپرسم و يارى مىخواهم و بر مىگردم! سپس شيخ از من پيمان گرفت كه تا هنگام حياتش اين مطلب را براى كسى اظهار نكنم.
📗ملاقات با امام زمان ص 135
#شرح_حال_اولیاء_خدا
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان ﷻ
ابو محمّد عيسي بن مهدي جوهري ميگويد: سال ۲۶۸ هجري قمري به حج مشرّف شدم. اعمال حج را به جا آوردم، پس از پايان اعمال بيمار شدم. قبلاً شنيده بودم كه ميتوان امام زمان عليه السلام را ملاقات نمود و اين موضوع براي من ثابت شده بود به همين منظور، با اين كه بيمار بودم از «قلعه فيد» كه نزديك مكه و اقامت گاهم بود به قصد مدينه به راه افتادم. در راه هوس ماهي و خرما كردم، ولي به جهت بيماري نمي توانستم ماهي و خرما بخورم. به هر نحوي بود خودم را به مدينه رساندم، در آنجا برادران ايمانيام به من بشارت دادند كه در محلي به نام «صابر» حضرت عليه السلام ديده شده است. من به عشق ديدار مولا به طرف منطقه صابر حركت كردم.
✨💫✨
وقتي به آن حوالي رسيدم، چند رأس بزغاله لاغري ديدم كه وارد قصري شدند. ايستادم و مراقب قضيه بودم تا اين كه شب فرا رسيد، نماز مغرب و عشا را به جا آوردم، و پس از نماز رو به درگاه الهي آورده و بسيار دعا و تضرّع نمودم، و از خدا خواستم كه توفيق زيارت حضرت عليه السلام را نصيبم نمايد. ناگاه در برابر خود خادمي را ديدم كه فرياد ميزد: اي عيسي بن مهدي جوهري! وارد شو! من از شوق تكبير و تهليل گفتم، خدا را بسيار حمد و ثنا نمودم.
✨💫✨
وارد حياط شدم، ديدم سفره غذايي گسترده شده است. خادم به طرف آن رفت و مرا كنار آن نشاند و گفت: مولايت ميخواهد كه از آنچه كه در زمان بيماري هنگام خروج از «فيد» هوس كرده بودي، ميل كني. من پيش خود گفتم: تا همين مقدار حجّت بر من تمام شد كه مورد عنايت امام زمان عليه السلام قرار گرفته ام. اما چگونه غذا بخورم در حالي كه مولايم را نديده ام؟ ناگاه صداي حضرت عليه السلام را شنيدم كه ميفرمود: اي عيسي! از طعامت بخور! مرا خواهي ديد.
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#احسن_القصص
🍁حکایتی زیبا 🕊
" ارزش کوچکترین کارها در دستگاه سیدالشهدا (ع) "🍁
حاج عبدالحسین حبیب الهی از روحانیون عظیم الاشان نقل میکرد : در سالهای گذشته یک بار برای تبلیغ در محرم به جائی رفته بودم
در آنجا دو جوان در آن مجلس بسیار بی ادبی می کردند ؛ نه در سوگ سیدالشهداء لباس عزا پوشیده بودند و نه به سخنان من گوش می دادند و پیوسته در مجلس با هم حرف می زدند و خلاصه حال مرا گرفتند .
پس از پایان آن دهه با خود گفتم دیگر برای تبلیغ به این جا نمی آیم اما سال بعد هم در پی دعوت و پافشاری مردم آن مسجد ، دوباره به آن جا رفتم ولی این بار با تعجب دیدم آن دو جوان هم جامه ی مشکی به تن کرده اند و و واقعاً عزادار و مودب شده اند !
از آنان پرسیدم : « چطور شده امسال تغییر کرده اید ؟! »
گفتند : « پس از روزهای عزای سال پیش ، ما هر دو در خواب دیدیم که امام حسین (ع)همراه حضرت ابوالفضل(ع) به این جا آمدند و امام حسین به برادرش فرمود : " نام این دو را هم در فهرست عزاداران بنویس " .
حضرت عباس(ع) عرض کرد : " آقا جان ! این دو نفر عزادار نبودند و پیوسته اذیت می کردند "
اما امام حسین فرمود : " نه ؛ اینها یک قندان از جلو راه عزاداران برداشته اند "
و آن فرمایش امام حسین مربوط به این بود که روزی ما در مسجد منتظر آمدن دسته ی عزاداران بودیم که یکی از ما قندانی را جلو در دید و به دیگری گفت : " آن قندان را بردار تا پای مردمی که می آیند به آن نخورد " و دیگری هم برداشت .
وقتی دیدیم حتی یک قندان برداشتن از جلو پای عزاداران حسینی تا این اندازه در بارگاه امام حسین ارزش دارد و از دید صاحب این عزا علیه السلام دور نمی ماند ، پی به نادانی و غفلت خود بردیم ... »
📚با کربلا صفحه 348
#احسن_القصص
#تشرفات
#امام_زمان ﷻ
💥آية اللّه آقاى حاج شيخ «محمّد على اراكى» از علماء بزرگ حوزه علميّه قم نقل فرمودند: دخترم كه همسر حجةالاسلام آقاى حاج سيّد آقاى اراكى است میخواست به مكّه مكرّمه مشرّف شود و مى ترسيد نتواند، در اثر ازدحام حجّاج طوافش را كامل و راحت انجام دهد. من به او گفتم: اگر به ذكر «يا حَفيظُ يا عَليمُ» مداومت كنى خدا به تو كمك خواهد كرد. او مشرّف به مكّه شد و برگشت، در مراجعت يك روز براى من تعريف مىكرد كه من به آن ذكر مداومت مىكردم و بحمداللّه اعمالم را راحت انجام مىدادم، تا آنكه يك روز در موقع طواف، بوسيله جمعى از سودانيها ازدحام عجيبى را در مطاف مشاهده كردم.
✨💫✨
قبل از طواف با خود فكر میكردم كه من امروز چگونه در ميان اين همه جمعيت طواف كنم، حيف كه من در اينجا محرمى ندارم، تا مواظب من باشد مردها به من تنه نزنند ناگهان صدائى شنيدم! كسى به من مىگويد: متوسّل به امام زمان عليه السّلام بشو تا بتوانى راحت طواف كنى. گفتم: امام زمان كجا است؟ گفت: همين آقا است كه جلو تو مىروند. نگاه كردم ديدم، آقاى بزرگوارى پيش روى من راه مىرود و اطراف او به قدر يك متر خالى است و كسى در آن حريم وارد نمىشود. همان صدا به من گفت: وارد اين حريم بشو و پشت سر آقا طواف كن.
✨💫✨
من فورا پا در حريم گذاشتم و پشت سر حضرت ولىّ عصر عليه السّلام مىرفتم و به قدرى نزديك بودم كه دستم به پشت آقا مىرسيد! آهسته دست به پشت عباى آن حضرت گذاشتم و به صورتم ماليدم، و مىگفتم آقا قربانت بروم، اى امام زمان فدايت بشوم، و به قدرى مسرور بودم، كه فراموش كردم، به آقا سلام كنم. خلاصه همين طور هفت شوط طواف را بدون آنكه بدنى به بدنم بخورد و آن جمعيت انبوه براى من مزاحمتى داشته باشد انجام دادم. و تعجب مىكردم كه چگونه از اين جمعيت انبوه كسى وارد اين حريم نمىشود.
📗ملاقات با امام زمان ص٩۵
#احسن_القصص
☘مرحوم عباس رحمان نژاد (٧):
💥محبت عمیقی از ائمه اطهار بخصوص مولا امام حسین علیه السلام در قلبش، متبلور شده بود و چشمانش تبدیل شده بود به دو چشمه جوشان بی پایان اشک در غم مولایش اباعبدالله علیه السلام. هر روز بعد نماز صبح در منزل برای خودش جلسه خصوصی میگرفت، به این نحو که در گوشه ای از منزل تشکچه ای می انداخت و پشتی میگذاشت و مؤدبانه کنار آن جای خالی رو به قبله مینشست و ضمن خواندن زیارت عاشورا از کتابهای مقاتل و مراثی روضه و مرثیه میخواند و اشک میریخت.
⚡️⚡️⚡️
و در جواب اهل خانه که می پرسیدند آن تشکچه را برای چه کسی آماده کرده ای؟! میگفت: من هر صبح از سرورم امام زمان ارواحنا فداه دعوت میکنم که در جلسه روضه جدشان شرکت فرمایند، تا در حضور ایشان عرض ادب کنم و مطمئنم مولا دعوت مسلمان را رد نمیکنند آنهم به روضه جدبزرگوارشان. در اواخر عمر شریفشان مرتب میگفتند: من بعد از سالها دانستم که اغلب عنایاتی که در راه هدایت نصیبم شد، از همین جلسات توسل خصوصی صبحگاهی ام به محضر اباعبدالله بوده است.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
ادامه دارد ..
#ماه_صفر
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_واقعی #احسن_القصص
خداوند به موسی فرمود: به مومنان هشدار بده و به گناهکاران مژده بده، موسی نبی با تعجب عرض کرد چرا باید به گناهکاران بشارت بدهم در حالیکه گناهکار و ظالمتد و به مومنان اخطار بدهم در حالیکه نیکوکار و عبادت کننده هستند.جواب آمد از سوی خدا: به گناهکاران مژده بده که الله بسیار آمرزنده و بخشنده است اگر توبه کنند و به مومنان اخطار بده که مبادا بخاطر عباداتشان مغرور شوند( گناهکاری که احساس پریشانی و پشیمانی از انجام گناه خود دارد به مراتب بهتر از عابدی است که بخاطر عبادتش به درگاه خدا مغرور است
به خداونداعتمادداشته باش
#احسن_القصص
☘آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (۵):
قسمت اول
✨آیت الله شیخ مجتبی قزوینی یکی از کرامات ایشان را چنین نقل کرده اند:
جناب آقای سید محمدباقر دامغانی از شاگردان ایشان
مدتی متمادی به مرض سل مبتلا و بسیار ضعیف و نحیف شده بود. آن روزها این مرض غیر قابل علاج بود، دکترها او را جواب کرده بودند.
یک روز دیدیم او بسیار سرحال و سالم و بدون هیچ کسالتی نزد ما آمد.
⚡️⚡️⚡️
علت را پرسیدیم!!! گفت دکترها مرا مایوس کرده بودند. یک روز که خون فراوانی از حلقم آمده بود، خدمت استادم میرزا مهدی اصفهانی رفتم و به ایشان شرح حالم را گفتم. معظم له دو زانو نشست و با قاطعیت عجیبی به من گفت: تو مگر سید نیستی؟! چرا از اجدادت رفع کسالتت را نمی خواهی؟!
چرا به محضر امام زمان نمی روی و از آن حضرت طلب حاجت نمی کنی؟..
ادامه دارد..
#شرح_حال_اولیاء_خدا
💠التماس دعای فرج
#احسن_القصص
☘میرزا اسماعیل دولابی(۱۳)
توصیف رهبر معظم انقلاب از زبان حاج اسماعیل
سیدعلیاکبر پرورش نقل میکند: در جلسه آخری كه ایشان با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتند پیرامون مسائل زیادی صحبت كرده بودند منتهی حاج آقا نبوی به بنده میفرمودند كاری كه تا به حال مرحوم دولابی نكرده بود و كسی هم ندیده بود، این بود كه در جلسه آخر هنگامی كه به رهبر نزدیك شدند دست آقا را گرفتند و بوسیدند و این خیلی عجیب بود چون ایشان نه مریدباز و مریددار بودند و نه كسی بودند كه تواضع بیجایی انجام دهند.
اما دست رهبر معظم انقلاب را بوسیدند و فرمودند ایشان خیلی نورانی هستند و حتی به خود بنده میفرمودند كه سرعت ایشان در نور گرفتن بسیار بالاست و خیلی سریع و لحظه به لحظه به نورانیتشان افزوده میشود و حتی در مسائل سیاسی نیز ایشان اینچنین هستند گفتند با این وصف بنده لایق و اصلح از ایشان سراغ ندارم.
این تعبیر را مرحوم دولابی نیز در مسائل عرفانی برایشان به كار میبرند میفرمودند: ایشان (رهبر معظم) یك مجموعه نوری است كه با سرعت بر نورانیتشان افزوده میشود و خداوند متعال در این راه افاضات زیادی به ایشان دارند و حتی در جریانات نخستوزیری و پیش از رهبری آقا هنگامی كه در مسائل سیاسی عدهای ایشان را اذیت میكردند مرحوم دولابی میفرمودند: اگر ایشان(آیتالله خامنهای) را دیدید بگویید نگران نباشید. اینها برای آن است كه شما آبدیدهتر شوید و تمام این برنامهها فقط برای تعالی شخص شما است.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
#احسن_القصص
🍀آیت الله سید محمد حسین طباطبایی(۱۱)
اثر گناه غیبت
حجت الاسلام سید احمد فاطمی نقل میکند: در اوایل طلبگی ام، روزی مرحوم علامه به حجره ام تشریف آوردند و فرمودند: « به ظاهر در این جا غیبت شده است! » گفتم: بله؛ پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، این جا بودند و غیبت کسی را کردند. علامه فرمودند: « باید می گفتی از این جا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاق خود را عوض کن. »
درس اخلاق
و می فرمود: « درس اخلاق، گفتنی نیست، عمل است. »
زیارت اهل قبور
علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود: « رفتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است. »
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا