eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.6هزار دنبال‌کننده
353 عکس
29 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ (ورود اهل بیت ع به شام) روزم به نظر گشته بسی تیره تر از شام چون یاد ورود اسرا کردم و از شام فغان از ستم شام امان از ستم شام ای وای ز بی رحمی آن فرقه ی کفار فریاد ز بی رحمی اعدای جفاکار صد داد ز بی شرمی و بی رحمی حضار دروازه ی ساعات و تماشاگری عام تعطیل عمومی شده در شام که گویا در شام مگر عید نوینی شده بر پا مخلوق ز هر سوی روان بهر تماشا وز خم شقاوت بگرفتند به کف جام پوشیده به تن رخت نو و جامه ی زیبا دل ها همه مسرور و حنا بسته به کف ها گویند مبارک باد با یکدگر اعدا قتل پسر فاطمه را می کند اعلام رو جانب دروازه ولی با لب خندان با چنگ و نی و بربط و هم با دل شادان خاکم به دهن بهر تماشای اسیران از سوی شه جور شدندی همه اعزام دیگر چه بگویم که منادی چه ندا داد کز گفته ی آن شوم به جان ها شرر افتاد کی بود روا تا پسر هند زنازاد فرزند نبی را بنهد خارجی اش نام از صوت منادی همه گشتند خبردار نظاره گر از هر طرفی فرقه ی اشرار تا گشت عیان قافله ی بی سر و سالار چون صید همه بسته و افتاده ابر دام گردید عیان محمل چندی ز اسیران بنشسته در او عترت سلطان شهیدان طفلان پدر کشته و زن های پریشان افسرده و پژمرده و بی طاقت و آرام بر نیزه سر چند بدی در کف قاتل لکن بدی بر محملی هر نیزه مقابل در پیش عیان رأس حسین میر قبایل سویش نگران زینب محنت کش ایام در پیش یکی تازه جوان بسته به زنجیر رنجور و بس افسرده و از دار جهان سیر بسته به غل جامعه تن خسته و دلگیر در ناله ز بی رحمی آن فرقه ی ظلام آذر چو دهی شرح ورود اسرا را زنهار مگو حادثه ی شام بلا را بی رحمی و بی شرمی اشرار دغا را کامد چه بر آن خیل اسیران ز در و بام ‏ زمینه:دست بالا @nohe_sonnati
۱ (خطبه امام سجاد ع در شام) ای فرقه ی دون زاده ی خیر البشرم من فرزند حسین باغ علی را ثمرم من حسین را پسرم من علی را ثمرم من من حجت خلاق جهان فخر زمانم من باعث ایجاد همه کون و مکانم من سبط نبی سرور با عزت و شانم آیینه ی انوار حی دادگرم من من گوهر رخشنده ی شاه ثقلینم من شبل علی فاطمه را نور دو عینم من زاده ی آزاده ی لب تشنه حسینم بر خلق جهان بعد حسین راهبرم من جدم بود احمد که شه ملک وجود است یکتا گهر مخزن اسرار ودود است سرمایه ی هستی همه غیب و شهود است آن جلوه ی مرآت خدا را ثمرم من سرمست یزید است گر از جام شقاوت حق روز ازل داده به ما شوق شهادت زین شوق شهادت زده ایم چتر شفاعت دانید ذبیح الله حق را پسرم من ای فرقه ی گمره نکنید دعوی اسلام زین گونه مسلمان که شمایید نبرید نام بالله شقی تر ز شما نیست در ایام زین دعوی اسلام شما خونجگرم من آیا پدر من نبود زاده ی زهرا آیا نبود فاطمه خود بضعه ی طاها آیا نبود ختم رسل بر همه مولی پس از چه کنون بی کس و خوار نظرم من آیا پدر من نبود زاده ی حیدر آیا نبود زینت آغوش پیمبر پس از چه شهیدش بنمودید ز خنجر از کینه و بیداد شما دیده ترم من کشتید حسین را به صف ماریه از کین وان گه بنمودید اسیر عترت یا سین مانند اسیران که ز رومند و یا چین اندر غل و زنجیر به هر رهگذرم من یا سید سجاد اسیر سپه شام ای بسته به زنجیر ز بد عهدی ایام آذر ز کفش رفته دگر طاقت و آرام آیا که فتد جانب کویت گذر من ‏ زمینه:دست بالا @nohe_sonnati
۵ (مجلس یزید) چوب ستم بر لب عطشان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن بر لب این قاری قرآن مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن چوب مزن ای یزید بر لب شاه شهید عصمت حق زینب علیا جناب دید چو آن ظلم برون از حساب با پسر هند نمود این خطاب چوب مزن ای یزید-بر لب شاه شهید-خوف ز روز وعید بر لب سلطان شهیدان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن زاده ی سفیان مزن این چوب کین بر سر ببریده ی سلطان دین خون مکن از غم دل ما بیش از این مزن مزن چوب کین-بر لب سلطان دین-ترک جفا کن لعین گر که زنی در بر طفلان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن این سر خونین که به تشت زر است راحت جان و تن پیغمبر است نور دل فاطمه و حیدر است بریدی از پیکرش-مکن جفا با سرش-مقابل خواهرش مزن مزن زاده ی سفیان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن چه در گمانت رسد ای بی حیا که باشد الساعه ز غم مصطفی حاضر و ناظر نگرد حال ما کند به تو گر خطاب-چه کرده این دل کباب-چه گویی اش در جواب شرم کن از ختم رسولان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن این سر سرحلقه ی خوبان بود این سر سلطان شهیدان بود این ثمر ختم رسولان بود مظهر یکتا بود-نوگل طاها بود-زاده ی زهرا بود بس بود این کینه و طغیان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن بزم طرب چیده ای ای بد گهر ز قتل نوباوه ی خیر البشر خوشدل از آنی که حسین را تو سر بریده ای از قفا-ز تیغ شمر دغا-به دشت کرب و بلا نیست تو را به غیر خسران مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن خود بده انصاف ایا پر ز کین گبر و نصارا همه کرسی نشین ستاده با جسم علیل عابدین کجا روا این چنین-بر سر پا عابدین-در بر این حاضرین چوب بر این مطلع ایمان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن این ز عدالت نبود پر جفا زنان سفیان به پس پرده ها پرده دریده حرم مصطفی میان این بزم عام-بسته ابر قید و دام-یزید نسل حرام مزن ایا زانی دوران مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن بار خدا به حق خون حسین به عترت پادشه عالمین گذر ز جرم همه در نشأتین نصیب کن کربلا-بانی و اهل عزا-آذر و این جمع را گفت چنین زینب نالان مزن،ای یزید،ای یزید،مزن به خزران مزن ‏ زمینه:گفت نبی پاره دار @nohe_sonnati
۱ (خرابه شام هنده) هنده چه پرسی تو ز احوال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم شاهد احوال بود حال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم برادرم کشته شد به خونش آغشته شد هنده به سروقت اسیران زار شد به خرابه به دل بی قرار دید زنانی همه را داغدار نمود از ایشان سؤال-به خاطر پر ملال-بانوی برج جلال بگفت ای هنده مپرس حال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم هنده تو دیدی به جهان عزتم حال چه پرسی ز غم و محنتم بار الم کرده کمان قامتم چه گویمت در جهان-چه دیدم از ناکسان،کسی نبیند چنان دگر مپرس از من و احوال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم هنده پریشان و مکدر شدم زار و الم دیده و مضطر شدم غمزده از مرگ برادر شدم برادرم کشته شد-به خونش آغشته شد-گم ز کفم رشته شد خفت به خون رایت اجلال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم هنده چه گویم ز صف کربلا تا که چه ها دیده ام از اشقیا گشت حسینم ز قفا سر جدا تنش به خون شد تپان-سرش به نوک سنان-ز کینه ی ناکسان بود بر دیده ی خونپال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم هنده جفاکاری اهل ظلام صید صفت کرده اسیرم به دام عاقبت کار کشیدم به شام خرابه شد جای من-منزل و مأوای من-بین غم عظمای من سنگ قضا ریخت پر و بال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم هنده امان از ستم اهل شام که روز بر دیده ی ما گشت شام آن در دروازه و آن ازدحام فرقه ی دور از صواب-کرده خوارج خطاب-به عترت بوتراب طعنه شنیدند بس اطفال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم هنده کجا بود مرا این گمان که خوار گردم به بر ناکسان روم سوی مجلس نامحرمان نظر کنم در زمان-تشت زر و خیزران-فغان و صد الامان رسید تا چرخ ز دل نال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم بار خدا حق اسیران شام به حرمت عترت خیر الانام ز جرم ما درگذر از خاص و عام روزی ما کربلا-نما ز راه عطا-آذر و این جمع را بگفت زینب بنگر حال من،بی نوا،مبتلا،به صد بلا زینبم ‏ زمینه:گفت نبی پاره دار @nohe_sonnati
۲ (خرابه شام هنده) هنده من غم مبتلا،زینبم زینب محنت کش کرب و بلا،زینبم زینب من زینبم من زینبم جانم رسیده بر لبم هنده چه پرسی از من غمدیده ی نالان،زینب زارم ام المصائب زینبم محنت کش دوران،دیده خونبارم چون من ندیده کس به عالم فرقت یاران،زار و افگارم پرسی از حالم-بین بر احوالم-چشم خونپالم دیده ام بس ابتلا،زینبم زینب هنده دیدی عزتم را خواری ام بنگر،اندر این کشور خرم احوالم بدیدی زاری ام بنگر،با دو چشم تر با چنان حالم بدیدی باری ام بنگر،بی دل و مضطر بنت زهرایم-نسل طاهایم-خوار اعدایم بسته ی دام بلا،زینبم زینب هنده از یثرب قضا افکنده در شامم،بسته در دامم بسته ی دام ستم از کید ایامم،تلخ شد کامم دست جور آورده اند مجلس عامم،زهر در جامم رنج ها دیدم-ظلم ها دیدم-جورها دیدم دیده ام بس ناروا،زینبم زینب هنده همراهم ز یثرب شش برادر بود،یار و یاور بود قاسم و عبد الله و عباس و اکبر بود،عون و جعفر بود در یمین و در یسارم آل حیدر بود،ماه و اختر بود در همه احوال-با فر و اجلال-بودم و الحال گشته ام بی اقربا،زینبم زینب هنده یارانم به خاک و خون شنا گشتند،زاکبر و اصغر کشته ی تیغ جفا در کربلا گشتند،در ره داور تن دو صد چاک و سر از پیکر جدا گشتند،از دم خنجر شد تپان بر خاک-با تن صد چاک-زارم و غمناک دیده غم ها بر ملا،زینبم زینب هنده گلزار نبی یکسر خزان گردید،روز عاشورا سروها از پا قلم در یک زمان گردید،از ید اعدا قامت زینب ز بار غم کمان گردید،آه و واویلا بی برادر شد-دل مکدر شد-زار و مضطر شد شد حسینم سر جدا،زینبم زینب هنده در بین دو شط آخر حسین من،تشنه لب جان داد تشنه لب نزد دو دریا نور عین من،جان به جانان داد جان به جانان آفتاب عالمین من،کام عطشان داد از دم خنجر-شد جدایش سر-در بر خواهر شد به نوک نیزه ها،زینبم زینب بار الاها حق شاه دین و یارانش،نوجوانانش حرمت زینب به حق آه طفلانش،هم یتیمانش بگذر از جرم و گناه دوستارانش،از محبانش روز و شب آذر-ناله کن یکسر-گو به چشم تر گفت با شور و نوا،زینبم زینب ‏ زمینه:رکمان پاره @nohe_sonnati
۳ (امام حسن مجتبی ع) پاره جگر حسن جان دل پر شرر حسن جان زینب به قلب خونین،با دیده ی پر آب بالین نور داور،آمد به اضطراب گفتا به چشم گریان،ای شاه مستطاب فرزند بوتراب،پاره جگر حسن جان ای جسم و جان خواهر،ای سرور زمن فرما بیان برادر،احوال خویشتن بر سر تو را چه آمد،از فرقه ی فتن ای نور چشم من،دل پر شرر حسن جان خاک عزا مگر ریخت،بر سر فلک مرا طرح جفا مگر ریخت،از نو فلک به ما الماس بر جگر ریخت،آخر فلک تو را ای آه از این جفا،خاکم به سر حسن جان خاکم به سر برادر،ای خسرو مبین این ظلم بر تو آمد،از جعده ی لعین از سوده های الماس،وز آب آتشین بر قلب نازنین،زد نیشتر حسن جان در کوزه مر چه بودی،آیا سوای آب کاین سان ربود از تو،شاها توان و تاب خوردی ز کوزه ی آب،گشتی در التهاب زین کوزه ای جناب،کردت اثر حسن جان ای وای از جفای،این خصم بی حیا لخت جگر تو را ریخت،در تشت از جفا یک زینب این همه غم،باشد کجا روا این غمرسیده را،بستی نظر حسن جان هجر رسول خاتم،سوزد مرا هنوز مرگ پدر به عالم،سوزد مرا هنوز هجران مام هر دم،سوزد مرا هنوز بر من شده هنوز،غم بیشتر حسن جان ای نور چشم احمد،وی جان مرتضی ای آن که مدفن آمد،ارض بقیع تو را دارد رضای آذر،در توس صد نوا در کوی تو ورا،افتد گذر حسن جان ‏ زمینه:ای بانوی معظم @nohe_sonnati
۴ (اربعین) باز اربعین شد،دل ها غمین شد زهرا به جنت،با غم قرین شد شد اربعین عزیزان روز وصال یاران باز از چه یاران،دل ها غمین است برپا به عالم،شور نوین است گویا عزای،سلطان دین است غوغای محشر،یا اربعین است شیعه بکش آه،از قلب سوزان اشکی ببار از،دیده به دامان آور به خاطر،حال اسیران از حال سجاد،وز شام ویران فریاد از آن دم،کان غم نصیبان دیدند از دور،قبر شهیدان از دل کشیدند،فریاد و افغان شوری فکندند،در آن بیابان چون دید زینب،قبر برادر او را چنان جان،بگرفت در بر خون جگر ریخت،از دیده ی تر شرح مصیبت،می داد یکسر کای شاه عطشان،غمخوار زینب بنگر دو چشم،خونبار زینب افتاد مشکل،در کار زینب این عقده بگشا،ای یار زینب شد رجعت ما،از کشور شام دیگر اسارت،آمد به اتمام جستم خلاصی،از قید و از دام از شام محنت،وز مجلس عام گرچه رسیده،بارم به منزل لکن مرا هست،صد عقده در دل این عقده ی غم،افتاده مشکل کاین رجعت ما،ما را چه حاصل سوی وطن من،چون رو گذارم کز شش برادر،یک تن ندارم عباس و عون و جعفر ندارم قاسم ندارم،اکبر ندارم سوی دیاری،هر کس سفر کرد با تحفه ای چند،رو در حضر کرد لکن در این ره،زینب ضرر کرد از آه پر درد،عالم خبر کرد آذر بس است این،عنوان ماتم آتش فکندی،بر جان عالم شد اربعین و شد شورش و غم از دل برآور،آه دمادم ‏ زمینه:مقتل @nohe_sonnati
۳ (ورود اهل بیت ع به مدینه) زینب چو اندر وطن آمد در ناله بیت الحزن آمد زینب خونین جگر شد نزد خیر البشر شد زینب چو شد در وطن یاران با دیده های گهر افشان برپای شد شورش و افغان شد رستخیز محشر در خاص و عام یکسر شوری به پا سراسر یکباره از مرد و زن آمد اول روان شد به چشم تر در روضه ی پاک پیغمبر نالید کای جد حق منظر شد کشته نور عینت آن شمس عالمینت غلتان به خون حسینت مقتول قوم فتن آمد جدا همه نوجوانانت رعنا جوانان عزیزانت یکسر همه سرو قدانت از داس کین به یکبار از پا قلم به پیکار شد قطعه قطعه صد پار صد چاک و صد پاره تن آمد شد کشته جدا علی اکبر شد مهدف تیر کین اصغر عباس و عون و دگر جعفر از تیر و تیغ و خنجر غلتان به خون سراسر هم توتیا به معبر جسم جوان حسن آمد وان گه روان شد به صد غوغا اندر سر تربت زهرا نالید از دل که یا اما زینب ز شام آمد از بزم عام آمد نزد کرام آمد نالان چو مرغ چمن آمد مادر به دل صد حزن دارم اندوه و رنج و محن دارم از یوسفت پیرهن دارم شد یوسفت ز گرگان صد پاره تن به میدان رأسش چو بدر تابان در منظر چشم من آمد مادر به هر شهر و هر بازار وارد به من شد بسی آزار در قید غم عابد بیمار تبدار و زار و دلگیر مغلول کند و زنجیر اطفال همچو نخجیر بسته اسیر رسن آمد مادر جفای خسان دیدم بی شرمی ناکسان دیدم تشت زر و خیزران دیدم بگرفت پور سفیان در دست چوب خزران می زد به لعل عطشان چون رأس شه در سخن آمد یا رب به حق شه عطشان به حرمت زینب نالان این مشکل از ما نما آسان تا راه کربلا باز گردد به روی ما باز آذر کن این دعا باز خواهد که از ذوالمنن آمد زمینه:هندی @nohe_sonnati
۳ (طفلان حضرت مسلم ابن عقیل ع) نالان و مضطر،طفلان مسلم از جور حارث خونجگر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم طفلان مسلم بی قرار در دام غم گشته دچار باز آمدم یاد ای عزیزان با دل زار با خاطر افسرده و با چشم خونبار حال دو طفل مسلم مظلوم بی یار کامد چه هاشان بر سر از بیداد کفار با حالت زار،با چشم خونبار بودند نالان سر به سر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم بعد از زمانی چند زندانی ایشان بشنو ز شرح حال مهمانی ایشان وز میزبان و از پریشانی ایشان شد بیت حارث جای پنهانی ایشان بودند مهمان،لیکن پریشان آن تیره شب را تا سحر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم حارث چو مأمور از عبید الله دون شد تا جوید آن اطفال را بس بی سکون شد زایشان اثر نادید و احوالش زبون شد آمد به خانه بغضش اندر دل فزون شد بس لحظه ای خفت،ناگه برآشفت بس داشتند آه و شرر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم شب را به سر بردند لکن دیده گریان گه در مناجات و دعا با حی سبحان گه از غم بی یاری خود گرم افغان از بیم حارث جسم شان چون بید لرزان بودند ایشان،تا صبح نالان خونابه افشان از بصر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم چون صبح شد حارث ز راه کین کمر بست از کین کمر بر قتل آن دو نوثمر بست مایل به سیم و زر شد از عقبی نظر بست با گیسوانشان هر دو را آن بد گهر بست نزد شط آورد،بس جورها کرد شد جان شان اندر خطر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم این سان شنیدستم که آن طفلان بی یار دیدند در دام اجل خود را گرفتار گفتند با حارث که ای شوم تبهکار کن گوش از ما این سه مطلب حق دادار با چشم خونبار،با ناله ی زار پس ناله ها کردند سر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم اول بیا و درگذر از کشتن ما سودی نخواهی برد از دل خستن ما کن رهنمایی در مدینه رفتن ما چون مادر ما چشم در برگشتن ما دارد سوی راه،با آه جانکاه از او بود آشفته تر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم دوم اگر با سیم و زر داری سر و کار ما را سر تسلیم در نزد تو غدار گیر و ببر همچون غلامان سوی بازار بفروش ما را و بهایش را نگه دار ما را تو بد خو،بتراش گیسو چون زرخرید خود ببر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم گر این دو مطلبمان نباشد دلپذیرت ساکت ز تهدیدات کن نفس شریرت ما که کنون هستیم اسیر و دستگیرت زنده ببر ما را تو در نزد امیرت باشد که دلشاد،گردند آزاد از چنگ تو بیدادگر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم گر می نبخشی حالیا ببری ز تن سر مهلت بده بهر نماز ای شوم کافر بگذار رو آریم در درگاه داور خواهد رساند داور ما بر تو کیفر سودت زیان باد،ای کفر بنیاد کز تو بود دل پر شرر طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم بر او اثر ننمود آه آن دو مظلوم ببریدشان سر آن ستم کردار میشوم آذر بکش آه از جگر با قلب مهموم طوف جوارش کن طلب از حی قیوم با دیده ی تر،برگو مکرر گشتند در خون غوطه ور طفلان مسلم،در به در طفلان مسلم ‏ زمینه:رکمان لقمه دار @nohe_sonnati
۳ (حضرت رسول اکرم ص) رفت از جهان محمد احمد رسول امجد احمد نبی رحمت،آن خاتم رسل قسیم نار و جنت،آن هادی سبل آن شهریار عزت،دارای عقل کل آن تاجدار کل،سالار دین محمد شاه رئوف احمد،سردار کاینات نور خدای سرمد،سالار ممکنات با امتش محمد،تا بود در حیات تا آن دم ممات،بد مهربان محمد بس رنج ها کشید او،زاشرار امتش زاشرار امت دون،شد هتک حرمتش فرقی نکرد اصلا،دریای رحمتش بنگر کرامتش،نفرین نکرد احمد بس فتنه ها برانگیخت،چرخ از ره عناد طرح جفای نو ریخت،هر دم پی مراد بر وی بسی جفا شد،از چرخ کج نهاد تا که ز پا فتاد،آخر رسول امجد شد ظلم ها بر آن شه،زاشرار دین تباه ساحر و کاذبش خواند،اعدای روسیاه خاشاک در رهش ریخت،امت ز کینه آه این بود اشتباه،بر آن گروه مرتد بعد از جفای چندی،بر شاه مرسلین آمد ز راه کین سنگ،زان قوم پر ز کین بشکست در دندان،زان خسرو امین شد خاطرش غمین،از آن جفای بی حد شد منقضی به دوران،ایام مصطفی رحلت نمود احمد،زین عالم فنا بر فاطمه عزیزان،شد اول عزا گردید مبتلا،بر هجر باب امجد زهرا ز هجر بابش،در ناله و انین بیت الحزن شدش دهر،با ناله شد قرین آذر بدان که فردا،در حشر واپسین شافع به مذنبین،باشد یقین محمد ‏ زمینه:ای بانوی معظم @nohe_sonnati
۳ (امام رضا ع) سلطان دین ثامن الاطهار نور مبین مطلع الانوار یا ضامن غریبان غمخوار غم نصیبان نور خدا حجت ثامن کنز عطا سرور ضامن دربار عامش ز حق آمن کویش مطاف اخیار حبش خلاصی از نار لطفش پناه زوار طوفش بود عمره ی بسیار از کعبه برتر جوار او حج ضعیفان مزار او اکسیر و دارو غبار او سعی صفاست کویش زمزم روان ز جویش راه منا ز سویش پیدا بود بهر هر زوار بر فرق شاهان غبارش تاج شاهان عالم بر او محتاج رکنش سراجی بود وهاج سلطان با عنایت رخشان مه هدایت هشتم مه ولایت عضو تن احمد مختار از غربتش شیعه زاری کن اشک غم از دیده جاری کن آهی بکش بی قراری کن آور به خاطر آن دم کان شهریار عالم از قرب شاه خاتم چون خواست گردد جدا ناچار فرمود ای آل اطهارم اکنون جلاء وطن دارم آیید از بهر دیدارم از غربتم بنالید اشک از بصر ببارید امید آن مدارید در رجعت من پی دیدار این گفت و سوی خراسان شد توس از قدومش گلستان شد لکن دریغا به دوران شد آن شهریار مظلوم از زهر کینه مسموم مأمون زشت میشوم چون کرد آن شاه را احضار بزمی بیاراست آن پر شور شه را طلب کرد آن مغرور نزدش نهاد خوشه ی انگور تکلیف کرد بر شاه بهر تناول ای آه شه بد ز قصدش آگاه فرمود به او چنین اظهار یابن الرشید دار معذورم بیزار از تو و انگورم خاموش نتوان کنی نورم دادش جواب مأمون کای نور پاک بی چون از این عنب خود اکنون باید تناول کنی ناچار قدری تناول چو آن مولی فرمود و برخاست پس از جا زهرش اثر کرد در اعضا بر سر کشید عبا را وز سینه زد نوا را می سوخت ماسوا را آه دل آن شه بی یار شه را اباصلت چو آن سان دید زد دست غم بر سر و نالید پس قصه ی غم ز شه پرسید فرمود شاه خوبان کامد زمان هجران راحت شوم ز دوران زد زهر مأمون به جانم نار گاهی ز زهر جفا نالید گاهی ز خصم دغا نالید از غربت و ابتلا نالید گه گفت ای تقی جان بازآی نور چشمان دلجویی از غریبان بنمای در آخرین دیدار یا رب به شاهنشه ابرار به حرمت ثامن الاطهار روزی نما بر همه حضار از لطف کربلا را وادی نینوا را آذر تو این دعا را صبح و مسا کن ز جان تکرار ‏ زمینه:هندی @nohe_sonnati
۵ (امام حسن عسکری ع) سبط پیمبر عسکری شاه خوبان مسموم زهر معتمد شد به دوران سبط پیمبر عسکری فرزند حیدر عسکری مرآت داور عسکری حجت دین سبط پیمبر شاه با عز و تمکین نوباوه ی حیدر حسن نور آیین فرزند زهرا نور حق رکن ایمان شمس سپهر مکرمت فخر عالم بدر کمال و معدلت شاه اکرم رخشنده ماه برج دین مهر اعظم حادی عشر شاه بشر نور یزدان شاهی که دید از معتمد رنج بسیار بی حد جفا دید و کشید او بس آزار تا عاقبت مسموم گردید و بیمار از زهر کین اندام او بود لرزان چون معتمد زهر جفایش خورانید سم ستم بر کام آن شه چشانید بهر مداوایش معالج نشانید تا کس نگردد آگه از کید پنهان چون نوبهار عمر آن شه خزان شد مرغ روانش سوی باغ جنان شد پای شهادت در میان از خسان شد جمعی گواه آمد ولی کرد کتمان شاهنشه عصر و زمان بی پدر شد از داغ هجران پدر خونجگر شد در کودکی افسرده بی بال و پر شد فریاد و آه از ظلم و جور لعینان مرآت بی همتا به دوران یتیم است از ماتم هجر پدر دل دو نیم است از غربت و درد یتیمی الیم است از رحلت بابش بود اشک ریزان یا رب به جاه احمد و عز حیدر به حرمت زهرا و شبیر و شبر فرما فرج بر قایم دین میسر روشن ز رویش ساز چشم محبان یا رب به حق خاتم آل اطهار بگذر ز جرم شیعه ای حی غفار آذر گناهش بیش و لطف تو بسیار بر کرده های زشت ما پرده پوشان ‏ زمینه:رکمان @nohe_sonnati