کجایی حسین کجایی که موندم ازت بی خبر کجایی حسین بیا و منم رو ببر همسفر کجایی داداش دیگه خواهرت پیر شده یا حسین کجایی داداش همین حالاشم دیر شده یا حسین بیا و ببین کبوده کبوده کبودم هنوز اسیرم هنوز توی کوچه های یهودم هنوز سرت روی نی دلم رو به دنبال تو می کشوند سرت روی نی برای من خسته قرآن می خوند #روضه #حضرت_زینب #شام #اسارت #حاج_محمود_کریمی @nohematn

نه مهلت که پیراهن تو ببویم نه فرصت که در ماتم تو بگریم حسین من خداحافظ ای جوانی زینب ‏ سلام ای قدّ کمانی زینب خدا را زین غم چه چاره کنم ‏ حسین، وای تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت گشته روی نیزه اعدا حسین من به شهر شام در هجوم نظرها کُند خنده دشمنت به دل ما حسین من خداحافظ ای جوانی زینب ‏ سلام ای قدّ کمانی زینب خدا را زین غم چه چاره کنم ‏ حسین، وای نه مهلت که پیراهن تو ببویم نه فرصت که در ماتم تو بگریم حسین من خداحافظ ای جوانی زینب ‏ سلام ای قدّ کمانی زینب خدا را زین غم چه چاره کنم ‏ حسین، وای ‏#نوحه #امام_حسین علیه السلام #حضرت_زینب علیها سلام #اسارت #شام #نریمان_پناهی @nohematn

نه مهلت که پیراهن تو ببویم نه فرصت که در ماتم تو بگریم حسین من تنت بی سر مانده در دل صحرا سرت گشته روی نیزه اعدا حسین من به شهر شام در هجوم نظرها کُند خنده دشمنت به دل ما حسین من خداحافظ ای جوانی زینب ‏ سلام ای قدّ کمانی زینب خدا را زین غم چه چاره کنم ‏ حسین، وای ‏#روضه #امام_حسین علیه السلام #حضرت_زینب علیها سلام #اسارت #شام #نریمان_پناهی @nohematn

گیسو به دست باد رها کردنت بس است اینگونه ای ستاره ی من دیدنت بس است رأست به روی نیزه، ولی بی تعادل است یک سنگ هم به نیت افتادنت بس است ‏#روضه #امام_حسین علیه السلام #حضرت_زینب #کوفه #شام #اسارت #حنیف_طاهری @nohematn

خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند خنده بر پاره گریبانی مان می کردند از سر کوفه ی بی عاطفه تا شام بلا سنگ را راهی‎ ‎پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه ی قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند علی اکبر لطیفیان ‏#روضه #اسارت #کوفه #شام #حضرت_زینب #میرزامحمدی #علی_اکبر_لطیفیان‏ @nohematn

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند علی اکبر لطیفیان ‏#روضه #اسارت #شام #حضرت_زینب #حاج_حسن_خلج #علی_اکبر_لطیفیان‏ @nohematn

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ساعات معطل بودیم خوب آماده مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی‎ ‎پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می کردیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند علی اکبر لطیفیان ‏#روضه #اسارت #شام #حضرت_زینب #بنی_فاطمه #علی_اکبر_لطیفیان‏ @nohematn

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی‎ ‎پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند علی اکبر لطیفیان ‏#نوحه #اسارت #شام #حضرت_زینب #نریمان_پناهی #علی_اکبر_لطیفیان‏ @nohematn