این روزا حتی اگه بترسی، بخوای گریه کنی، پتو رو بکشی رو سرت و برای چند ساعت فقط اشک بریزی، بازم باید همزمان با تمامشون بلند بشی و به کارات برسی.
پس نفس بکش و با درد، با گریه، با ترس و تمامی احساساتی که گوشه دیوار تنها گیرت آوردن و یَقَتو گرفتن، به کارای روزمرهت برس. اگر نه زندگی با دستای خودش هُلِت میده وسط میدونِ دنیا تا این بار با زانویِ زخمی مجبور به ایستادن بشی.
- دلدادھ مٺحول -
"گفتم ای عقل! شیطنتهایش،
شور و حال جوانیاش بوده!
گیرم اصلا غریبه را بوسید
از سر مهربانیاش بوده..."
این شعر رو آقای اسنپی امروز وقتی خوند که رسیدیم به این درخت گل سرخ.
تعریف کرد که بیست و پنج سال پیش وقتی سرباز بوده، پری خانوم زیر همین گل سرخيها بهش جواب رد داده و یه هفته بعدش براش مراسم عقد گرفتن و صدای کِل کشیدن همسایهها سه شبانه روز کوچه رو پر کرده بوده.
بعدم به یاد اون روزا دوتا بوق زد و صدای چاووشی رو زیادتر کرد تا همه چیز توی کلمات موسیقی گم بشه...
آخ آخ پری خانوم کاش میبودی و میدیدی این روزای آقای اسنپیِ دلسوخته رو. کاش میبودی و میدیدی که چجوری تعریف میکرد که دلش با هر صدای کِـل و تبریك، خون میشده و به رنگ سرخیِ این گلها در میومده.
آخ آخ پری خانوم کاش میبودی و میدیدی...
سر زیباییِ چشمانِ تو دعوا شده است
بینِ ماه و من و یک عده اساتیدِ هنر...
4_5924545551017185250.mp3
3.1M
و زمانی میرسد که برای آخرین بار ؛
"عاشق" میشوید.
تعریف میکنه و میگه که شرایط جوری نبود که بتونم کنار اونی که دوسش داشتم بمونم...
نگاهش میکنم و میگم که نه عزیزم!
به قولِ معروف :
"الظروف کذبه؛لو أحب الأنسان إنساناً لأقام،حرباً من أجله"
شرایط دروغاند،
اگر انسانی، انسان دیگری را دوست بدارد، برایش جنگ به پا میکند."
حالا تو هم گستاخانه بگو نخواستم که بمونم،
بگو جسارتِ موندن و ساختن رو نداشتم در کنارش.
تصمیمِ خودت رو گردنِ واژهای به اسم شرایط ننداز.
جسور باش و بگو که پایِ رفتن،
دلِ موندن نذاشت برام...
- دلدادھ مٺحول -
داشتم رنگِ قرمز آلبالویی رو میزدم رو صفحه،
که یه قطره از آب قلمو چکید روش.
بلافاصله دستمال کشیدم اون نقطه رو،
اما بجای جمع شدن؛
بدتر پخش شد و رنگش از آلبالوییِ روشنِ خندون،
حالا شبیه به زرشکیِ تیرهیِ غمگین و گریون شده.
خلاصه که منم همینطور عزیزم.
منم همینطور رنگ زرشکیِ غمگین و تنها. بدون که همزاد پنداری میکنم باهات.