قابي از تکرارِ تاریخ به نام "انتخابات"
سیزدهم تیرماه؛
طهران، مصلی امام خمینی.
Alone.mp3
12M
الوُجُومُ: حزنی که صاحبش را ساکت و خاموش میکند. آرام ماندن از غم.
حسين! أنت الحزن الوحيد الذي يشتاق الإنسان أن يحمله إلى صدره.
حسین جان! تو تنها غمی هستی که آدمی برای به سینه کشیدنش مشتاق است...
- دلدادھ مٺحول -
"غمِ عظیم تو اما،
در این حقیر وطن کرد..."
من با تو زندهم. من با "غمِ" تو زندهم.
تو برای من؛ مصداقِ گلستان شدن آتش بر ابراهیمی. نبریدنِ چاقویِ تیز، به روی گلویِ اسماعیلی. بینا شدن یعقوب به لطفِ بوی پیراهن یوسفی. نرم شدن آهن در دستانِ داوودی. دمیدن روح در جسم مرده و "وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّه" برای مسیحی. شقالقمر در میانهیِ آسمان به اذنِ محمدی.
تو برای من؛ وطنی حسین، وطن...
- دلدادھ مٺحول -
سفارش دسته گل رز شب سوم محرم را دیرتر از موعد داده بودم. صبح الطلوع گلفروش تماس گرفته بود که بگوید گل رز تمام کرده. با تأخیر دیدم تماسِ بیپاسخش را. پیامك زده بود به سلیقه خودش با گل دیگری، دسته گل را آماده میکند. اگر خواستیم که همین را ببریم، و اگر نه بیعانهیِ سفارش را برمیگرداند. در دلم گفتم:
+ من گل رز با رنگ ملیح و روشن به نیت دختربچهها سفارش داده بودم مرد! سلیقهیِ تو به چه کارم میآید؟ این ساعت برگرداندنِ بیعانه به چه کارم میآید؟
در راه برای تحویلِ دسته گل که میرفتم، خودم را آماده کرده بودم برای دستخالی بیرون آمدن از مغازه.
وارد که شدم، بعد از سلام و احوالپرسی، گفت گل شما را گذاشتم روی پایه دم در مغازه!
نگاه کردم. یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتی پیچیده شده در زرورقهایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی دم در روی پایه بود.
من چند شاخه رز معمولیِ رنگ روشنِ سفارش داده بودم، اما حالا چیزی فراتر از تصورم آماده کرده بود...
برای مطمئن شدن مجددا پرسیدم همین است؟
سرش را بالا کرد و گفت:
+ مگر برای نازدانه؛ رقیـه خاتونِ آقا نمیخواستی؟
ملک در فلک به رویِ گونههایِ او بوسه میزند، من هم سعی کردم دسته گلی درخورِ شأن او برای مراسمش بزنم...
جملهاش را آرام مجددا زیر لب تکرار کردم
"ملک در فلک به رویِ گونههایِ او بوسه میزند"
تشکر کردم و راهی هیئت شدم. اما نه دستِ خالی. بلکه با یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتیِ پیچیده شده در زرورقهایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی...
فَقال أحب مُحَرَّمک،
ینسینی التّعب و النّاس.
و گفت: مُحَرَّمت را دوست دارم،
خستگی را از یادم میبرد
و آدمها را...
به نقل از امین قدیم؛
از ما استخوانهایی خواهد ماند که حسین را دوست دارد و روحی که آوارهیِ اوست…
امامزاده چیذر، محمود کریمی.
محرم الحرام ۱۴۴۶.